پدر از چشم پسر، پسر از چشم پدر
روایت کن و جیم لوچ از 5دهه فیلمسازی و فعالیت سیاسی
آرش نهاوندی _ روزنامهنگار
«ال هریسون» از روزنامه ایندیپندنت اخیرا گپوگفت جالبی با کن لوچ و پسرش جیم انجام داده است. کن لوچ از کارگردانان نامآشنا و دارای گرایشهای سوسیالیستی سینمای بریتانیاست که فیلمهایش را در سبک ناتورالیستی میسازد و مضامین فیلمهایش منطبق بر واقعگرایی اجتماعی است. کن لوچ تا به حال 2بار برای فیلم «بادی که کشتزار جو را تکان میدهد»(2006) و فیلم «من، دانیل بلیک»(2016)، جایزه نخل طلای کن را از آن خود کردهاست. جیم، پسر کن لوچ نیز بهرغم میل باطنی پدر پا جای پای کن لوچ گذاشته و بهعنوان کارگردان سینما و تلویزیون بریتانیا فعالیت میکند. در این گفتوگو پدر و پسر از دوستی 50سالهشان و فوتبال گفتهاند، جیم لوچ از افکار سیاسی پدرش و مدارای وی گفته و به این پرداخته که چگونه میتوان تلاش کرد در خانهای که افکار سوسیالیستی بر آن حاکم است، برای یک دوره ششماهه یک توری (محافظهکار سنتی؛ حزب توری در سده نوزدهم و سالهای اولیه قرن بیستم مهمترین حزب محافظهکار بریتانیا محسوب میشد) بود. جیم لوچ در ابتدای این گفتوگو مسئله جالبی را از خاطرات خود درباره پدرش بیان کرد: ممکن است قدری عجیب بهنظر بیاید اما زمانی که من کودک بودم، تصور میکردم کن لوچ فرد مشهوری غیر از پدرم و همنام او است. من درباره کن لوچ مطالبی در روزنامه میخواندم یا نام وی را از تلویزیون میشنیدم اما تصور نمیکردم در حال خواندن مطلبی درباره پدرم در روزنامه یا اینکه در حال تماشای یکی از کارهای سینمایی یا تلویزیونی وی هستم.
مدارای سیاسی کن لوچ در خانه
جیم در پاسخ به سؤالی مبنی بر اینکه آیا کن لوچ مایل بود به فرزندانش ارزشهای سوسیالیستی را یاد بدهد و آنها را با این ارزشها بزرگ کند، میگوید: باورش سخت است، اما او واقعا به ما اجازه داد که جهت گیریهای سیاسی خودمان را داشته باشیم و اجباری در این زمینه نبود. البته بهطور مشخص آثار زیادی با ادبیات چپگرایانه وارد خانه میشد، بنابراین شرایط در خانه مهیا بود که ما روزی نیز تبدیل به عناصری تندرو شویم. جیم میافزاید: من یک دوره ششماهه طرفدار حزب محافظهکا ر شدهبودم؛ پرچمشان را داشتم، از ادبیاتشان استفاده میکردم و پوسترهایشان را داشتم. فکر کنم حتی یکی از پوسترها را به یکی از دیوارهای خانه چسبانده بودم. اما بهخاطر نمیآورم هیچگاه پدر از من خواسته باشد آن پوستر را پایین بیاورم. البته اگر فرزندان من چنین کاری کنند قطعا من از آنها خواهم خواست پوستر را از روی دیوار بکنند.
کن لوچ درباره دوران ششماههای که جیم به حزب محافظهکار پیوسته بود چیزی بهخاطر ندارد اما میگوید: جیمی بیشتر از سایر اعضای خانواده اسباب خنده ما را پدید میآورد. او اغلب به عمد و گاهی اوقات سهوا کارهای بامزه انجام میدهد. البته سعی او همواره بر این است که برای شاد کردن ما بامزهترین کاری که بهنظرش میرسد را انجام دهد.
