
به قلم استاد محمد محیط طباطبایی
ایران در گذرگاه اقوام

ایران که بنابه موقعیت طبیعی خود در میان دو دریای خزر و فارس قرار گرفته است حکم پل مرتفعی را دارد که رشته کوههای معروف به البرز و زاگرس در دوسوی آن مانع از تأثیر هوای مجاور در سطح برجسته و محصور داخلی آن شده و ناحیه را بهصورت فلاتی خشک درآورده است که بر سر راه عبور امواج انسانی مهاجر از مناطق شمالی به سوی مناطق جنوبی قرارداشته و اینان را ناگزیر میساخته که بر آن بگذرند تا به آسیای غربی و جنوبی در پی آب و دانه، سبزه و مسکن رهسپار شوند. این سیر و عبور که در طول تاریخ دور و دراز انسانی همواره ادامه داشته است در دوره اسلامی هم مانند روزگار پیش از اسلام متوقف نشده و ادامه یافته است.
غلبه حکومت نوبنیاد اسلامی بر دولت کهنسال ساسانی در ایران اینگونه گشت و گذارها را از دو سو سبب شد. از یکسو در آغاز امر به فاتحان عرب مجال تجاوز به حدود جنوب غربی ایران بخشید و بدیشان اجازه داد که راه پیشرفت خود را به سوی شمال و شرق این سرزمین بگشایند و برای عربهای مهاجم و مهاجر حجازی و یمانی حوزههای محدود اقامتی دامنهدار در مشرق خراسان فراهم آورد. از سوی دیگر سقوط حکومت ساسانی که از دیر زمانی بدین طرف بر سر راه هجوم طوایف مهاجر و مهاجم ترک و خزر به طرف جنوب غربی، مانند سد استواری برپا خاسته بود راه بسته را بهصورت دیگری گشود و ترکان ماورای سیحون و شمال دریاچه آرال و دشت خوارزم را که در عهد سابق مجال عبور از خطوط مسدود مرزی را نمییافتند سپس از راه قبول اسلام میتوانستند از مرزهای شمال شرقی ایران بگذرند و در این سوی رود سیحون جایی برای زندگانی بهدست آورند و به خدمت سپاهیگری در دستگاه حاکمان مسلمان در بخارا (مرو و ری) و بغداد درآیند یا بهصورت غلام و چاکر حتی به دستگاه خلافت اسلامی در بغداد و سامرا هم راه یابند. این پیشامد زمینه مساعدی برای ظهور امرای غزنوی و سران سلجوقی در عرصه حکومت ایران درسدههای چهارم و پنجم هجری بخشید. نفوذ دین اسلام در آن سوی رود سیحون تا نواحی کاشغر و بلاساغون که اینک ترکستان چین و قرقیزستان شوروی را تشکیل میدهند این مهاجرت سریع روزافزون را از شدت و شتاب معهود بازمیداشت ولی بعد از سقوط حکومت مسلمان منطقه کاشغر و چین که مانند سدی در راه هجوم قوم نایمان و مغول ایستاده بود زمینه برای ترکتازی تاتارها مساعد شد و ایلغار مغول در آن وضع موهش صورت گرفت که اردوهای مغول فلات ایران و سواحل بحر خزر را تا دامنه غربی کوهستان اورال پیمودند و عنصر مغولی یا تاتار را بر عناصر موجود محلی از ایرانی و ترک و عرب و خزر و اسلاو و روس افزود. این دو عنصر ترک و تاتار که طی چند صد سال متناوب از ماوراءالنهر گذشته و به خراسان و آذربایجان و آسیای صغیر درآمده و مزاحم حال سکنه بومی هر ناحیهای شده بودند، در تغییر اوضاع سیاسی و تشکیل حکومتهای جدید ایران سهمی پیدا کردند.
