• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 9 مرداد 1399
کد مطلب : 106300
+
-

به مناسبت عید قربان

شبیه‌ترین به ابراهیم‌ع

شبیه‌ترین به ابراهیم‌ع

  یاسمن رضائیان:
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصاری‏ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ
آن‌ها که ایمان آورده‌اند و یهود و صابئان و مسیحیان، هرگاه به خداوند یگانه و روز جزا ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند نه ترسی بر آن‌هاست و نه غمگین خواهند شد
سوره‌ی مائده، آیه‌ی 69
این داستانِ ابراهیم‌ع است. کسی که در ظاهر شبیه به همه‌ی آدم‌های دیگر بود اما در وجودش قلبی آسمانی می‌تپید. قلبی که بزرگ و وسیع و بی‌انتها بود و هم‌چون رودخانه‌ای همیشه‌جاری، ایمان از آن سرچشمه گرفته بود و به سوی مقصد می‌رفت. چه کسانی مانند ابراهیم‌ع در قلبشان رودخانه‌ای بزرگ دارند که قطره‌قطره‌ی آن از ایمان خلق شده باشد؟
این داستانِ روزی است که خدا ایمان محض را به همه‌ی آفریده‌هایش نشان داد. به عالم و آدم نشان داد آن‌که حقیقتاً سرشار از ایمان باشد چه روح بزرگی دارد. روح ابراهیم‌ع بزرگ بود نه چون به خواست خدا حاضر بود فرزندش را بر بالای کوهی قربانی کند، چون باور داشت هرچه خدا می‌خواهد همان بهتر است حتی اگر خلاف خواسته‌های خودش باشد. چه کسانی مانند ابراهیم‌ع باور دارند خدا همیشه بهترین‌ها را رقم می‌زند و چه کسانی از سرِ ایمان، چنین شجاع هستند که حقیقت را بپذیرند حتی اگر چهره‌ای نامهربان داشته باشد؟
امروز روزی است که ایمان، جهان را پر می‌کند و به حافظه‌ی تاریخ سپرده می‌شود. آن سوی واقعه، اسماعیل‌ع است. کسی که در همان سن اندکش ایمانی بسیار داشت. اسماعیل‌ع زمانی که از ماجرا باخبر شد باید چه کار می‌کرد؟ خشمگین می‌شد یا اندوهگین؟ از ترس به‌سویی می‌گریخت؟ به سوی آسمان غصبناک نگاه می‌کرد که این چه خواسته‌ی ناعادلانه‌ای است؟ اما اسماعیل‌ع هیچ‌کدام از این کارها را نکرد چون در قلب او هم رودخانه‌ی ایمان در جریان بود. حتما با خودش فکر کرده بود بنده‌ی بدی برای خدایش نبوده پس خدا بهترین‌ها را برایش می‌خواست. شاید این‌بار بهترینِ خدا چنین بود.
در زندگی امتحان‌های بسیاری هست. امتحان‌هایی بزرگ و باارزش. همه می‌خواهیم از امتحان‌ها سربلند بیرون بیاییم اما چه کسانی حاضرند بهای این سربلندی را بپردازند؟ ایمان از آن نعمت‌های بی‌نهایت باارزش است و ما می‌دانیم هرچه نعمتی باارزش‌تر باشد باید بهایی سنگین‌تر برای آن داد. ارزشمند با ارزشمند امتحان می‌شود و این‌طور داستان ابراهیم‌ع خلق می‌شود. داستانی که پس از سال‌های بسیار هنوز باشکوه و پرابهت و گیراست.
ما ابراهیم‌ع نیستیم که ایمانی چنان داشته باشیم اما فرزندان اوییم. می‌خواهیم شبیه‌ترین به او باشیم. و تو انگار، در نزدیک‌ترین فاصله از روز قربان، فرصتی برای ما قرار داده‌ای تا به ایمانمان فکر کنیم و با تو حرف بزنیم و این‌چنین باوری را از تو بخواهیم. راستی چه کسانی شأن روز عرفه و روز قربان را درک خواهند کرد؟ آن‌ها که تو خواسته‌ای شبیه‌ترین به ابراهیم‌ع باشند. همیشه نیز همان می‌شود که تو می‌خواهی.

