پیراسته از دشواری
هی عقب رفت و جلو آمد و لحیه جنباند و دستها را از سینه بر چشم و از چشم بر سر نهاد
علی اکبر شیروانی
تا کتاب «یکی بود، یکی نبود» محمدعلی جمالزاده از برلین به ایران برسد و همان نسخههای محدودش به اهل دوستانش برسد و با سبک و شیوه داستاننویسی مدرن او آشنا شوند، حدود یک سال از انتشار کتاب گذشته بود و سال 1301بود. مقدمه جمالزاده با متن داستانها، گویای اهمیت کتاب است؛ هرچه در مقدمه نثر مفخم و غامض است، متن تلاشی آگاهانه برای پیراستگی و سادگی دارد و بیشک نسبت به زمانه خودش موفق. نثر جمالزاده در داستاننویسی تا مدتها سرمشق کسانی بود که میخواستند داستان بنویسند و مدرننویسی را در همین تقلید میجستند. «در مقابل خودم شخصی را دیدم که گویا در هر عضوش یک فنر کار گذاشته بودند. انگار در قالب تعارف و تملق ریخته شده بود: دهنش میگفت خانهزادم، چشمش میگفت کمترین شما هستم. گردنش خم میشد و راست میشد و میگفت خادم آستان شمایم. خلاصه مثل دجال گوئیا هر موی تنش زبانی داشت و از همین تعارفهای هزارتا یک قاز قالب میزد. مدتی دراز سبزی ما را پاک میکرد. اول دعاگوی ساده بود، بعد فراش و خادم آستانه و کمکم سگ آستانه ما شد. اول عمر ما را صدسال خواسته بود ولی دید از کیسه خلیفه میبخشد و صدسال را هزارسال کرد. درست مثل این بود که زیارتنامهای از بر کرده باشد و در مقابل من پس بدهد. مدتی بیمروت فرصت نداد که من دهن باز کنم، هی عقب رفت و جلو آمد و لحیه جنباند و دستها را از سینه بر چشم و از چشم بر سر نهاد و خندان و سروگردنجنبان دعا به جان من و اولاد من و اولاد اولاد من و پدر و جد و اجدادم کرد. دلم سر رفت، نزدیک بود نعره بزنم و از خود بیخود بنای راهرفتن به طرف خانه را گذاشتم. زیارتنامهخوانم هم راه افتاد و هی مثل سگ تاتوله خورده دور من میگردید».