میرزاده عشقی
چهره مرد آنارشیست در جوانی
یارا محمدی
نام اصلیاش سیدمحمدرضا عشقی بود که احتمالا برای بسیاری از افراد تداعیکننده چیزی نیست، اما اگر اشاره شود که به میرزاده عشقی شهره بود، چهبسا چهره مرد جوان خوشسیما و خوشقریحه و شجاعی در نظرشان مجسم شود که تعداد سالهای عمرش از 30فراتر نرفت، اما چنان زیست که نامش تا ابد در تاریخ ایران باقی خواهد ماند. محمد قائد، جستارنویس و محقق زبده، در کتاب «عشقی، سیمای نجیب یک آنارشیست» درباره او مینویسد: «چندین خصوصیت شخصی و تاریخی سیمای میرزاده عشقی را از دیگر کسانی که در رده او بودند و به سرنوشتی کم و بیش شبیه او گرفتار آمدند متمایز میکند. نخست اینکه عشقی جوان مُرد. این، از سویی، جنبه جوانمرگی و شهادت را در تصویر او پررنگ میکند. از سوی دیگر، خلوص جوانی، افکار و آثارش را در تضادی شدید با روحیاتی مینهد که از آنها بهعنوان مصلحتاندیشی، عقل معاش، ضرورتهای شغلی، دستکشیدن از مقاومت در نتیجه خستگی یا دلزدگی و البته، مرحله تجربهاندوزی یاد میشود. عشقی ستیزهگر زیست، بیانعطاف ماند و آشتیناپذیر مرد، حالتی که حفظ کردن آن طی سالیان دراز برای همهکس آسان نیست. عشقی، در وجه انسانی، سیمایی داشت تداعیکننده اعتقاد و صداقت و یادآور چهره شاعران و نویسندگانی مانند صوراسرافیل، پوشکین، لرمانتوف؛ و از شاعر همعصرش مایاکوفسکی بسیار خوشسیماتر بود. در سلوک و رفتار، شیوه زیستی داشت از نوع قلندرمآبی هنرمندانه و فقیرانه؛ و با قلمی سرکش به آرمانگرایی پرداخت و دیگران را تشویق به بلندپروازی و رؤیاپردازی کرد. در محیطی که بددلی را از کودکی در مغز فرد حک میکنند و به او میآموزند که ادعای اخلاص را با تردید تلقی کند، عشقی بر این ایمان پای میفشرد که چیزی بهعنوان حقیقت وجود دارد و انسان میتواند و باید در پی آن حقیقت ناب و متعالی برود. اما با اینکه معتقد به حقیقت غایی بود، بشر را ذاتا پست و توده مردم را رمههایی دوپا از جهال آلتدست اهریمنانی از قبیل وثوقالدوله و قوامالسلطنه میدانست. به زندگی عشق میورزید، اما مرگ را نیز بهخودیخود واجد ارزش میدانست و آرزوی آن را میکرد و نوع بشر را زائد و سزاوار تحقیر میدانست.» چنین عقایدی به همراه مخالفتش با عوامل استبداد کافی بود تا او را به کام مرگ با ترور بکشاند.