برای لحظه‌ای آسودن
در زندگی‌ام چیزهایی هست که واقعاً به آن‌ها نیاز دارم. چیزهایی که باید باشند و از نیازهای طبیعی من‌اند.
اما خیلی چیزها را هم همین‌طور بی‌خودی، بی‌آن‌که به آن‌ها احتیاج بوده باشد، طلب کرده‌ام. خواسته‌هایی غیرضروری که گاه از نیازهای واقعی‌ام هم بیش‌تر می‌شد و اشتهای من نیز هرروز به داشتن چیزهای تازه، زیادتر.
اتاق کوچک زندگی‌ام پر بود از زیاده‌خواهی‌ها. راه که می‌رفتم همه‌چیز جلوی دست و پایم را می‌گرفت و انگار روی تلّی از خواهش‌های بیهوده زندگی می‌کردم. دلم برای یک‌تکه جای خالی و کوچک، برای نشستن و لحظه‌ای آسودن، تنگ شده بود.
پنجره را باز کردم تا نسیم صبحگاهی به صورتم بخورد. چند نفس عمیق کشیدم و آرام‌تر شدم. دوباره نگاهی به پشت سر انداختم و دیدم آدم باید یک‌‌جا در زندگی‌اش جرئت به خرج داده و از نیازهای واهی‌اش دست بردارد.
رفتم سراغ آینه. در برابر خودم ایستادم و از خودم پرسیدم: «کِی و کجا؟ چه زمان بهتر از همین حالا؟»
و دیگر صبر نکردم برای از راه رسیدن روزی دیگر و فرصتی بهتر. من از همان‌جا، از همان لحظه، شروع کردم...
وَ تَجْعَلَنِی بِقِسْمِکَ رَاضِیاً قَانِعاً
و مرا نسبت به آن‌چه قسمتم فرموده‌ای قانع و خشنود گردان
فرازی از دعای کمیل

از آسمان‌ها و زمین خجالت می‌کشم!
 مرضیه کاظم‌پور
من به همه‌جای زمین قدم نگذاشته‌ام، اما توی عکس‌ها و نقشه‌هایی که دیده‌ام بزرگی‌اش را درک کرده‌ام. هرجا که می‌روم، چه بخواهم و چه نخواهم، این زمین است که زیر پایم فرش گسترانده و آسمان، چترِ آبی به‌دست، از بالای سر، پابه‌پای من روز و شب تنهایم نمی‌گذارد. دوست ندارم صدایم را بلند کنم و فریاد بکشم چون آن‌ها همه‌جا هستند و فکر می‌کنم به راحتی همه‌چیز را می‌شنوند.
توی زندگی گاهی پیش می‌آید از کسی، چیزی یا اتفاقی دلخور و خشمگین می‌شوم و هرطور شده می‌خواهم حرف خودم را به کرسی بنشانم. گاهی هم لج می‌کنم و بهانه‌گیر می‌شوم. این‌جور وقت‌ها حوصله‌ی هیچ‌کس و هیچ‌چیز را ندارم و قهر می‌کنم و برای این‌که به دیگران بفهمانم آن‌ها مقصر این طرز رفتار من هستند کافی است سرشان داد بکشم!
البته برعکس آن هم وجود دارد؛ وقت‌هایی که همه‌چیز بر وفق مراد پیش می‌رود، خیلی خودم را تحویل می‌گیرم و احساس می‌کنم بیش‌تر از همه از خودم خوشم می‌آید. فکر می‌کنم یک جهان است و یک «من» که بی‌محابا می‌توانم در آن ویراژ بدهم!
راستش همه‌ی این حس‌ها لحظه‌ای سراغم می‌آیند که فقط به خودم فکر می‌کنم، به خودِ «من». اما مدتی است راه‌حلش را پیدا کرده‌ام و قبل از این‌که بخواهم رفتار عجولانه‌ای از خودم بروز بدهم به خودم نهیب می‌زنم. از خودم می‌پرسم: «من چه هستم و چه ارزشی دارم؟»1
می‌دانید، بیش‌تر از آسمان‌ها و زمین خجالت می‌کشم. از این‌که آن‌ها با آن‌همه وسعت و پهنا به تماشای من ایستاده و سکوت کرده‌اند، آن‌وقت من در این فکر هستم که جلویشان قد علم کنم! فکر می‌کنم آسمان‌ها و زمین سراسر چشم و گوش‌اند و از تماشای رفتارهای بد، اذیت می‌شوند و چشم‌درد می‌گیرند! حتی این توان را دارند که مقابله به‌مثل کنند و ضرب شستی نشان دهند اما صبوری می‌کنند.
وَ لا تَمشِ فی الأرضِ مَرَحا إِنَّکَ لَن تَخرِقَ الأرضَ وَ لَن تَبلُغَ الجِبَالَ طُولا2
و روی زمین، با تکبر راه مرو! تو نمی‌توانی زمین را بشکافی و طول قامتت هرگز به کوه‌ها نمی‌رسد!
1. وَ ما اَنَا یا رَبِّ وَ ما خَطَری (فرازی از دعای ابوحمزه‌ی ثمالی)
2. آیه‌ی 37 سوره‌ی الإسراء





 

این خبر را به اشتراک بگذارید