دوره اوجگیری کن لوچ
زمانی که جیم لوچ در بهار سال1969 متولد شد پدرش به سرعت در حال تبدیل شدن به یکی از تأثیرگذارترین کارگردانان مولف بریتانیا بود. همزمان با تولد جیم بود که کن لوچ فیلم «قوش»(1969) را ساخت. او در این فیلم به بررسی زندگی یک نوجوان انگلیسی در شهر معدنی یورکشایر پرداخته است. در این فیلم، کارگردان، بهطور همزمان زندگی این نوجوان که در حال بزرگ شدن در یک خانواده نابهنجار است و زندگی اقشار کارگر و فرودست در یورکشایر را روایت کردهاست. کن لوچ اما 3سال قبل با ساخت فیلمی مستند با نام «کتی به خانه بیا» (یکی از سری برنامههای مستندی که او طی سالهای دهه1960 برای بیبی سی ساخته بود)، به شهرت رسیده بود. این مستند بهطور ویژه درباره وضعیت بیخانمانان و سطح رفاه زندگی مردم در بریتانیا، ساخته شده بود. با ساخت این فیلم بود که کن لوچ نام خود را بهعنوان یک کارگردان واقعگرای اجتماعی مطرح کرد. این فیلم باعث بروز یک شوک شدید در جامعه بریتانیا و تغییرات در قانونهای مرتبط با بیخانمانها در بریتانیا شد. کن لوچ در طول زندگی خود 27فیلم ساخته و یکی از مهمترین و شناختهشدهترین کارگردانان فیلم با موضوعات اجتماعی در سراسر دنیاست. او را همچنین بهعنوان یکی از صاحبسبکترین کارگردانان با گرایشهای سوسیالیستی و چپگرایانه میشناسند که در فیلمهایش اغلب بهصورت پررنگ به موضوعات مسائل طبقات کارگر پرداخته است.
خانواده کن لوچ
کن و همسرش در سالهای دهه1960 از کار زیاد خسته بهنظر میرسیدند اما زندگی خوشی داشتند و در خانهای بالکندار در جاده هایگیت لندن زندگی میکردند. درست همین زمان بود که جیم بهعنوان سومین فرزند این خانواده پس از 2پسر به نامهای استیفن و نیکلاس و یک دختر به نام هانا به دنیا آمد. اما، پنجمین و آخرین دختر خانواده نیز 3 سال بعد متولد شد تا به قول کن لوچ تعداد بچهها به تعداد انگشتان یک دست برسد. کن لوچ همه فرزندانش را به یک اندازه دوستداشتنی، توصیف کرده است.
جیم لوچ کارگردان
یکی از آنها وکیل و یکی دیگر نیز پیانیست شده. اما بهرغم مخالفتهای کن لوچ، جیم مانند پدرش یک فیلمساز شد. نخستین کارش در مقام کارگردان نیز فیلم «کورونیشن استریت» بود که در سال2000 ساخته شد.
او پس از کارگردانی یکی از قسمتهای مجموعه تلویزیونی بریتانیایی«هالیوکس» در سال2000 و مشارکت در ساخت تعدادی سریال دیگر نظیر «همسران فوتبالیستها»، «جاده واترلو»، «بیشرم» و «هتل بابیلون» نخستین فیلمش را با نام «پرتقالها و نور خورشید» در سال 2010ساخت. پرتقالها و نور خورشید فیلمی دلخراش درباره کودکان یتیم بریتانیایی است که طی دهه1900 از طریق کشتی به استرالیا فرستاده میشدند و در آنجا مورد سوءاستفاده قرارمیگرفتند. از آن زمان به بعد جیم لوچ فصلهایی از سریالهای «ویکتوریا» (2016-2019)، «تیناستار» (2017- تاکنون)، «آب عمیق»(2016) و «نجاتم بده» (2018- تاکنون) که فیلمنامه آن را لنی جیمز نوشته، کارگردانی کرده است.
