کلاس آشنامه!
سیدسروش طباطباییپور
نام گروه ما «مافیا» است که از حرفهای اول اسمهایمان یعنی متینروپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلانخان،یعنی خودم ساخته شده است.
اول اینکه بچههای کلاس هشتم بیجا کردهاند که میگویند این گروه، امسال تشکیل شده که مدرسه و معلمهایش را فیتیلهپیچ کند؛ اصلاً!
باید اعتراف کنم که ما عاشق درس و مشق هستیم و حالا گاهی برای تلطیف فضای کلاس، با حفظ دستورهای بهداشتی و با هماهنگی هم، چیزهایی در فضای کلاسهای مجازی تابستانی میپراکنیم؛ همین!
این یادداشتها، روزنگاریهای من از ماجراهای گروه مافیا در روزهای کروناست که در دفتر خاطراتم مینویسم.
جمعه،سوم مرداد
کلاسهای مجازی تابستانی کَمکَمَک، رونق گرفته و البته خدا را صدهزارمرتبه شکر، جذابیت ماجرا هم این است که بیشترش، غیردرسی است: آشپزی آنلاین،معرق آنلاین، استندآپکمدی آنلاین و... بچهها باید با توجه به اطلاعیههای منتشرشده در سایت مدرسه، دو رشتهی درسی و دورشتهی غیردرسی را انتخاب و ثبتنام میکردند. همان روز اول، اطلاعیهی کلاس روزنامهنگاری، شاخکهای مرا تیز کرد: آگهی جذب همکار برای کلاس آشنامه!
دوست دارم صبح به صبح، با سبزی و نخود کلمات ، یک دیگ، آشرشته بپزم و آن را پیالهپیاله، به رهگذران تشنه و گشنه، تعارف کنم. رهگذرانی که وقتی آش دستپخت مرا میخورند، بهبه و چهچه کنند و علاوه بر شکم، روح مبارکشان هم شاد شود.
اما دست تنهایم! احتیاج به همکارانی کاربلد و تر و فرز دارم تا فکرهایمان را روی هم بریزیم و آشی بپزیم که طعم اِمروزش، با روزهای دیگر یکی نشود؛ آشمان تند یا شور؛ داغ یا سرد و تلخ یا شیرین نشود. اگر اینکارهای، بگو حاضر!
بدون حتی لحظهای فکر، کلاس آشنامه را انتخاب کردم؛ فکر کردم اگر روزنامهنگاری یاد نگیرم، لااقل هر جلسه، یک پیاله آش نصیبم میشود!
شنبه!
دفترم! امروز اولین جلسهی کلاس روزنامهنگاری برگزار شد. معلم ناشناس که صدایش هم هی قطع و وصل میشد، حرفهای عجیبی میزد. اینکه باید... ید... ید.. دست به دست... دست... دست.. هم دهیم به مهر... و زیر بال و پر... پر... مطبوعات نوجوان رو بگیریم...
بچهها توی چت، هی مینوشتند: آقا صدا بیصدا! و آقا 99 بار گفت: «بچهها صدام میاد... یاددددد»
خلاصه که جلسهی اول، نه از روزنامهنگاری چیزی گیرم آمد و نه از دیگ آش!
دفترکم! دوباره یاد جملهی آقا افتادم؛ ما باید زیر بال و پر مطبوعات نوجوان را بگیریم! مگر روزنامهها بال و پر دارند؟ اصلاً مگر گروه سنی ما روزنامه میخواهد؟ راستی دفترم! چرا ما روزنامه نداریم؟ چرا ما باید چپ و راست، خبرهای قتل و غارت آدمبزرگها را بشنویم، در حالیکه در گروه سنی خودمان، قاتل و غارتگر نداریم. اصلاً چرا ما باید در جریان بالارفتن قیمت طلا و دلار قرار بگیریم، اما تا وارد بحث بزرگترها میشویم، به ما بگویند: «دخترجان... پسرجان... برو سر درسهات بابا!»
همین چراها کلی به من انگیزه داد تا کلاس آشنامه را جدیتر دنبال کنم.
شام آخر!
