مرگ نویس
داد من بلند بود که حالا خفه میشوم یک مرتبهخودش را مثل قورباغه از روی همه اثقال به روی من انداخت
علی اکبر شیروانی
سنت روزنامهنویسی (خاطرات روزانه) و زندگینامهنویسی، میان حوزویان، قدیمیتر از نوشتههای آقانجفی قوچانی است. البته تا پیش از 1300، راه سواد از مکتبخانهها و حوزههای علمیه میگذشت و ثمره دارالفنون و دانشگاهها، هنوز بهطور وسیع به بار ننشسته بود. «سیاحتشرق» قوچانی نثر ساده و بیتکلفی داشت، به زبان و برای مردم نوشته شده و از مغلقنویسیهای رسالههای عملیه دور بود. نثر و زبان آقانجفی قوچانی بهخصوص در نوشتههای مبلغین دین اثر گذاشت و فارسی بیپیرایه را به حوزهها عرضه کرد و بیراه نیست که بگوییم بخشی از سادهگویی در منبرها متأثر از سیاحت شرق و سیاحت غرب است. گرچه همیشه رهزن راه در کمین بود.
«ناخوشی حصبه مرا فراگرفت. بعد از ده ،پانزده روز دواخوردن و عرقننمودن، حال یأس از حیات حاصل گردید. طبیب به رفیق باوفا گفت اگر امروز و امشب عرق نکند کار مشکل میشود. رفیق شوربای داغی ساخت، گفت ولو بیمیل هم باشی تا میتوانی زیاد بخور بلکه عرق کنی. ما چند قاشق خوردیم و خوابیدیم. یک لحاف از خودش بود، کرباسی روی من انداخت و لحاف دیگری آورد او را هم انداخت؛ دو خرقه داشتیم هر دو را انداخت. گفتم نفسم تنگی میکند، خفه میشوم؛ باز دیدم نمدی دولا کرده آن را هم انداخت. در بین آنکه داد من بلند بود که حالا خفه میشوم یک مرتبهخودش را مثل قورباغه از روی همه اثقال به روی من انداخت.
دست و پای خود را باز نموده به اطراف من، مرا محکم گرفته که نمیتوانم تکان بخورم. نفس به سینه پیچیده، آنچه زور زدم و تلاش کردم که آخوند را دور کنم، ضعف غالب بود، زورم نرسید. گریه گرفت و آنچه التماس و زاری و قسم خوردم که من میمیرم، بگذار بلکه به آسودگی جان بدهم ثمر نکرد و از صدا افتادم».