دنیای تلویزیونسازهای بیبرنامه!
امیرناظمی؛ معاون وزیر ارتباطات و رئیس سازمان فناوری اطلاعات
در دنیای موازی ما کسی هست که میخواهد از طریق تلویزیون بر جامعه تأثیر بگذارد و در نتیجه تصمیم گرفته است کارخانه تلویزیونسازی بسازد! البته یا ما در آن دنیای موازی زندگی میکنیم یا این حکایت دنیای امروز ماست وقتی میخواهند از طریق فضای مجازی بر جامعه تأثیر بگذارند؛ اما به جای تولید محتوایش به فکر ایجاد پلتفرم میافتند. امروز نگاه به اینترنت، رقابت میان ۲ دیدگاه کلیدی است؛ ۲دیدگاهی که تولیدکننده ۲ نوع سیاست مختلف و البته سرنوشت مختلف هم هست. این دو دیدگاه تفاوت نگاه به دوگانه محتوا و پلتفرم است:
دیدگاه۱ پلتفرمساز: کسانی که وزن پلتفرم را مهمتر از محتوا میدانند و اولویت را تصاحب و تملک پلتفرم میدانند. آنان در راه تأثیرگذاری، پلتفرم را مهمتر میدانند.
دیدگاه۲ محتواسازی: کسانی که یا بهدلیل مهمتر بودن محتوا یا بهدلیل مزیت نسبی ملی بالا در تولید محتوا نسبت به تولید پلتفرم یا بهدلیل امکانپذیری بالاتر تولید محتوا آن را مهمتر و تأثیرگذارتر از تولید پلتفرم میدانند.
دیدگاه نخست برای دستیابی به پلتفرم است که هرچیز را بهانه میکند تا پلتفرم خارجی را مسدود سازد و از هر موقعیتی بهره میگیرد تا پلتفرم خود را جایگزین آن کند؛ حتی اگر بهانهاش کرونا و آموزش مجازی دانشآموزان باشد!
دیدگاه دوم هدفش پلتفرم نیست، بلکه در درجه اول تولید محتوا در همه پلتفرمهاست و در درجه دوم تأثیرگذاری بر پلتفرمها برای پذیرش قواعدی که مطلوب میداند و البته بدیهی است که تأثیرگذاری نمیتواند صددرصد باشد.
دیدگاه دوم هر پلتفرمی را فرصتی برای توزیع محتوایش میداند؛ درحالیکه در دیدگاه اول هر پلتفرم تهدیدی است برای توزیع محتوایی که کنترلی بر آن نیست. بهعبارتی دیگر، دیدگاه نخست دیدگاهی مهندسیزده است؛ و ادامه همان نگاهی است که دوست دارد تا برای همهچیز راهحلهای فنی ارائه دهد. این دیدگاه از روزی میترسد که محتوای مورد علاقهاش توسط پلتفرمها با محدودیت روبهرو شود؛ ترسی که نمیشود گفت بیراه است.
در تقابل میان 2دیدگاه، با فرض همیشگی منابع محدود و ضرورت انتخاب راهبرد، پرسشهای کلیدی چنین هستند: آیا برای رویای پلتفرمسازی ما فرصت و منابع محتواسازی را از دست نمیدهیم؟ آیا هر روزی که ما از دست میدهیم، فرصتی نیست که از کف محتواساز خارج میشود؟
هر دو دیدگاه ادله خود را دارند و میتوانند با هم نبرد کنند، اما اگر حاصل این نبرد از دست دادن فرصت باشد، اسمش یک تهدید ملی میشود؛ همان جایی که منافع ملی قربانی میشود. تصمیمگیری برای انتخاب یکی از 2 گزینه، تصمیمی سخت است؛ چراکه هر گزینه طرفداران و مخالفان جدی خود را دارد. انتخاب هر یک بهمعنای از دست دادن کوتاهمدت برای بهدست آوردن بلندمدت است و در نهایت بسیار هم هزینهبر است.