دفترکم! در کلاس روزنامهنگاری، اجرای پادکست رأی آورد. یعنی قرار شد مثل یک روزنامهنگار حرفهای، شاخکهایمان را نسبت به ماجراهای اطراف، تیز کنیم، بعد هم تندی دست به قلم شویم و بنویسیم، اما بهجای انتشار مطالبمان به شکل مکتوب، خودمان هم متنهایمان را بخوانیم. قبل و بعدش هم کلی موسیقی و خوشوبش مجریها و بگوبخند! من که مطمئنم اینجوری مدرسه را منفجر میکنیم. مشکلات کلاس و بچهها را معلم روزنامهنگاری که هنوز اسمش را نمیدانم، خوب مدیریت کرد. چند نفر از بچهها صدای زاقارتی داشتند. قرار شد موسیقی مناسب هر مطلب را انتخاب کنند. فرزاد و یاور هم که مدتیاست روی دیدن هم را ندارند، هر دو عضو گروه ورزش شدند، اما قرار شد یکی از استقلال و اینتر و مَنسیتی بنویسد، دیگری از پرسپولیس و توپچیهای لندن و بارسا!من هم ماندم روی هوا! من کتاب خوانم، اما دوست نداشتم توی گروه ادبیاتیها بروم. ورزشیها هم که مرا تحویل نمیگیرند، البته رشتهی ورزشی تخصصی من بوکس است! آخر هفتهها هم کمی کشتیکج کار میکنم، اما تخصصم در تیلهبازی است، آن هم تیلههای 10 پَر!
پیشنهادم گرفت؛ معرفی بهترین غذاهای دنیا! محمدرضای شکمو هم به گروه «شام آخر »پیوست و با هم یک گروه روزنامهنگاری خوش مزه تشکیل دادیم.
هلو... بپر تو گلو!
دفترکم! در کلاس روزنامهنگاری، اجرای پادکست رأی آورد. یعنی قرار شد مثل یک روزنامهنگار حرفهای، شاخکهایمان را نسبت به ماجراهای اطراف، تیز کنیم، بعد هم تندی دست به قلم شویم و بنویسیم، اما بهجای انتشار مطالبمان به شکل مکتوب، خودمان هم متنهایمان را بخوانیم. قبل و بعدش هم کلی موسیقی و خوشوبش مجریها و بگوبخند! من که مطمئنم اینجوری مدرسه را منفجر میکنیم. مشکلات کلاس و بچهها را معلم روزنامهنگاری که هنوز اسمش را نمیدانم، خوب مدیریت کرد. چند نفر از بچهها صدای زاقارتی داشتند. قرار شد موسیقی مناسب هر مطلب را انتخاب کنند. فرزاد و یاور هم که مدتیاست روی دیدن هم را ندارند، هر دو عضو گروه ورزش شدند، اما قرار شد یکی از استقلال و اینتر و مَنسیتی بنویسد، دیگری از پرسپولیس و توپچیهای لندن و بارسا!من هم ماندم روی هوا! من کتاب خوانم، اما دوست نداشتم توی گروه ادبیاتیها بروم. ورزشیها هم که مرا تحویل نمیگیرند، البته رشتهی ورزشی تخصصی من بوکس است! آخر هفتهها هم کمی کشتیکج کار میکنم، اما تخصصم در تیلهبازی است، آن هم تیلههای 10 پَر!
پیشنهادم گرفت؛ معرفی بهترین غذاهای دنیا! محمدرضای شکمو هم به گروه «شام آخر »پیوست و با هم یک گروه روزنامهنگاری خوش مزه تشکیل دادیم.
هلو... بپر تو گلو!
امروز در گروه مافیا، بحث دربارهیکلاس روزنامهنگاری در گرفت. فردا قرار است دربارهی نوع ارائهی روزنامهی تولیدی در دورهی تابستان، نظرسنجی کنیم. آقای معلم گفته بچهها ، قبل از برگزاری کلاس آنلاین، دربارهی این موضوع فکر کنند. در گروه پیام دادم:
-آقایون! خوابین؟ بهنظرتون کارمون رو چاپ کنیم؟
-چرا چرت میگی پسر! چاپ کنیم و با پست بفرستیم دم در خونهی تکتک بچهها؟ اون هم توی این روزهای پر از کرونا!