خلفای عرب در آغاز امر با اعزام عمالی به بصره و کوفه و مرو و بلخ سررشته حکومت ایران را به افرادی میسپردند تا به کمک دهقانان و دیوانیان محلی که همواره واسطه ارتباط حکومت با مردم هر ناحیهای بودند ماموریت خویش را به مرحله اجرا درمیآوردند. در میان عمال خلافت اموی افرادی مانند عبدالله عامر و قتیبه، پسر مسلم و مهلببن ابی صفره در توسعه و تحکیم مبانی نفوذ حکومت خلفا در آن نواحی دوردست از مرکز خلافت، سهم زیادی داشتند و از این راه شهرت فراوان پیدا کردند. عباسیان پس از غلبه بر امویان و انتقال مرکز خلافت از دمشق به انبار و هاشمیه (نزدیک به کوفه و در مجاورت مداین) در زمان خلیفه منصور، بغداد را برای مرکز حکومت خود بنا نهادند. آنگاه برای تامین ارتباط نواحی دوردست شرقی با مرکز خلافت ولیعهد خود را به داخل ایران میفرستادند تا با مردم ایران که در بنیانگذاری خلافت عباسی نقش مهمی انجام داده بودند ارتباط و انس بیشتری پیدا کنند. منصور خلیفه پسرش محمدمهدی را به ری فرستاد تا در آنجا پایگاهی برقرار سازد. مهدی در شمال غربی ری خراب که در عهد پرویز به جرم طرفداری از بهرام چوبینه ویران شده بود، کنار کوه طبرک و در حدود ری دوره اشکانی، محمدیه را بنیاد کرد که نامش تا 200 سال بعد هم در نوشتهها بهکار میرفت سپس درون اسم ری حل شد. خلیفه هارون درصدد برآمد مقام ولیعهد را به ماوراءالنهر که کانون طرفداران عباسی بود نزدیکتر کند و به مروی برگرداند که در عهد امویان مرکز حکومت بخش شرقی ایران بود. هارون وقتی ولیعهدی خود را میان امین و مامون تقسیم کرد تا همچون خود و برادرش هادی به توالی احراز مقام خلافت کنند، مامون در مرو توقف کرد و به انتظار نوبت خود بود تا فرا رسد. اما پس از غلبه بر بغداد و برادرش امین و تعهد مقام خلافت به بغداد بازگشت و طاهربنحسین قوشبخی از مردم هرات را که سردار و سپهسالار فاتح او بر امین -برادرش- بود به حکومت خراسان فرستاد. طاهر مرکز حکومت را از مرو به نیشابور آورد و در محل شادیاخ یا شاداخ در کنار ابرشهر یا نیشابور قدیم، نیشابور عهد اسلامی را بنا نهاد و همه همراهان خود را در آنجا اقامت داد.
طاهر و پسران و نبیرگانش مرکز حکومت خانوادگی بر خراسان و ماوراءالنهر را متوالی در نیشابور حفظ کردند. انتخاب یک تن ایرانی برای تصدی حکومت مهمترین قسمت از ممالک اسلامی عصر عباسی و اقامت متوالی طاهریان در نیشابور، به عناصر ایرانی و عرب مقیم خراسان زمینه کوشش بیسابقهای برای تحصیل مقام حکومت داد. این روحیه تا آنجا قوت گرفت که برادر کوچک یعقوب لیث صفار یا رویگر سیستانی یعنی علی که در راه خراسان به چارپاداری و کرایهکشی مشغول بود از خواندن شعر حنظله بادغیسی به سودای امارت میافتاد تا بزرگی را از کام شیر بجوید و کار خود را رها کرد و دنبال برادرش را گرفت. خوارج و دوستان آل رسول و طرفداران بنیعباس جدا جدا به تلاش در این راه برخاستند.
قیام صفاریان، سامانیان و آلزیار و آلبویه و اسفار شیرویه و ماکان کاکی بر همین مبنی صورت گرفت که بدون سرپیچی علتی از تبعیت اسمی خلیفه، حکومتهای محدودی در زرنج و بخارا و گرگان و ری تشکیل دادند که رنگ ایرانی داشت ولی با بغداد قطع رابطه نکرده بود. در این میان تنها زیدیه طبرستان بودند که بهعنوان امامت موروث، قید تابعیت خلفا را از مردم قلمرو حکومت خود برداشته بودند و مانند حاکم مستقل بر ناحیه تابع امر خود فرمان میراندند.