جیم لوچ اما به این مسئله اذعانکرده که در زمان کودکی خیلی به صنعت فیلمسازی فکرنمیکرده، او در اینباره میگوید: صنعت فیلمسازی بود که پدرم را برای همیشه از من و خانواده دور کرد. من یادم میآید پدرم یا پیش ما بود یا اغلب ناپدید میشد و میرفت تا فیلم بسازد. من از این قضیه بهشدت بدم میآمد که پدرم ما را تنها بگذارد. مادرم میگفت من اغلب کفشهای او را در جایی در خانه قایم میکردم تا از خانه نرود. اما زمانی که پدر خانه حضورش احساس میشد، بسیار در خانه فرد سرزندهای بود. جیم لوچ همچنین بهخاطر میآورد که پدرش، وی و دیگر فرزندانش را در اوقاتفراغت در دهه1970، به گردشهای کوتاه و فقیرانهای در محلات لندن میبرد و طول راه با آنها درباره مکانهای اسرارآمیز صحبت میکرد. برخی اوقات آنها را سوار بر اتوبوسهای دوطبقه میکرد و برخی اوقات از طریق مترو فرزندانش را به این سو و آن سوی شهر میبرد.
زندگی در بث
زمانی که آنها به به شهر «بث» در نزدیکی بریستول که به حمامهای باستانی رومیاش شهره است، نقلمکان کردند، جیمز 5سال داشت، کن همچنان پس از چهاردهه در این شهر زندگی میکند. جیم به یاد میآورد که در بث پدرش او را هر هفته برای تماشای بازی فوتبال و اغلب دیدن اقشار فرودست ساکن مناطق فقیرنشین بث میبرد؛ زمانی که من هفت ساله بودم پدر من را برای گرفتن امضا از بازیکنان به داخل زمین میفرستاد. در حالیکه لسلی، مادر بچهها خانه را اداره میکرد، کن از نزدیک تحصیل بچهها در دانشگاه را دنبال میکرد و بهویژه به کتابهایی که فرزندانش در دانشگاه مطالعه میکردند علاقه نشان میداد.
کن لوچ: کتاب زندگینامه تروتسکی، بهترین کتاب انگلیسی زبان است
از این زمان به بعد هر روز او با تعداد زیادی کتاب به خانه میآمد. جیم در اینباره میگوید: پدرم خودرو را پر از روزنامه، شبنامه و مقالات سیاسی و کتاب میکرد و به خانه میآمد؛ همه روزنامهها. کن اکنون 10نوه دارد که ذهن آنها را با مطالب کتابها پر کرده است. جیم در اینباره میگوید: کن کتاب زندگینامه تروتسکی را خریده بود. کن، خود در اینباره میگوید: کتاب زندگینامه تروتسکی بهترین کتابی است که به زبان انگلیسی وجود دارد.
اندوه جانکاه
سالهای دهه 60 میلادی برای اعضای خانواده کن لوچ دهه خوشی بود، اما این خوشی دیرپا نبود. در اوایل دهه70 میلادی حادثهای دردناک برای خانواده کن لوچ رخ داد و باعث شد تا مدتها سایه خوشبختی از سر این خانواده کنار برود. زمانی که نیکلاس، یکی از فرزندان کن لوچ بر اثر تصادف درگذشت، غم و اندوه خانواده را دربرگرفت. جیم در آن زمان تنها 2سال داشت که نیکلاس برادر پنجساله خود را بر اثر تصادف از دست داد. سال1971 بود و کن در اتوبان «ام یک» در حال رانندگی بود که خودرویی دیگر که از لاین مقابل میآمد کنترل خود را از دست داد و به خودروی کن برخورد کرد. متعاقب این تصادف نیز خودروی کن به بدنه پل واقع در این بزرگراه خورد. نیکلاس و مادربزرگ لسلی(همسر کن لوچ) جان خود را در این تصادف از دست دادند و لسلی نیز در جریان این تصادف مجروح شد. کن لوچ و پسر بزرگش نیز در جریان این تصادف جراحات سطحی برداشتند. این تصادف بر زندگی کن چنان تأثیر بدی گذاشت که او یک سال کار را کنار گذاشت.
