تبعید به موریس
سقوط رضاشاه؛ خواست مردم یا قدرت انگلیس؟
رحیم نیکبخت
در شهریور1320، ایران از 2طرف موردحمله متفقین قرارگرفت. البته جنگجهانی دوم مدتها پیش از این آغاز شده و اروپا درگیر این جنگ بود. تحولات عمده پیش از این در اروپا شکل گرفتهبود و از سوی دیگر، ابتدا آلمان با اتحاد جماهیر شوروی کاری نداشت چون ارتباطاتی هم با هم برقرار کردهبودند اما در مقطعی دیگر، آلمان به اتحاد جماهیر شوروی حمله میکند چون قصدش این بوده که وارد قفقاز شود و از قفقاز به خاورمیانه و کشورهای منطقه دسترسی بیابد. سلسله ارتباطاتی هم در دوره پهلوی اول بین ایران و آلمان وجود داشت. مستشاران اقتصادی، فنی و تجاری آلمان در ایران فعال بودند که البته زیر سلطه و نظر انگلیسیها این ارتباطات ادامه داشت. در این شرایط میبینیم که انگلیسیها پیگیر این موضوع هستند که مستشاران آلمانی از ایران اخراج شوند. البته مسئولان امر هم فعالیتهایی میکنند و به این نتیجه میرسند و به انگلیسیها اعلام میکنند که بسیاری از آنها مهلتشان به پایان خواهد رسید و به محض اینکه زمان استقرارشان تمام شود، ایران را ترک خواهندکرد. البته قطعاً در میان این مأموران و مستشاران، جاسوسان آلمانی هم حضور داشتند که نمیتوان این موضوع را انکارکرد اما در شرایط حاکم، حکومت ایران شرایط انگلیسیها را در اخراج آلمانیها عملی کرده و به اجرا میرساند که ناگاه در شهریور 1320، ایران به اشغال متفقین درمیآید و شبانه سفیر ایران را در مسکو احضار میکنند و یادداشت وزارت خارجه اتحاد جماهیر شوروی تسلیم میشود که به جهت اینکه خطر جاسوسان آلمانی در میان است ما ایران را اشغال میکنیم. در این شرایط حکومت ایران و رضاشاه در موقعیتی بحرانی قرارمیگیرند. رضاشاه در شرایط ناامنی و آشوب به قدرت رسید. مشروطه به نتیجه نرسیده بود و به جای اینکه عدالت حاکم شود و بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رفع شود، تشدید شده بود و رضاشاه با استقرار در قدرت تا حدودی توانسته بود آن آشوبهای محلی و نافرمانیها را سرکوب و ثباتی ایجاد کند اما ثبات او دمکراتیک و موردرضایت عمده نبود بلکه با سلطه و ستمگری تلاش داشت که مخالفان و گردنکشان را سرکوب کند. در این بین ارتش تقویت میشود اما نه برای ایستادگی در مقابل بیگانگان و دفاع از مرزها، بلکه سرکوب مناطقی که مستعد اعتراض بودند و البته سرکوب مردم! در این شرایط به پایان سیاست رضاشاه بهویژه برای انگلیس میرسیم. آنها به این نتیجه رسیدند که رضاشاه باید از سلطنت خلع و شخص دیگری جایگزین او بشود. این نقلوانتقال با مدیریت فروغی که پس از واقعه مسجد گوهرشاد مغضوب شده و دامادش هم اعدام شد، انجاممیگیرد. فروغی وظیفه را بر عهده میگیرد که سلطنت را از رضاشاه به محمدرضاشاه منتقل کند. چون خودش هم با انگلیسیها روابط نزدیکی داشت و اسم او هم جزو تشکیلات فراماسونری بود. اما انگلیسیها بهدلیل اینکه تلقی نشود که محمدرضاشاه به راحتی به سلطنت رسیده، پیشنهاد میکنند که یکی از شاهزادگان قاجاری هم برای سلطنت ایران نامزد شود که این بیشتر برای ترساندن محمدرضای جوانی است که تجربه چندانی نداشته و میبینیم که با این دو موضوع در تلاشند که هرچه بیشتر محمدرضاشاه را وامدار و مدیون خودشان کنند. در مجموع میتوان این را گفت که رفتن رضاشاه از قدرت، خواسته قلبی مردم بود. او به بهای ایجاد امنیت، آزادیهای جامعه را سلب کرد. آزادی مطبوعاتی وجود نداشت و آزادیهای اجتماعی و فرهنگی که در جوامع دمکرات وجود دارد در دوره رضاشاه به هیچوجه به چشم نمیخورد و نوعی اختناق همهجانبه کشور را فراگرفته بود و آزادیخواهان دوره مشروطه مانند فرخییزدی و مدرس به قتل رسیدند. در یک کلام مردم خواهان رفتن رضاشاه بودند اما توان بیرونراندن او را از دایره قدرت نداشتند؛ بهویژه جامعه مذهبی که با محدودیتهای بسیاری مواجهبود. محدودیتهای عزاداری محرم، کشف حجاب و اتحاد لباس و واقعه مسجد گوهرشاد سیاستهایی بود که به شکل خشن ایجاد میشد و به هیچوجه جنبه فرهنگی و آرام نداشت. رفتن رضاشاه با خواست و نظر انگلیسیها بود؛ همانطور که آمدنش هم با خواست و نظر انگلیسیها انجام شد.