بنابراین سادات زیدیه بودند که در طبرستان نخستین حکومت مستقل و آزاد از تبعیت خلفای عباسی را بهوجود آوردند و این معنی به حکام و امرای محلی طبرستان هم مفهوم آزادی را در آغوش جبال طبرستان خاطرنشان میکرد. در عین حال باید دانست تشکیل نخستین حکومت مستقل ایرانی در طبرستان با رسوم متعارف و کیفیت ارتباط حکام سلف طبرستان با دولت ساسانی بیارتباط نبود؛ موضوعی که در ضمن نامه تنسر به کیفیت آن میتوان پی برد. بیرون رفتن طایفه «مرد»ها از قلمرو گیلان و مازندران و اعزام دیلمیان محکوم به زندان با وهرز دیلمی به یمن برای دفع حبشیها و دستور اقامت دائمی آنان در یمن، مظاهری از این ارتباط دیرینه میان دوطرف بهنظر میرسد. آلزیار و آلبویه که حوزه فرمانروایی ایشان در خارج از طبرستان و گرگان، شامل ری و همدان و اصفهان و شیراز و اهواز هم شد، دست پروردگان اسفار پسر شیرویه دیلمی بودند که او هم به نوبهخود پرورده مکتب استقلال زیدیه شناخته میشد.
خوارج و طرفداران آلعلی و هواخواهان خلافت عباسی به تأسیس حکومتهای صفاری و آلزیار و آلبویه و آلسامان پرداختند که مشرب دسته نخست خارجی بود ولی مذهب خاندانهای دوم و سوم زیدی. دسته چهارم در طرفداری از خلافت عباسی تنها پایدار بودند اما هر 4 طبقه نفی حق حکومت و خلافت از عباسیان نمیکردند و تنها زیدیه بودند که با نفی حق خلافت از عباسیان خود را به امامت و حکومت از ایشان سزاوارتر میدانستند. در حقیقت بعد از 2 قرن متوالی پیوستگی حکومت ایران به دستگاه خلفا در مراکز مدینه و دمشق و بغداد که در پی قتل یزدگرد سوم و سقوط سلسله ساسانی در کشور صورت پذیرفت، حکومت زیدیه در آمل مازندران نخستین حکومت اسلامی مستقلی بود که در داخل ایران بدون تقرب و توسط به خلفا تشکیل میشد. پس طاهریان برای استقرار حکومتی تابع خلافت عباسی بغداد در نیشابور نخستین سنگ بنای حکومت ایرانی بر ایران را در دوره اسلامی بر زمین نهادند. ارتباط آلطاهر با خلافت عباسی به قدری نزدیک بود که تصور چنین تحولی بیسابقه در آغاز امر نمیرفت اما سامانیان که از وابستگی به طاهریان توانستند خود را به حکومت بخارا و ماوراءالنهر برسانند در عین پیوستگی به خلافت عباسی زمینه مناسبی برای تقویت و رشد روح ملیت در قلمرو حکومت خود یافتند. زبان فارسی دری که مردم سرزمین طخارستان و سغد را درسدههای اول هجری زیر نفوذ و گسترش خود درآورده بود و در بخارا و سمرقند همچون بلخ و بامیان مفهوم و معمول کوچه و بازار بود، در دوران امارت سامانیان به مرتبه زبان نگارش و گزارش رسید. سامانیان که زبان مادری را در دفتر و دیوان خود بهکار بردند هنگامی که تاریخ پیامبران و پادشاهان ابوجعفر طبری و تفسیر قرآن، دو اثر مهم او در آغاز سده چهارم به بخارا رسید، برای اینکه معانی قرآن را در دسترس عامه مسلمانان حوزه امارت خود بگذارند به صدور فتوا از طرف فقهای زمان بر تجویز ترجمه قرآن و مطالعه آن به زبان فارسی همت گماشتند و در تعقیب تفسیر طبری و ترجمه آن کتاب به زبان فارسی، کتاب تاریخ طبری هم به فارسی نقل شد. قدرت تأثیر این کار سودمند تا آن درجه بود که هنوز ترجمه تفسیر و تاریخ طبری از قدیمیترین