
روزنامهنگاری؛ معشوق بیوفا

سعید مروتی_منتقد فیلم و روزنامهنگار
کاری جز روزنامهنگاری بلد نیستم. آدم فنی هم نیستم. عوض کردن یک لامپ هم برایم مصیبت است. سررشتهای از تجارت و کاسبی هم ندارم. سالهایی از عمرم را در دانشگاه هدر دادم و مـدیریت صنعتی خواندم ولی علاقهای بهکار مرتبط با رشته تحصیلیام نداشتم، پس رفتم دنبال علاقه و سینمایینویس شدم. بیشتر از ربع قرن است که روزنامهنگاری میکنم و اگر مدیران نشریاتی که با آنها همکاری کردم کمی انصاف داشتند و خودمم هم کمی پیگیر و فکر آینده بودم، الان بازنشسته شده بودم. نداشتند و نداشتم، پس نشد و من همچنان به شکل فرسایندهای روزنامهنگاری میکنم.
روزنامهنگاری به مرور اهمیتش را از دست داده و چرا و چگونه چنین شده، داستانش بلندتر از آن است که در این ستون بگنجد.
این روزها فیک نیوزها بیشتر خوانده میشوند تا مطالب جدی در نشریات مکتوب. خبر، گزارش و یادداشت باید به گوشیهای تلفن همراه منتقل شوند تا خوانده شوند.
فضای مجازی با تمام محسناتش آسیبهایی جدی به رسانههای رسمی وارد کرده. در جایی که دروازهبانی خبر معنایی ندارد و هر راست و دروغی را میشود به اشتراک گذاشت و رقابت کردن مطبوعات اغلب کند و ساکن و محافظهکار با چنین پدیدهای اصلا کار سادهای نیست. ما در نبردی ناجوانمردانه گرفتار شدهایم و بازی را هم تقریبا باختهایم. آنهایی هم که باید دستمان را بگیرند
پایمان را میگیرند. این تعارفهای روز خبرنگار را جدی نگیرید.
کمتر مدیری تحمل نقد داشته و کمتر مسئولی روزنامهنگاری را به رسمیت شناخته جز اینکه تبدیل به روابط عمومی سازمان و نهاد متبوعش شود. انتقاد حتی در همین سطح محدود و با رعایت خطوط قرمز هم به مرور از شما فردی مخالفخوان میسازد. تجربه روزنامهنگاری باعث میشود به مرور یاد بگیرید چگونه هم حرفت را بزنی و هم برای خودت و رسانهای که در آن کار میکنی دردسر درست نکنی. ولی این مهارت هم باعث نمیشود از تو تصویر آدمی ناراحت در ذهن صاحبان قدرت ترسیم نشود. پس تو ممکن است اخراج نشوی ولی پیشرفتی هم نمیکنی. در کار رسانه، اعتراض هم میتواند یک بیزینس باشد، باید بلد باشی کی و کجا و به چه شخص و نهادی اعتراض کنی و در عوض امتیاز بگیری.
این حرفه در شمایل کلاسیکش، تقریبا به انتهای خط رسیده. من هم دارم به انتهای خط میرسم و خودم را برای بازنشستگی آماده میکنم. ما آخرین بازماندههای نسلی هستیم که دوره صفحهبندی دستی را هم به یاد میآوریم. دورهای که اغلب مطالب بهمعنای واقعی کلمه تولید میشد و استفاده از مطالب خبرگزاریها این قدر رایج نبود. اصلا خبری از این همه سایت و خبرگزاری نبود. فضای مجازی هم که اصلا نبود. سالها گذشته و سخت هم گذشته و مرا به سخت جانی خود این گمان نبود.
روزنامهنگاری برای من مثل معشوق بیوفایی است که هر کاری هم که میکند محبتش از دل نمیرود. شخصیت ما با این علاقه شکل گرفته و شده آنچه نباید میشده. ایستادن پای عشق هزینه دارد ولی توان آدمی هم حدی دارد.
حالا مدتی است احساس میکنم تمام شدهام. هر ایده و خلاقیتی هم اگر داشتم خرج کردهام و مناسبات ژورنالیسم روز را هم خیلی درک نمیکنم. باید اعتراف کنم که برای بازنشستگی لحظهشماری میکنم. لحظهشماری برای خداحافظی با حرفهای که هنوز عاشقش هستم ولی دیگر از دستش خسته شدهام. خلوتی میخواهم و کنج عافیتی تا این تتمه عمر هم بگذرد.