در ادامه دلایلی ارائه میشود که براساس آن دیدگاه پلتفرمساز در برابر دیدگاه محتواساز هم تأثیرگذاری پایینتر و هم امکانپذیری (واقعگرایی) پایینتری دارد. بهعبارت دیگر، کسانی که بر توسعه پلتفرمها، آن هم به قیمت مسدودسازی پلتفرمهای دیگر اقدام میکنند، در بلندمدت اقدامی در خلاف منافع ملی انجام میدهند. مینویسم تا آیندگانی قضاوت کنند که کدام راهبرد درست بود.
1ـ مزیت ملی صنایع خلاق
در کتاب بادبادکباز به قلم خالد حسینی، جایی هست که شخصیت اصلی داستان از فیلمهای دوران کودکیاش در کابل آن روزها مینویسد؛ جایی که کودکان افغانستانی در سینماها به تماشای فیلمهای وسترن مینشستند و این فیلمها که در ایران دوبله و صداگذاری میشد، آنان را به این فکر انداخته بود که جان وین ایرانی است!
این روایت کوتاهی است از آنچه میتواند مزیتهای واقعی و تاریخی ایران را نشان دهد. فیلم، موسیقی و هنر ایران همچنان اصلیترین مزیتی است که میتواند به ما گوشزد کند که صنعت اصلی در آینده ایران «صنایع خلاق» میتواند باشد اگر... .
تصویر یک کشور صنعتیشده در ذهن ما عجین شده بود با چرخدندههای تودرتویی که در فیلم «عصر جدید» چارلی چاپلین، تمایل انسان را به اتوماسیون و تولید انبوه به نمایش درمیآورد؛ چرخدندههایی که در نهایت همان کارگر را در خود میبلعید. اما سالهاست که هنر و خلاقیت تبدیل شده است به صنعتی بزرگتر و همراه با تأثیرگذاری بیشتر به نام «صنایع خلاق». مزیت نسبی کلیدی ایران و ایرانیان نه در منابع ارزانی مانند نفت (که به پایان دوران نفت در حال نزدیکشدن هستیم) و نه در مزیتهای آبوهوایی است. نهتنها مزیت ما ایرانیان، بلکه هویت ما ایرانیان نیز نه بر پایه ویژگی نژادی و نه بر پایه منافع میان ایالات و سرزمینهای مختلف که بر پایه عناصری کلیدی مانند زبان فارسی استوار است. فرض کنیم حتی یک پیامرسان جامع ایرانی ساخته شد و ما دیوارمان را با دنیا کشیدیم؛ پس مزیتهای کلیدی برای کشورمان، نقشآفرینی جهانی و معرفی نگاه ایرانی چه میشود. این دیدگاه پلتفرمساز است که مزیتهای ملی را نادیده میگیرد و کنترل را مقدم بر صنعت میداند. در حقیقت نگاه پلتفرمساز نگاه به محدودسازی فرهنگی و اقتصادی هم هست. این نگاه بهدست خود، زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را از جهان حذف میکند.
2ـ خالیکردن میدان نبرد گفتمانی
جهان عرصه تفاوتهای گفتمانی است؛ تفاوتهایی که گاه در پناه گفتوگو تبدیل به درک متقابل میشود و گاه در پناه سکوتها و سوءتفاهمها میشود نبرد گفتمانی.