آثار معتبر ادب فارسی در فن تاریخ و تفسیر و پایه اصلی کارهای دیگر در این زمینه شمرده میشود که بعدها صورت گرفته است. ترجمه تاریخ طبری زمینه کار بیسابقهای برای ابومنصور محمد طوسی از امرای سامانی فراهم آورد تا شاهنامه خود را براساس منقولات طبری از ترجمههای خداینامه پهلوی در تاریخ ایران بگذارد و آنچه در دفترها و زبانها از این بابت باقی مانده بود بر آن بیفزاید. شاهنامه ابومنصوری نخستین کتاب فارسی بود که شامل بخش مهمی از داستانهای حماسی ایران قدیم و بخش معتبری از حوادث دوره ساسانی بود. این کتاب را فردوسی بعد از دقیقی از روی عبارات منثور فارسی بهصورت منظومهای عظیم درآورد که اینک هزار سال از تاریخ آخرین تدوین و تکمیل آن میگذرد و ای کاش پارسیگویان ایران و بیرون از ایران یادبود هزارمین سال تدوین نهایی آن را نیکو و آبرومند برگزار میکردند. از قضا زبان فارسی دری در کنار زبانهای سغدی و خوارزمی و پارتی با پهلوی و سگزی که با او همسایه بودهاند از آن درجه قدرت ترکیب و تعبیر در سده سوم برخوردار شده بود که در سده چهارم به برکت حمایت مذهب حنفی و حکومت سامانی از استعمال گستردهاش توانست محل تهی شده از خط و زبان پهلوی را در دستگاه حکم و حکمت و دین و ادبیات ایران بهوجود خود اختصاص و زینت بخشد و به ثبت و ضبط معلومات دینی و علمی و فلسفی کمک فوقالعاده کند. شاید دانشنامه ابوعلی را که در اوایل سده پنجم به نام علاء الدوله کاکویه در اصفهان نوشت بتوان اوج پیشرفت زبان دری در افق زمان و مکان و حوزه معارف عصر شناخت. این برخورداری از تکامل و ترقی با حمایت مستقیم آلسامان بهصورتی درآمد که وقتی غزنویها که وابستگان امرای سامانی بودند در حکومت منطقه، جای آنها را گرفتند. غزنین توانست جای بخارا را بگیرد و شاهنامهای که کنار نگیان طوس پایهگذار تدوین و تنظیم آن بودند به نام محمود و برادرش امیرنصر پایان پذیرد. حکومت آلسامان که با پرورش و گسترش و ورزش زبان فارسی اساس جدید ملت ایران را بر زبان فارسی در تلو دین اسلام نهادند و دربار خود را مرجع شعرا و ادبا و مترجمان و نویسندگان پارسی زبان قرار دادند، باید در تاریخ ایران پس از اسلام بنیانگذار اساس تازهای از اداره و فرهنگ و زبان بهشمار آورد که طی هزار سال بعد با وجود برخورد با دشواریهای گوناگون همواره مقاومت ورزیده و از تأثیر عوامل زیانبخش نژادی و قومی و زبانی و فرهنگی مهاجم در امان مانده است. آلبویه که همزمان با حکومت سامانیان بر جزء اعظم از فلات ایران در عین پیروی از مذهب شیعه حاکم بر اوضاع و مسلط بر دستگاه خلافت شده بودند از چنین توفیق و برکتی در احیای روح ملیت محروم بودند زیرا دربار ایشان در گرگان، ری ، اصفهان و شیراز کانون تقویت و توسعه زبان و فرهنگ عربی شده بود و برای نمونه یک شاعر پارسیگوی بنامی در سایه حمایت این گروه شناخته نیست و از «مسته مرد» و «دیوار روز» گویندگان زبان طبری هم جزء نمونه ناچیزی اثری باقی نمانده است. شهرت قابوس وشمگیر و صاحب عباد و مهیار دیلمی و مؤید شیرازی و ابن فارس در کار ترویج و توسعه زبان عرب چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت و