• پنج شنبه 12 تیر 1404
  • الْخَمِيس 7 محرم 1447
  • 2025 Jul 03
پنج شنبه 26 تیر 1399
کد مطلب : 105006
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/o2AAk
+
-

این دختر ماسک دارد سرپرست خانوار است

یادداشت اول
این دختر ماسک دارد سرپرست خانوار است


فریدون صدیقی ـ استاد روزنامه‌نگاری

کژو مژ می‌رود اما ماسک دارد. شانزده هفده سال دارد. این یکی شکل غریبی از معلولیت است اما ماسک دارد و اون یکی به‌نظر همه چیز دارد؛ حتی عصا هم دارد. با این‌حال ماسک هم دارد. اینجا حوالی یک مجتمع معلولان در خیابانی نازک و کوتاه است که آهسته اما مشتاق به خیابان چاق‌تری در منطقه شهرک غرب می‌رسد، من قرار است کمی بیشتر پیش بروم تا برسم به سوپر محل و چیزهایی بخرم. از دور می‌بینمش او مثل همیشه مثل سکوت، کنار زندگی نشسته است در جایی به اندازه چند وجب و بیشتر، جنب دری رو به حیاط و حیاط در تسخیر سوپرمارکت در محله‌ای که برخی از خریداران دلواپس قیمت نیستند. بساط بانوی سکوت که ماسک دست دوختی به دهان دارد چند شانه، چند گل‌سر، چند ده دانه سنجاق‌قفلی، چند لیف و چیزهایی از همین قماش و همه اینها یعنی اداره زندگی با چیزهایی که اگر دست در دست خریدار دهند شاید کاری از پیش ببرند، مثلاً لقمه‌نانی با خاکستر پنیری برای دهان‌های انتظار. ایام دورتر هر بار که سوپر می‌رفتم سربه‌زیر می‌شدم از شرم، چون دست خالی می‌رفتم و دست پر برمی‌گشتم و او همچنان سکوت بود. بعدها یاد گرفتم پیش از رفتن ابتدا چیزکی بخرم گرچه نیازی به آن نبود. این اتفاق وقتی افتاد که دیدم در نگاهش نسبت به آدم‌های دست‌پر هیچ غبطه و حسرتی نیست، او غنی‌تر از همه بود؛ از بس که قانع بود. او قریب 60 سال دارد و سرپرست خانوار است.کمی آن سوتر، کمی این سوتر بانویی در پیاده‌روهای سرگردانی، بادبزن می‌فروشد تا عابران تب‌کرده ازکرونا هوایی بخورند.
بانوان سکوت و سرپرست خانوار همه جا هستند و برخی از آنان التماس در نگاه عابران می‌ریزند. مثل این یکی که در ایستگاه مترو کرم ضدآفتاب می‌فروشد اما خودش آفتاب‌سوز شده است در دربدری‌های کسب روزی حلال. او ماسک دارد.
دنیای واقعی پرواز نمی‌کند
آن‌طور که رؤیاها پرواز می‌کنند
هیچ صدایی، هیچ زنگ دری
نمی‌تواند آن را بر هم بزند
آن سال‌های دور که هنوز کرونا اختراع نشده بود یعنی روزگاری که کار کمیاب نبود، نیازها معدود و قناعت بسیار بود. غیرت هم فراوان بود. کار، فقط مردانه بود. مرد خانه می‌ساخت و زن زندگی. پس خیابان جای کار زنانه نبود. پیاده‌روها مردانه بود. زن کار، معلم یا پرستار بود. در آن هزار سال پیش اگر زنی، همسر از دست می‌داد به‌دلیل بیماری یا حادثه‌ای بلافاصله پشت چرخ خیاطی می‌نشست یا گردوغبار از خانه متمولی می‌ستاند و مزدکی می‌گرفت و وصله‌ای به زندگی می‌زد، روزگار طوری بودکه نیاز داد نمی‌زد. تفاخر، فریاد سر نمی‌داد. اصلاً روزگار به‌گونه‌ای بود که بهترین دوستان، فقط انگشتان نبودند. همسایه‌ها هم بودند. پس زن سرپرست خانوار سه فرزندش را با سربلندی، به سرمنزل زندگی می‌رساند. یکی افسرشهربانی می‌شد، یکی معلم و آن آخری تعمیرکار اتومبیل. هزار سال پیش خبری ازکرونا نبود تا مردم در سرگیجه درماندگی، زندگی کردن از یادشان برود و به‌جای خوردن بستنی نانی در این تابستان داغ چای لب‌سوز و دهان‌سوز بخورند‌!
ما خوب و بد دنیا را شناختیم
آن‌قدر کوچک است که در یک دست جا می‌گیرد
آن‌قدر ساده است که می‌تواند با لبخندی توصیف شود
واضح، مثل پژواک حقایقی قدیمی در مناجات
حالا و امروز که مجسمه فردوسی، حافظ و سعدی حتی تختی و پروین اعتصامی با آن همه استحکام و استواری با آن همه قدمت و شهرت و اعتبار، ماسک زده‌اند، وقتی 36درصد ازدواج‌ها به طلاق می‌رسد، وقتی 20میلیون نفر در حاشیه شهرها با حاشیه‌های زندگی، زندگی می‌کنند معلوم است بیشتر زنان سرپرست خانوار پژمرده‌تر از گلدان جامانده در اتاق تنهایی هستند!
این زن، مسافرکش است، او خودِ احترام و عزت است. آن هم در سنی که مادربزرگ است.و آن یکی جان نثار است درتب تند کرونا، در بیمارستانی کم شناخته شده، جزو خدمه اورژانس است و در واقع در رقص باکروناست. پدرش خانه را ترک کرده و او سرپرست یک خانواده چهار نفری است. او نگران است مبادا در یکی از همین روزها همراه چند قلم مواد خوراکی، کرونا را هم ندانسته با خود به خانه ببرد.
خانم خدمتکار پیرتر از عمر است، چروکیده مثل پرتقال کتک خورده در آبمیوه‌گیری است.درست مثل روزگار، مثل امروز مثل دیروز، تاخورده و محزون است مثل اغلب زنان سرپرست خانوار.
آمارها می‌گوید تعداد زنان سرپرست خانوار در 10‌سال اخیر ٥٨ درصد نسبت به مردان افزایش داشته و جمعیت آنان اکنون به بیش از 3 میلیون می‌رسد یعنی در روزگار کرونا زنان مردتر از مردان، سقف زندگی را بادستان نازک‌تر از نیلوفر خود نگه‌داشته‌اند. و به‌همین دلیل حس احترام را نسبت به زندگی بانوان سرپرست خانوار در ما چند برابر می‌کند، این را همه گل‌ها می‌دانند حتی موذی‌ترین بیماری این روزگار یعنی کرونا هم می‌داند.
یک ارتباط یک طرفه بین من و شما
به خوبی در حال شکل‌گیری است
من می‌دانم برگ، گلبرگ، دانه، میوه و ساقه چه هستند 
و می‌دانم در بهار و پاییز چه اتفاقی برایتان می‌افتد.

همه شعرها از وسیوا واشیمبورسکا با ترجمه ملیحه بهارلو
 

این خبر را به اشتراک بگذارید