شاید بتوان با یک مثال بهتر نشان داد. توییتر در ایران فیلترشده است. تحلیل توییتر نشان میدهد گروههای برانداز، تجزیهطلب و ضدانقلاب در اکانتها ۲۲درصد سهم دارند؛ درحالیکه در سایر شبکههای اجتماعی دسترسپذیر (اینستاگرام یا شبکههای اجتماعی در زمان آزادبودن مانند تلگرام) این سهم هیچگاه فراتر از ۵درصد نرفته است. بهعبارتی، هر نوع خالیکردن شبکههای اجتماعی بهمعنای زمینهسازی برای تقویت گفتمانهای رقیب است. جالب آنکه نرخ عضوگیری گروههای برانداز ۲۵درصد بیش از متوسط نرخ عضوگیری در سایر گروههاست. عضوگیری متوسط در این شبکه اجتماعی حدود ۳.۶درصد در هر فصل است؛ درحالیکه نرخ عضوگیری گروههای برانداز ۴.۵درصد است. این آمار حاصل سیاست مسدودسازی است؛ و حالا طرفداران طرح پیامرسان تلاش دارند تا این الگوی ناموفق را در سایر شبکههای اجتماعی نیز تسری دهند.
بهعبارت سادهتر، آمار به ما میگوید که هر مسدودسازی، صرفنظر از نیتهای سیاستگذارانشان، در نهایت به تقویت گفتمانهای متعارض انجامیده است؛ گفتمان رقیبی که بدون نیاز به چالش با گفتمانهای دیگر، با کمترین هزینه، بیشترین منافع را کسب کرده است؛ آنهم در دنیایی که براساس نظرسنجی ایسپا در سال۹۸ اصلیترین منبع خبر برای ۲۷.۳درصد از مردم اینترنت (شامل شبکههای اجتماعی و سایتهای خبری) است؛ درحالیکه شبکههای ماهوارهای سهم ۷.۸درصدی را دارند. به این ترتیب و از کنار هم قرارگرفتن این واقعیتها میتوان بهراحتی پیشبینی کرد که مسدودسازی پیامرسانهای خارجی یک لطف بزرگ به گفتمانهای رقیب گفتمان رسمی جمهوری اسلامی ایران است؛ یک لطف بسیار بزرگ برای آنها!
3ـ تعدد پلتفرمها و افزایش تنظیمگری
شکلگیری پلتفرمهای بزرگ جهانی تنها مسئله ایران نیست و سایر کشورها نیز در این چالش قرار گرفتهاند. به همین دلیل است که رویکردهای حقوقی در سایر کشورها در دستور کار قرار گرفت. مقررات حفاظت از دادههای عمومی (GDPR) که در اتحادیه اروپا در چند سال گذشته تدوین و پیادهسازی شد، یکی از همین ابزارها بود؛ به نوعی نبرد اروپاییها در برابر شرکتهای بزرگ آمریکایی؛ نبردی که در آن حکمرانان منطقهای بتوانند بر این پلتفرمها اعمال حاکمیت کنند. در حقیقت مقرراتی مانند GDPR به نوعی ابزار مقابله با یکجانبهگرایی شرکتی (یا بهتر گفته شود یکجانبهگرایی آمریکایی) بوده است. در دنیای آینده، صرفنظر از آنکه دوست داشته باشیم یا نه، قدرت پلتفرمهای جهانی افزایش پیدا خواهد کرد و ما تمرکز بیشتری را در عرصه جهانی تجربه خواهیم کرد. این پلتفرمها میدانی برای تقابل محتواهاست. واقعیتگرایی نشان میدهد که هیچ مزیت مشخصی را نمیتوان برای ما برشمرد که بتوانیم جایگاهی جهانی در این عرصه کسب کنیم؛ به این ترتیب ایجاد پیامرسان جهانی در حد یک شعار باقی خواهد ماند. خروج از پلتفرمهای جهانی نیز یعنی پذیرش شکست گفتمانی و پای گذاشتن بر مزیتهای فرهنگی و صنایع خلاق و نهایتا حذف خودخواسته صدای ما در عرصه جهانی. حتی اگر شما بزرگترین پلتفرم جهان را هم داشته باشید، باید مقررات جهانی و ملاحظات دیگران را بپذیرید وگرنه شما آن بزرگترین پلتفرم نیستید. تنظیمگری و مقرراتگذاری یکجانبه نیز نتیجه عملیاتیاش همان است.