-چیه! شاعر شدی!منظورم انتشار در فضای مجازی بود!
-حالا این شد یه حرفی! اما این هم قدیمی شده. دیگه نوجوونها حال ندارن صفحهی پیدیاف ورق بزنن و هی صفحه رو بزرگ و کوچیک کنن تا مطلب خونده بشه...
-پس چیکار کنیم! میخواین لقمه بگیریم، براشون بجویم و بذاریم تو دهنشون!
-واقعاً شاید راهش همینه.
-لقمهگرفتن؟
-نه! یعنی خفنترین مطلب هم اگه خوندنش زحمت داشته باشه، کسی سراغش نمیره، اما اگه هلو، بپر تو گلو کنیمش عالی میشه!
- اَه... چه نسل علاف و تنبلی داریم بهخدا!
-نگو... خودمون هم جزءشونیمها! تنبل نیستیم، جامعه، تکنولوژی و حتی بزرگترها ما رو اینجوری بار آوردن... حتی خود بزرگترهام اینجوری شدن؛ راحتطلب و عرقنریز!
-حالا چرا باید روزنامه، خودش رو با بچههای تنبل مطابقت بده...
-اینجوری که همیشه لشکر خوبیها از لشکر بدیها شکست میخوره.
-لشکر خوبیها اونوقت کی هست؟
-خوبیها روزنامهها و آگاهی و بدیها، خنگی و بیحالی!
-آقا یه سؤال فلسفی!
چرا همیشه خوبیها سختی و عرقریزی داره، اما بدیها،
لذت و شادی؟
- بدک نمیگیها! مثلاً سحرخیزی که کار خوبیه، اما سخته، اما خوابیدن تا لنگهی ظهر که کار بدیه، ولی لذتبخشه!
-آقایون... داره جومونگ شروع میشه...
من که رفتم...
-آقایون! خوابین؟ بهنظرتون کارمون رو چاپ کنیم؟
-چرا چرت میگی پسر! چاپ کنیم و با پست بفرستیم دم در خونهی تکتک بچهها؟ اون هم توی این روزهای پر از کرونا!
-چیه! شاعر شدی!منظورم انتشار در فضای مجازی بود!
-حالا این شد یه حرفی! اما این هم قدیمی شده. دیگه نوجوونها حال ندارن صفحهی پیدیاف ورق بزنن و هی صفحه رو بزرگ و کوچیک کنن تا مطلب خونده بشه...
-پس چیکار کنیم! میخواین لقمه بگیریم، براشون بجویم و بذاریم تو دهنشون!
-واقعاً شاید راهش همینه.
-لقمهگرفتن؟
-نه! یعنی خفنترین مطلب هم اگه خوندنش زحمت داشته باشه، کسی سراغش نمیره، اما اگه هلو، بپر تو گلو کنیمش عالی میشه!
- اَه... چه نسل علاف و تنبلی داریم بهخدا!
-نگو... خودمون هم جزءشونیمها! تنبل نیستیم، جامعه، تکنولوژی و حتی بزرگترها ما رو اینجوری بار آوردن... حتی خود بزرگترهام اینجوری شدن؛ راحتطلب و عرقنریز!
-حالا چرا باید روزنامه، خودش رو با بچههای تنبل مطابقت بده...
-اینجوری که همیشه لشکر خوبیها از لشکر بدیها شکست میخوره.
-لشکر خوبیها اونوقت کی هست؟
-خوبیها روزنامهها و آگاهی و بدیها، خنگی و بیحالی!
-آقا یه سؤال فلسفی!
چرا همیشه خوبیها سختی و عرقریزی داره، اما بدیها،
لذت و شادی؟
- بدک نمیگیها! مثلاً سحرخیزی که کار خوبیه، اما سخته، اما خوابیدن تا لنگهی ظهر که کار بدیه، ولی لذتبخشه!
-آقایون... داره جومونگ شروع میشه...
من که رفتم...