لمپن روزگار ما
هاشم در «شنای پروانه» لاتی زنستیز و ضد اجتماع است
مهرنوش سلماسی
هاشم (امیر آقایی) در فیلم «شنای پروانه» (محمد کارت) لمپن روزگار ماست؛ بزنبهادری که فیلمساز ابتدا تصویری از او خلق میکند که بیشتر شبیه مردان متعصبی است که پای آنچه ناموس و آبرو میخوانندش حاضرند خون بریزنند؛ لمپنی که برادرش حجت (جواد عزتی) به در و دیوار میزند که او را از قصاص نجات دهد. در نیمه اول فیلم بهنظر میرسد فیلمساز نگاهی همدلانه به هاشم دارد که گرچه لات است ولی با اصول جوانمردی بیگانه نیست؛ نشان به آن نشان که تقریبا همه شخصیتهای فرعی فیلم در جستوجوی حجت برای یافتن کسی که فیلم استخر پروانه را لو داده، از هاشم ستایش میکنند؛ لمپنی که نوچهاش مسیب هم برایش به آب و آتش میزند. اما هرچه فیلم جلو میرود و حجت بیشتر جستوجو میکند با ابعاد دیگری از شخصیت هاشم آشنا میشویم. نگاه تقریبا غمخوارانه فیلمساز هم به مرور به زاویه دیدی انتقادی تبدیل میشود. هاشم فیلم شنای پروانه، لمپن روزگار ماست.
لمپنی که کریخوانیهایش در شبکههای اجتماعی دیده میشود، ادعایش زیاد است و ادای لاتهای قدیمی را درمیآورد. محمد کارت دوربینش را به زیر پوست شهر میبرد و تصویری از لمپن ایرانی در انتهای دهه 90 میسازد؛ لمپنی که نه شباهتی به لات دهه40 دارد و نه نمونه ایرانی شده لمپن فیلمهای خارجی است. در فضای خشن شنای پروانه، تلقی غلط از فرهنگی نرینه مورد واکاوی قرار میگیرد که زنی بیگناه به قتل میرسد و زنی دیگر برای امنیت داشتن به سیمای مردان درمیآید. در طول فیلم دوربین فیلمساز، همراه با حجت است و در اغلب دقایق ما همان چیزی را میبینیم که حجت میبیند و همان قضاوتی را داریم که با ذهنیت او همخوان است. انبوه لمپنها و حاشیهنشینهای فیلم با چیدمانی فکر شده کنار هم قرارمیگیرند تا پازل شخصیتی هاشم تکمیل شود؛ شخصیتی که حضورش در فیلم کوتاه است ولی کل اثر زیر سایه او قرار دارد. شناخت دقیق فیلمساز از لمپنهای جامعه امروز ایران و هوشمندیاش در پرهیز از دادن وجوه اسطورهای و قهرمانانه به این عناصر ضداجتماعی، ارازل و اوباش شنای پروانه را باورپذیر ساخته است. هاشم، نوچه و بقیه دارودستهاش، شمایلی از لمپنهای جامعه ایران در انتهای دهه90 هستند؛ بیرحم و خشن و بدون پایبندی به هیچ اصول و قاعدهای. لمپنهایی که هیچکس دوستشان ندارد و حذفشان از جامعه، رضایت عمومی را به همراه میآورد. شنای پروانه ادعای تبارشناسی لمپن ایرانی را ندارد، تمرکزش بیش از آنکه بر تحلیلهای جامعهشناسانه مبتنی باشد بر قصهگویی است. ولی در عین حال در نتیجهگیری پایانیاش تفسیری بهدست میدهد که همخوان با تصور عمومی از لمپنهای بیاصول این دوران است.
هاشم شمایلی سینمایی از قدارهبندان معاصر این شهر خاکستری است. در هیاهوی عربده و چاقو و خونریزی، شخصیتی جانمیگیرد که تماشاگر را به یاد نمونههای مشابه فیلمهای دیگر نمیاندازد. کارگردان پیشفرضها و کهنالگوهای سینمای ایران را یا به کل کنار میگذارد یا کمتر مورداستفاده قرارمیدهد تا به تصویری باورپذیر برسد؛ تصویری ملموس از لمپنی به نام هاشم که روی برادران آقمنگل را سفیدمیکند.