4ـ گسترش اینترنت ماهوارهای
فناوریهای مختلف به سمت کاهش کنترلپذیری کشورها بر اینترنت پیش میرود، اما دیر یا زود اینترنت ماهوارهای عرضه خواهد شد؛ اینترنتی که در همین ماهها SpaceX تستهایش را در پروژه استارلینک منتشر کرد. فرض کنید ۲ یا ۵ سال دیگر این اینترنت بیاید؛ آن وقت این پلتفرمسازها یا همان تلویزیونسازها میخواهند چه کنند؟ میخواهند به سمت آن شلیک کنند؟ ما اما عهد کردهایم تا غافلگیر شویم! بعد کمیته و قرارگاه اینترنت ماهوارهای ایجاد کنیم و بعد پس از ۲۰سال بشود مثل تلویزیونهای ماهوارهای که حالا ۸۵درصد مردم مخاطبشان هستند؛ اما هنوز در تریبونهای رسمی ممنوع است و خلاف قانون!
سخن آخر
دیدگاه پلتفرمساز در سطح آرزوها هیچ تعارضی با هیچکس در هیچ کشوری ندارد، اصلا همه آرزوهایشان همینهاست؛ همین که بزرگترین شرکتهای جهان را خودشان داشته باشند. در دنیای شعارها، داشتن بزرگترین پلتفرمهای جهان آرزوی همه است؛ همانطور که آرزوی داشتن معتبرترین شبکه خبری تلویزیون یا خوشنامترین خودروساز جهان؛ اما تنها چیزی که ما را متفاوت میکند، نگاه به واقعیتهاست. واقعیت دنیای امروز حداقل پاسخ درخور دادن به ۴ پرسش بالاست.
دیدگاه محتواساز هم چالشهای خودش را دارد؛ ضعفها و قوتهای خودش را. در دنیای محتواساز ترس از مسدودشدن حرفها هست؛ ترس از سوءاستفاده از دادههای شهروندان و ترس از مواجهه با محتواهایی که دوستشان نداریم. دیدگاه محتواساز هم به این پرسشها پاسخهایی دارد.
اما دنیای ما دنیای مصالحههاست. ما در تکتک بخشهای زندگی فردی یا جمعیمان با دیگری و دیگران در حال مصالحه هستیم. چیزی میدهیم و چیزی میگیریم؛ یک بده-بستان دائمی. در این طرح کنترل پیامرسانها (که در حقیقت کنترل پلتفرم و مبادی ورودی اینترنت را هم شامل میشود!) چه میدهید و چه میستانید؟ این پرسشی است که هر قانونگذاری باید بتواند به آن پاسخ دهد؛ پاسخی که مورد پذیرش جمعی هم قرار گیرد. راهبرد پابرجا راهبردی است که در سناریوهای مختلف از آینده کمترین تأسف را ایجاد کند. رفتن به سمت راهبرد پلتفرمسازی و پلتفرمداری درصورت گسترش اینترنت ماهوارهای هیچ دستاوردی جز خسران و تأسف نخواهد داشت. این راهبرد پلتفرمداری البته تا آن موقع توانسته قدرت تولید محتوا و مزیت ملی را نیز کمرنگ کند. همان جایی که سرمایه اجتماعی نیز بهدلیل خروج از پلتفرمهای جهانی مدام کمتر و کمتر شده است. برعکس راهبرد پلتفرمسازی اما راهبرد محتواسازی است. این راهبرد صرفنظر از کاهش توان مسدودسازیها و آمدن اینترنتهای ماهوارهای میتواند کارآمد باشد. میتواند جامعهای با سواد دیجیتال بالا بسازد که احتمالا به جای یک برادربزرگتر کنترلگر، انسانهایی با خودکنترلی بالا خواهد داشت. میتواند بازار اقتصادی مناسب در عرصه صنایع خلاق کسب کند و نهایتا میتواند سرمایه اجتماعی را از طریق حضور در پلتفرمهای جهانی ارتقا دهد.