کن لوچ با صدایی لرزان و ناراحت در اینباره میگوید: مرگ نیکلاس اثر مخربی بر زندگی ما گذاشت. در واقع زندگی همه ما را برای همیشه عوض کرد. خیلی سخت بتوان در چند جمله درباره اتفاقی اینچنین عمیق و حزنآور صحبت کرد؛ چرا که همیشه خطر تبدیل شدنش به کلیشه وجود دارد. مرگی اینچنین نهتنها بسیار بیرحمانه است، بلکه اثرات بسیار مخربی بر روح و روان هر فردی که نزدیک به شخص درگذشته است، میگذارد. نیکلاس یک پسر کاملا دوستداشتنی بود. از دست دادن فردی اینچنین عزیز در خانواده همه را در حالتی از حزن و اندوه فرو برد. زمان زیادی برد تا توانستیم با چنین واقعه دردناکی کنار بیاییم. البته این واقعه جانکاه طول میکشد تا از ذهنمان پاک شود؛ شاید به اندازه یک عمر زمان ببرد. این زخمی است که هیچگاه بهبود نمییابد یا شما نمیخواهید که بهبود یاید. جیم اما خاطره چندانی از برادرش در زمانی که در قید حیات بود، در ذهن خود ندارد، اما به خوبی سالهای پس از مرگ وی در خاطرش مانده است. صحبت کردن درباره مرگ نیکلاس همچنان برای خانواده سخت است؛ مرگ وی به وضوح سایه خیلی بزرگی بر زندگی ما انداخته است. اخیرا ما به راهحل بهتری درباره این مسئله رسیدهایم. ما تصمیم گرفتیم به تصادف وی زیاد فکر نکنیم و خاطره وی را دوباره بهعنوان عضوی از خانواده زنده کنیم و نسبت به گذشته راحتتر درباره وی و درگذشتش صحبت میکنیم.
مستندهای دردسرساز
اولین فیلمی که کن لوچ پس از مرگ پسرش نیکلاس ساخت، فیلم «جک سیاه» بود و داستان آن در یورکشایر قرن هجدهم میگذشت. این فیلم در ژانر ماجراجویانه و برای کودکان ساخته شده بود، این تنها فیلمی بود که کن لوچ برای کودکان ساخت. او در ادامه «فیلمهای شکاربان»(1980) و «نگاهها و خندهها»(1981) را ساخت. در سالهای اولیه دهه80 میلادی دولت جدیدی در بریتانیا بر سر کار آمد. در پی انتخاب مارگارت تاچر از حزب محافظهکار در مقام نخستوزیر بریتانیا، کن لوچ که دارای افکار چپگرایانه بود و به حزب کارگر بریتانیا نزدیک، مستند «یک سؤال درباره رهبری» را برای ایتیوی و مستند «کدوم طرفی هستی» را برای شبکه 4تلویزیون بریتانیا ساخت. این مستندها دارای مضامین عمیق سیاسی بودند و در شرایطی که حزب محافظهکار دولت را در دست داشت، سفارشدهندگان این مستندها تصمیم گرفتند که آنها را پخش نکنند.
گام در راه پدر
جیم در نوجوانی تصمیم داشت روزنامه نگار شود. او حتی با خواهرش قرار گذاشته بود زمانی که قدری بزرگتر شدند بهکار در زمینه روزنامهنگاری بپردازند. با این حال «اما» نیز زمانی که بزرگ شد به فیلمسازی علاقه پیداکرد و وارد صنعت سینما شد، البته او در رشته کارگردانی، مانند پدرش و برادرش جیم، فعالیت نمیکند. کن تلاش زیادی کرده بود تا خانوادهاش را از صنعت فیلمسازی دور نگهدارد. ادامه فعالیت کن لوچ در عرصه سینما در زمان زمامداری مارگارت تاچر، با موانعی روبهرو شده بود. در این زمان بود که پخش مستندهای سیاسی وی ممنوع شد. او در اینباره میگوید: برایم از نظر مالی دوران بسیار سختی بود. با توجه به اتفاقی که برایم افتاده بود باید به کنار گذاشتن کارم در زمینه فیلمسازی هم فکر میکردم. کن لوچ همچنین بهخاطر میآورد که در آن زمان فرزندانش به شبکه4 تلویزیون بریتانیا با هدف ترغیب این شبکه به پخش مستندهای کن لوچ، نامه نوشته بودند. آنها این نامه را از طرف پدرشان نوشته بودند. کن لوچ در اینباره میگوید: چنین کاری، نشان از وفاداری صادقانه در خانواده ما داشت. آنها به من درباره این نامه چیزی نگفتند. خیلی اقدام پراحساسی بود. با این حال، نامهنگاری فرزندانم باعث نشد احساسات مقامات در شبکه4 برانگیخته شود و ذهنیت مدیران این شبکه نسبت به مستندهای من تغییر نکرد.