جدا از کار سلاطین دیالمه دانست. درصورتی که دنباله مساعی سامانیان در ترویج شعرای پارسیگوی آثار رودکی و شهید و امثال ایشان را در امتداد خط جاده ابریشم به سوی غرب تاری رسانید و از آنجا به اصفهان و گرگان و شروان و اران و تبریز سوق داد و پیش از آنکه فخر گرگانی داستان ویس و رامین پهلوی را در اصفهان به زبان فارسی ترجمه و منظوم سازد مهستی گنجوی این کالای گرانبها را در دسترس مردم شمال رود ارس که به زبان ایرانی سخن میگفتند نهاد و قطران پهلوی زبان آذری گو زبان فارسی را به جای زبان آذری وسیله بیان سخن شیوای خود قرار داد. این تقویت و تکمیل و توسعه روزافزون زبان فارسی دری از دربار سامانیان تا قلمرو شدادیان و روادیان در ایران و آذربایجان و دستگاه دیلمیان در اصفهان زمینه و خدمت و همزیستی مردم ایران را تا آنجا استقرار و پایدار کرد که وقتی سلجوقیان ترکزبان به خراسان درآمدند و شالوده حکومت استوار و پایداری را بهجای سامانیان و دیلمیان و غزنویان در کنار دستگاه خلافت عباسی برقرار ساختند زمینه چنان ساخته و پرداخته بود که برای ارتباط نزدیک مردم بومی کشور زبان فارسی را جهت بیان مطالب و اغراض ملکی و فکری برگزیدند. وجود کسانی همچون نظامالملک که از شدت تعصب، نسبت به آثار ملی و بومی روی موافقی نشان نمیدادند. شعرای عرب را بیش از گویندگان شعر دری به ستایش خود فرامیخواندند، درصورتی که زبان فارسی دری در قلمرو ترکان سلجوقی رابطه میان سلاطین سلجوقی و مردم کشور را تأمین میکرد. در این دوران افزایش شماره سخنوران و نویسندگان به زبان فارسی از مرو تا غزنی و اصفهان و همدان و گنجه و شروان قدرت نفوذ زبان فارسی را در سراسر ایران نشان میداد و مکاتبات رسمی به همان زبانی صورت میگرفت که سامانیان آغاز کرده بودند. نفوذ مذهب زیدیه در طبرستان و گرگان و پیشرفت آن تا طوس که به مناسبت وجود مشهد مقدس رضا در بخش طابرانش، مورد علاقه شیعیان بود و گرایش مردمی از طوس به تشیع و حمایت از امرای طبرستان، سامانیان را که در موقع قدرت خالی از سماحت در معامله نبودند به مخالفت با اینان برانگیخت و سبکتکین و سپس محمود را به اعمال شدت در برخورد با شیعه طوس وادار کردند و نسبت به داعیان شیعه اسماعیلی هم که در خراسان و ماوراء النهر به تبلیغ عقاید خود میپرداختند سختگیریها شد. این عملیات ضدتشیع محمود را مورد توجه خلفای بغداد قرار داد و او را بهعنوان سلطان ملقب ساختند که از پیش اختصاص به خلیفه داشت. این سابقه طرفداری محمود از خلافت عباسی بعد طغرل بیک را که پا برجای پای او نهاده بود به همین راه افکند و بغداد را در سایه حمایت خود درآورد و بدین سان به یاری ترکان متعصب نفوذ سیاسی از شیعه سلب شد. ورود سلجوقیان به خراسان و استقرار بدوی ایشان در سر راه عبور از سیحون و جیحون به مرو و طوس، غزها را که دسته دیگری از تبار همان مهاجران شرقی بودند بهصورت امواج مهاجم به خراسان درآورد و پس از ارتکاب قتل و غارت در امتداد راه ری و تبریز در همه جا از بیرحمی فرو نگذاردند و سرانجام از راه آذربایجان به سوی آسیای صغیر رهسپار شدند و در نقاطی مناسب زندگانی شبانی رحل اقامت افکندند.
