نفر چهارم
صحبت من او را خسته میکرد. یک گربه سیاه آمده بود لبحوض و با پنجهاش آب را تکان میداد.
علیاکبر شیروانی
«چمدان» مجتبی بزرگ علوی حاوی «چشمهایش» بود که هنوز بعد از 7دهه در آمارهای فروش کتاب رتبه دارد. داستانهای کوتاه چمدان سال1313 با نثری ساده، روان و بیتکلف نوشته شده بود و نه از آن سوی محاورهنویسی افتاد و نه این سوی نثر دیوانی. دیگرانی پیش از بزرگ علوی راه را برای او باز کرده بودند و هنرش این بود که زبان مهیا را پیوند زد با داستانی عاشقانه، سیاسی و اجتماعی؛ و ماندگار شد. بزرگ علوی نسبت به دیگر نوگرایان گروه ربعه، رویکرد محافظهکاری برگزیده بود و جسارتهای زبانی هدایت و فرزاد را نداشت اما لباس نو به تن داستانهایش مینشست. «درختها تازه جوانه کرده بود. شب پیش نمنمک باران آمده بود. اما امروز هوا صاف و خندان بود. خسرو روی تخت خوابیده بود. بعد از سهماه ناخوشی بستری برای نخستین دفعه در اطاق را باز کرده بود. صورتش صاف و چشمهایش خمار و بینور مینمود. جلوی پنجره، در حیاط، سه تا مرغ به زمین نوک میزدند، با پاهای خود خاک باغچه را پخش میکردند. یک مرغ و خروس لب حوض رفته، آب میخوردند و پس از فرودادن هرچکه آب سرهایشان را به طرف هم چرخانیده، بهم نگاه میکردند. من در کنار تخبخواب خسرو نشسته بودم. مدتها بود که او کسی را نمیپذیرفت. اما من همه هفته یکی دو مرتبه برای احوالپرسی به خانه او میرفتم، با مادرش صحبت میکردم. امروز نمیدانم چطور شده بود که مرا نزد خود پذیرفت. من گفتم: خوب، حالت که بهتر شده است. دیگر تا دو سه روز دیگر بلند میشوی. چون جوابی نداد، من حرفم را دنبال کردم. تا به حال چندین مرتبه احوالپرسی تو آمده بودم. همیشه از مادرت جویای سلامتی تو بودهام. او گفت: بله، میدانم. بعد غلتی به طرف حیاط زد، مثل اینکه صحبت من او را خسته میکرد. یک گربه سیاه آمده بود لب حوض و با پنجهاش آب را تکان میداد.»