فشار مالی
جیم بهخاطر میآورد بهدلیل پخش نشدن این مستندها از شبکه4 به پدرش فشار مضاعف مالی وارد شده بود. جیم در اینباره میگوید: کن لوچ در سالهای دهه80 میلادی حس میکرد که سنگینی بار تمام دنیا روی دوشاش گذاشته شده است. او وضعیت بد اقتصادی را تحمل میکرد و از چهرهاش معلوم بود که چه دوران سختی را سپری میکند. جیم میگوید: امروز بهخود میگویم کاش میتوانستم شرایط وی را در آن دوران بهتر درک کنم! در آن زمان کن لوچ به ساخت تعدادی آگهی پرداخت که در هیچیک از آنها به نام وی اشاره نشده بود. الان که به گذشته نگاه میکنم بهنظرم مهم نیست که او مجبور شده باشد آگهیهای تلویزیونی بسازد، او ناگزیر بود در آن وضعیت برای حفظ درآمد خود کاری انجام دهد.
مخالفت کن لوچ با ورود فرزندانش به عرصه سینما
بهدلیل اینکه کن در دهه80 با بداقبالی و فشارهای دولتی مواجهشدهبود، تصور میکرد، فیلمسازی نمیتواند شغل باثباتی برای فرزندانش باشد و تلاش میکرد فرزندانش را از ورود به عرصه سینما منصرف کند. پدر خود کن نیز یک برقکار بود که در دوران «رکود بزرگ» (رکود بزرگ اقتصادی که پس از سقوط بورس نیویورک در سال1929، آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپایی را دربرگرفت)، زندگی کرده بود. او زمانی که کن پس از دانشگاه عرصه سینما را برای کار انتخاب کرد، بسیار ناراحت و نگران شد، چرا که فکر میکرد، کار در سینما امنیت مالی فرزندش را تامین نخواهد کرد. زمانی که خود کن پدر شد نیز این احساس در وی ایجادشده بود. او با اشاره به بدگمانیاش درباره آینده کار در سینما میگوید: من آدم خیلی خوششانسی بودم. صنعت تئاتر و سینما بسیار بیرحم است. اگر شما در این صنعت موفق نشوید هیچکس نمیخواهد شما را بشناسد. شما خیلی افراد بااستعداد، باهوش و بااحساس و متفکری را میبینید که در عرصه سینما فعالیت میکنند و میتوانستند زندگی بهتری داشته باشند اما بهدلیل اینکه در صنعت سینما نتواستند به موفقیت برسند، از وضعیت مناسب اقتصادی برخوردار نیستند. یکی از نتایج احتمالی کار در سینما همین است. سینما برای شما لحظات دلچسب و پررضایتی را بهدلیل موفقیتی که کسبکردهاید به ارمغان میآورد، اما همچنین در عرصه سینما دورههای طولانی از عدماطمینان برای افراد شاغل در آن پیشمیآید. برای افراد شاغل در سینما میانسالی به معنای نزدیکشدن به پایان عمر کاری است. این اتفاقی است که نمیخواستم برای فرزندانم بیفتد. با این حال جیم وارد این عرصه شد و توانست خود را به خوبی نشاندهد.
