آیندهپژوهی ژورنالیسم فرقونی!
ابراهیم افشار/ روزنامهنگار:
1- در این 8 سالی که با نشریات همشهری کار کردهام تنها یک مدیرعاملش را از نزدیک دیدهام که کاش نمیدیدم. طرف نه گذاشت نه برداشت و با تبختر و تفرعن تمام به خبرنگارانی که عینهو غلامان زرخریدش به گردش نشسته بودند گفت: «خبرهای کوتاه را با فرقون بریزید تو صفحه». این فاجعهآمیزترین نظرگاه و تمثیل ژورنالیستی- البته از نگاه او بهمنزله گریز از روشنفکربازیهای مرسوم- بود که در 4دهه روزنامهنگاریام شنیده بودم. لبهایم همان جا از عصبیتی تمامناشدنی تبخال زد و خفهخون گرفتم. آنجا در حال غرقه به خون خود و جنون خود، تازه داشتم با مدل جدیدی از ژورنالیسمفارسی دولتی کار میکردم. فرقون تبدیل به پیمانه روزنامهنگاری جگردار ایرانی شده بود و تمام کرک و پرم ریخته بود. یک لحظه یاد مدیر قدیمی روزنامه مستقر در توپخانه افتادم که گاه از ایوان دفتر مدیریتیاش به پارکینگ اتول بچهها نظر میکرد و اگر سال به سال ماشینهایشان را تبدیل به احسن نمیکردند شاید همانجا، نمی بر چشمانش مینشست و میفهمید که بچههای روزنامه امسال را زیر بار گرانی و بیپشتوانگی، زاییدهاند! اما اگر ژیانها تبدیل به پیکان و پیکانها تبدیل به بیام وی 2002 و بیامویها تبدیل به فیات مدل 76 شده بود با حالتی از سرور و فرح به اتاقش بازمیگشت و میفهمید که خانواده بزرگ روزنامهنگاریاش، دستشان به دهنشان میرسد. سالها بعد از مرگ او بود که مدل جدیدی از نسل مدیران روزنامهها به میدان آمد که از روزنامهنگاری آنقدر میفهمید که مرد گاریچی از قیمت یونجه خبر داشت و من از تکنولوژی ساختوساز آدم مصنوعی. هنوز که چندسالی از آن تشبیهات ملانصرالدینی گذشته است مدل خبررسانی فرقونی، بر تحریریههای بسیاری در این مرز و بوم حکم میراند و آنارشیسم غریبی، دل مخاطب سرگردان را زده است. دیگر این چشم به آن چشم اعتماد ندارد.
2- همشهری اگر هم مدیر فرقونی در روزگاران گذشته داشت، در عوض به ساختار حرفهایاش از لحاظ سازمانی و اداری میبالید. گاه وقتی اهالی تحریریههای خاموش و فقیرانه- که قلم به دستانش 3ماه به 3ماه حقوقشان دیر شده است- هاج و واج از وجود استخر و جکوزی و باشگاه ورزشی و آرایشگر اختصاصی و رستورانی با 3غذای انتخابی و کارت هدیههای راه به راهی در این رسانه متمول ازمن میپرسند، سرم را جوری میاندازم پایین که انگار گناه کبیرهای مرتکب شدهام یا باید سریعتر بروم پیش کریمپور شیرازی و خودم را در محبس آتش بزنم. با آنکه قبول دارم که هنوز شرایط بدوی روزنامههای «اقدام» و «قانون» و «حبلالمتین» در سنههای دور و دیر، بر این رسانههای حسرت به دل بخش خصوصی اکنونی حکمفرماست اما خب من که مسبب این وضع نیستم. شاید اگر طفلی میرزاده عشقی و کریمپور شیرازی هم در این دوران روزنامهنگاری میکردند از این حرفهگرایی مطلوب سازمانی و رفاهی در همشهری، مسرور میشدند. گاه به قول روزنامهنگار قدیمی«شاید لازم باشد آدمی برای چند صباحی گربهای لم داده بر تختخواب خز باشد تا شیر خسته آرمانگرای در زنجیر»! حالم از این تشبیهاش همیشه به هم میخورد.
3- همشهری اهل تکانههای عظیم نیست. گیرم زلزلههای کوچک تابع رخدادهای سیاسی نیز گاه بر مجموعه این رسانه، تنهای درشت زده است و بدنه نیروهایش زیر پناهگاههای خیالی، سر به صبوری خم کردهاند که طوفان بگذرد و آرامش دوباره از راه برسد اما داستان ماندگاری یک رسانه حرفهای نباید تابع این باشد که با هر تغییر و تحول مدل اتوبوسی و قطاری و مینیبوسی، بدنه در بیتأمینی و بیپناهی غرقه شود البته برعکساش هم صادق است. فربهکردن وحشتناک سازمان در تمام این نقل و انتقالات سالها، خود به ترکیدگی مزمن میانجامد یا اشباعشدگی از نوع دلزدگی و علافی. با این همه شاید- یا باید- بهتر باشد که برای تعالی بدنه، پیوستگی عمیق در محتوامحوری را پیشه گرفت و اعتماد از دسترفته بدنه جامعه در این سالها نسبت به کلیت رسانههای ایرانی را بازسازی کرد. شاید- یا باید- دورخیز رؤیایی همشهری میتواند به سوی رسانه ملیشدن باشد (ملی به مفهوم برداشت قدیمی و پاکیزهاش)؛ رسانهای بهعنوان ملتجاء شهروندان بیپناه و باپناه و البته همچنان شیک و دارای زیباییشناسی دلبرانه و صدالبته به دور از چرکبازیهای مرسوم رسانههای جیغ سیاسی که همیشه سعی کرده خود را از آن، منزه نگه دارد و در پایان، صدالبته آیندهبین و آیندهپژوه.