«ری را»... صدا میآید امشب
از پشت «کاچ» که بندآب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم میکشاند.
گویا کسی است که میخواند...
اما صدای آدمی این نیست.
با نظم هوش ربایی من
آوازهای آدمیان را شنیده ام
در گردش شبانی سنگین؛
ز اندوههای من
سنگینتر.
و آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر.
یک شب درون قایق دلتنگ
خواندند آنچنان؛
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب میبینم.
ری را. ری را
دارد هوا که بخواند.
در این شب سیا.
او نیست با خودش،
او رفته با صدایش اما
خواندن نمیتواند.
۱۳۳۱
ری را
در همینه زمینه :