تفاوت کارگردانی در دو زمان مختلف
در دورانی که کن فیلمسازی را شروع کرد، کارگردانها میتوانستند کار خود را برای سالیان سال با یک تهیهکننده و نویسنده ادامه دهند. حتی میتوانستند این همکاری را تا پایان دوره کاری خود ادامه دهند که این قضیه درباره همکاری کن لوچ و پل لاورتی صدق میکند. اما در زمان جیم مدیران اجرایی رسانهها بخش عمده قدرت را در دست دارند و کارگردانان به گفته کن لوچ، وضعیتی مشابه وضعیت مسافرانی را دارند که احتمال دارد سوار هر تاکسیای که زودتر برسد، بشوند و در دفعات بعدی نیز سوار تاکسیهای دیگری شوند. کن معتقد است که این وضعیت بیثبات و کار کردن با تهیهکنندگان و نویسندگان مختلف سبب میشود تا آنها نتوانند جایگاه واقعی خود را پیدا کنند. «این واقعیت که جیم در چنین فضایی بقا پیدا کرده، خیلی عالی است. من آرزو داشتم که او از شانسی مشابه من در زمینه کاری برخوردار بود.» البته امکان دارد جیم از شانس کن لوچ برخوردار نبوده باشد، اما بهطور کامل از حمایت پدر کارگردانش برخوردار است. کن زمانی که جیم میخواهد کار فیلمبرداری را شروع کند اغلب با کلمات دلگرمکنندهای که بهکار میبرد، مشوق وی است. زمانی که جیم در حال فیلمبرداری است،کن برای وی پیام میفرستد. جیم در اینباره میگوید: کن هر روز، زمانی که میخواهم کارم را شروع کنم، یک پیام برایم ارسال میکند که اغلب دربردارنده یک پیشنهاد یا یک ایده است. برخی اوقات پیشنهادهایش بهدردبخور هستند و در برخی مواقع باید این ایدهها را نادیده گرفت. این کاری است که پسران انجام میدهند و البته روشن است که همواره و لزوما نظر پدرها حتی اگر کارگردان مشهور و بزرگی باشند، درست از آب درنمیآید. البته کن و جیم در کارگردانی سبکهای متفاوتی را دنبال میکنند و به این دلیل راهنماییهای کن شاید در برخی مواقع موردتوجه جیم قرارنگیرد.
تجربه خجالتآور جیم
جیم در این دوران، نوجوان و در حال گذراندن نوعی تجربه خجالتآور بر سر تعصبات سیاسی پدرش بود. کن لوچ همانگونه که اشاره شد در آن زمان احساسات سیاسی چپ گرایانه و ضددولتی خود را در قالب ساخت چند مستند سیاسی ضددولت محافظهکار تاچر بروز داده بود. جیم به یاد دارد که در آن دوران زمانی که به مدرسه میرفته روی یقه پیراهنش در حمایت از مواضع سیاسی و اجتماعی پدرش نوشته بود: «از معدنکاران حمایت کنید». او در اینباره میگوید: در اوایل دهه80 میلادی که بسیاری در جامعه همچنان از سیاستهای حزب محافظهکار حاکم حمایت میکردند، نوشتن چنین شعاری روی پیراهن و اتخاذ مواضع سیاسی و اجتماعی به نفع طبقات فرودست جامعه کار آسانی نبود. زمانی که والدینش برای بردنش به خانه، به مدرسه میآمدند نیز اغلب پدرش (کن لوچ) با معلم جیم وارد بحث میشد، آموزگار جیم بر این باور بود که نوشتن شعاری سیاسی مبنی بر اینکه از معدنکاران حمایت کنید باعث بر هم خوردن آرامش در محیط تحصیلی و تشویش اذهان دانشآموزان میشود، کن لوچ نیز قویا با نظر آموزگار جیم مخالفت میکرد. در چنین مواقعی جیم که از خجالت نمیدانست چه کند، دوست داشت زمین دهان باز کند و او را ببلعد. بحثهایی که سر کلاس درس میان معلم جیم و کن لوچ ردوبدل میشد بر سر میز شام در خانه نیز ادامه مییافت. اما کن لوچ در اینباره میگوید که خانه ما یک مرکز بحث روشنفکرانه نبود. ما بیشتر درباره فوتبال و کارهای روزمره زندگیمان حرف میزدیم و کمتر وارد بحثهای سیاسی میشدیم. اما جیم در اینباره با پدرش همعقیده نیست و میگوید: بحثهای سیاسی محور اصلی گفتوگوهای ما در خانه بود. این مباحث همیشه در خانه ما طرفدار داشت و ما آنجا دور یک میز مینشستیم تا به اینگونه بحثها بپردازیم. با این حال زندگی عادی خانوادگی نیز جریان داشت و در خانه ما مانند مقر سازمان ملل بهطور خیلی جدی و خشک مباحث سیاسی دنبال نمیشد.