با وجودی که سنجر بهدست آنان اسیر و سپس آزاد شد تأثیر آنها در اوضاع کشور به همان حد زد و بند و کشتار و ویرانی و چپاول موقت محدود ماند و جا را بر ادامه حکومت سلجوقیان همتبار و همنژاد خود تنگ نکردند. حکومت سلجوقیان به روزگار طغرل بیک و الب ارسلان و ملکشاه از حد اعلای قدرت نظامی و سیاسی برخوردار بود ولی از حیث سازمان اداری در حکم یک حکومت ایلیاتی شمرده میشد که رئیس بزرگ قبیله را در صدر حکومتی شهری قرار داده باشد و تیرههای دیگری که در نقاط دور و نزدیک پراکنده شده بودند زیر ریاست مستقیم روسای خود، زیر دست رئیسکل طوایف قرار داشتند. وجود طغرل در صدر حکومت ایران، کرمان و فارس و حوزه خلیجفارس را زیرنظر قاورد قرار داده بود و از طرف دیگر تتش هم در ناحیه شمال غربی تا آبخاز و قلمرو بیزانس را زیر نفوذ خود داشت. در دورههای بعد شاهزادگان خرد و کلان که به حکومت نواحی مختلف گماشته میشدند زیرنظر فردی که جنبهالله و پرستار حال ایشان را با عنوان اتابک داشت، بر آن ناحیه فرمان میراندند. در حقیقت پادشاهان سلجوقی عراق و کرمان و آسیای صغیر جنبه پیشاهنگی را داشتند که بعدها اتابکان فارس و آذربایجان و موصل و ارمنستان و شام، صورتی دیگر از این تجزیه قدرت حکومت را در قالب نظم ایلیاتی عرضه میداشتند.
سلطان سلجوقی در این شکل از حکومت قدرت اصلی را از سوی خلیفه بغداد بهدست میآورد ولی اتابکان و وابستگان دیگر این قدرت را از سلطان میگرفتند که واسط و رابط میان همگنان با خلیفه عصر بود. گاهی دستههای دیگری هم به این وابستگان سلجوقی ملحق میشدند که احیانا ربطی به نسل غز نداشتند. همانند قراختائیان کرمانی که از تبار غز نبودند یا آیوبیان مصر و شام که از اصل کردی برخاسته ولی تابع اتابکان موصل بودند و زیر ریاست و هدایت آنها به شام و مصر دست یافتند و خلافت فاطمی را به سود عباسیان از میان برداشتند و پس از زمانی دراز که مصر از قلمرو تبعیت عباسیان بیرون افتاده بود دوباره بدان پیوسته شد. خوارزمشاهیان که در اصل از غلامان و بستگان خاندان سلجوقی بودند پس از استقرار دستگاه حکومت آنها بر خوارزم به مقابله با پادشاهی سلجوقیان برخاستند و درصدد آن برآمدند تا دامنه حکومت خود را به بغداد هم ببرند ولی هجوم مغول بدیشان چنین فرصت و مجالی را نداد. بنابر این طی مدت درازی که میان غلبه طغرل بیک بر سلطان مسعود غزنوی و استیلای گماشتگان حکومت مغول بر سلجوقیان آسیای صغیر فاصله زمانی بود، هر حکومتی که بر نواحی گسترده در میان ماوراءالنهر و شام و مصر و روم مستولی میشد بهنحوی با حکومت سلجوقی بستگی داشت و غالب ترکانی که در این اوضاع شرکت میجستند منتسب به طوایف آغوز یا غز بودند که سلاجقه هم خود دستهای از ایشان شمرده میشدند. مغول برخلاف ترکان یا ترکمانان که پس از قبول دین اسلام به مهاجرت و هجوم و همزیستی با مردم بومی فلات ایران دست زده بودند، اینان با حفظ عقاید اصلی خویش که نوعی از بتپرستی شرقی شمرده میشد، در این تعرض و تهاجم از هیچگونه آزار و آسیب و کشتار و ویرانی و دستگیری و جابهجا کردن مسلمانان فروگذار نکردند. نوع حکومتی که بعد از غلبه و استیلای مغول در ایران برقرار شد تناسبی با آنچه از نوع حکومت در ایران قدیم معهود بود نداشت و سنن اسلامی را که طی 600سال با اسلوب حکومت سلجوقی و قبل از سلجوقی مرسوم و مجری شده بود زیر پا نهاد.
تشکیل نخستین حکومت مستقل ایرانی در طبرستان با رسوم متعارف و کیفیت ارتباط حکام سلف طبرستان با دولت ساسانی بیارتباط نبود؛ موضوعی که در ضمن نامه تنسر به کیفیت آن میتوان پی برد