• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
چهار شنبه 22 مرداد 1399
کد مطلب : 107403
+
-

گوهرشاد به خون کشیده شد

کلاه‌شاپویی که 2000نفر را در گوهرشاد کشت!

گوهرشاد به خون کشیده شد


یعقوب توکلی 

رضاخان در زمانی که در ارتش حضور داشت، یک تیربارچی بود. به رضا ماکسیم شهره یافت و همه مسائل را از زبان مسلسل و قدرت نظامی حل می‌کرد و این موضوع را به دفعات تجربه کرده بود و این عامریت و قاهریت را اعمال می‌کرد. درمجموع، جریان روشنفکری‌ای در ایران حاکم بود که رضاخان نماینده مشت آهنین این روشنفکری است. من رضاخان را جدا از جریان روشنفکری نمی‌دانم. معتقدم که رضاخان نماینده مشت آهنین روشنفکری است و چندان فاصله و تفاوتی بین آنها نیست. اگر مصوبات مجلس سوم را ببینید، تشکیلات تقی‌زاده را که در «اجتماعیون-عامیون» پی می‌گرفتند، همه این تشکیلات را آنها هم پیش‌بینی می‌کردند. نکته تازه‌ای در زمان رضاخان شاهد نیستیم. حتی در آثار و نوشته‌های دوره مشروطه از سوی روشنفکران، بحث مربوط به معارضه با حجاب و تغییر لباس و حتی تشکیل قشون متحدالشکل و مدل اروپایی‌شدن را بعینه می‌بینیم. آقایانی که به سفر اروپایی می‌رفتند نخستین دستاورد جدی‌ای که همراهشان به کشور بازمی‌آوردند، تغییر فرم لباس خانواده‌هایشان بود و این موضوع، در آن دوره، تبدیل به خواست عمومی جریان اشرافیت شد. تأکید می‌کنم که برای اشرافیت و لاغیر! حتی عکس‌هایی از زندگی خصوصی ناصرالدین‌شاه در میان است که وقتی از اروپا به ایران بازگشت، لباس‌های اروپایی با‌خود به همراه آورد. این موضوع به وضوح و بارها در اشرافیت سیاسی ایران به چشم می‌خورد. در واقعه مسجد گوهرشاد هم موضوع همین‌گونه بود. وقتی که طیفی از روحانیون ازجمله حاج‌آقا حسن قمی که از مراجع تقلید مشهد در آن زمان بود، با سیاست‌های تغییر لباس و متحدالشکل‌کردن لباس‌ها و کلاه‌شاپو مخالفت می‌کند‌ و این موضوع را هم به‌درستی تشخیص داد، بهانه‌ای برای مقدمه‌ای از اقدام‌های ارتش و رضاخان دست حکومت می‌افتد. رضاخان مرجع تقلید مشهد را به زور تبعید می‌کند و او از کشور اخراج می‌شود و هنگامی هم که مردم نسبت به این موضوع معترضند، اعتراضشان با خشونت پاسخ داده می‌شود. محمدتقی بهلول تلاش کرد که این اعتراض عمومی را تبدیل به تحصنی در مسجد گوهرشاد کند. تحصن مردم در مسجدی که امروز هم اگر به آنجا بروید و گذرتان به آنجا بیفتد، خواهید دید که با توجه به مساحت مسجد و اطرافش، محدود است و به زحمت در دور و اطراف و داخل آن 5هزار نفر جا می‌گیرند. درمجموع مردم نسبت به این مسئله اعتراض کردند. چنانچه چند روز مردم در آنجا ماندند. ذهنیت ماکسیمی و تیربارچی‌بودن و حل همه‌‌چیز از زبان مسلسل به اینجا منتهی می‌شود که همین سرکوب را، اگر البته به رضاخان حق سرکوب را هم بدهیم، مرحوم اسدی خواست با برخورد پلیس خاتمه دهد و تمایل داشت پلیس در این امر مداخله کند، نه ارتش. به هر حال با توجه به شرایط آن دوره، ممکن بود پلیس 4تا باتوم بزند و مردم را متفرق کند و به خانه‌هایشان بفرستد. اصرار نایب‌التولیه استاندار همین بود و گفت در مسجد و کنار حرم امام‌رضا(ع) کشتار و خونریزی به‌راه نیندازید و نهایتا با موضوع، برخورد پلیسی و امنیتی شود. اما می‌بینیم که رضاخان به سرلشگر ایرج مطبوعی دستور می‌دهد که منطقه را با تیربار و سلاح نظامی محاصره کنند و مردم را به مسلسل ببندند و کشتار وسیعی انجام شود. مردم بی‌گناهی که فقط می‌گفتند نمی‌خواهیم لباسمان تغییر کند یا زنانمان بی‌حجاب باشند و به هیچ‌وجه قائل به تغییر حکومت نبودند، ادعای تأسیس حکومتی را هم نداشتند و فقط همین را می‌خواستند که حکومت قبول کند که حجاب نوامیس‌شان حفظ شود و احیانا مئأثر فرهنگی‌ای که دارند تحت فشار مدرنیته از بین نرود، به رگبار کشیده شدند. این خواست حداقلی جامعه بود و تازه اگر حکومت در همین اندازه هم نمی‌خواست بپذیرد، حق نداشت که با مسلسل از روی مردم رد شود؛ آن‌هم نه اینکه مسلسل را به میان بیاورد تا فقط برای اظهار قوه قهریه بخواهد در دل مردم ترسی بیندازد، بلکه با مسلسل آتشی روشن کند. و به اقرار اسدالله علم در یادداشت‌های خودش که می‌گوید: «روزی که به حرم امام‌رضا(ع) رفتم و خواستم دعا کنم، خجالت کشیدم که با این کارهایی که کرده‌ام، چه چیزی برای دعا کردن دارم، چون امام‌رضا(ع) می‌داند که من در 15خرداد چه جمعی را کشته‌ام». و خب، می‌گوید: «البته ضرورت داشت! و رضاخان هم قبلا 2هزار نفر را اینجا کشت». این موضوع در حقیقت اقرار اسدالله علم به کشتار 2هزار نفری در یادداشت‌های اوست. حالا نمی‌گوییم 2هزار نفر، اصلا 200نفر یا 10نفر! آن‌هم در مسجد و در حالی ‌که مردم دست خالی‌بودند و با یک محاصره ساده می‌شد آن تحصن را جمع کرد. اما واقعه مسجد گوهرشاد 2هزار نفر کشته روی دست مردم گذاشت، آن هم به‌خاطر اینکه چرا آنها به کلاه‌شاپو اعتراض کرده‌اند! جالب اینکه پس از آنکه مدتی مردم کلاه‌شاپو به سر نهادند، شرکت و جریان دیگری از غربی‌ها آمد و به آنها کلاه لگنی پیشنهاد را داد. حکومت هم دوباره تکلیف کرد که کلاه‌شاپو را بیندازند و کلاه لگنی بر سر بنهند. طنزآمیزتر اینکه نخست‌وزیر این دوره، یعنی مخبرالسلطنه هدایت که سیاست کشف حجاب را اجرا کرد و نخست‌وزیر همین دوره است خودش به زنش اجازه نداد که از خانه بیرون بیاید و کشف حجاب کند. این هم از عجایب آن روزگار است و خودش هم بعدها کتاب «نقد غرب‌زدگی در ایران» را نوشت و جزو پیشگامان نقد غرب‌زدگی در ایران است.

این خبر را به اشتراک بگذارید