توی آسمون آسفالت تهسیگار شهابه
احمد طالبینژاد از لمپنهای سینمای ایران میگوید
نگار حسینخانی_روزنامه نگار
گاهی تیپ لات و لوطی در ساختار محلهای با عبارت «من بچه فلان محله هستم» معنا پیدا میکند؛ پیوندی به عقبههای تاریخیـمکانی؛ اما گاهی هم با حرفزدن شکل میگیرد و با تنهایی و انزوایی که در شخصیت لات وجود دارد، کامل میشود. مردانی با خط و خشهای معنادار و دار و دستهای از دوست و دشمن که چندان دیدنشان دل را آرام نمیکند. کسانی که آسمانشان هم آسفالت است و ته سیگارها در این آسمان برایشان شهاب و ستاره. آنها که همه کس را ریز میبینند، چندان اعصاب ندارند و خشن بهنظر میرسند؛ متعصبان چند آتشه و گاهی زبان نفهم. همه اینها بخشی از تصاویری است که سینما از لمپنها به ما داده است؛ تصاویری گاه درست و گاه مخدوش و دستخورده. چقدر باید به تصاویر سینمایی از لاتها و لمپنها مطمئن بود؟ آیا فیلم «شنای پروانه»ی محمد کارت نمای درستی از گندهلاتهاست و آیا در ادامه سنت لوطیگری سینما قرار گرفته یا برهمزننده تصورات موجود است. در اینباره با احمد طالبینژاد، نویسنده، فیلمساز و منتقد صحبت کردهایم.
تصویر لاتها در سینمای ایران از زمان «اخراجیها»ی مسعود دهنمکی و ایجاد شخصیت مجید سوزوکی تغییر کرد. چطور باید این قشر را در سینمای ایران بررسی کرد؟
لات و لمپن قشری از اقشار جامعه است که به گفته علیاکبر اکبری در کتاب «لمپنیسم» کارکرد اجتماعی مثبت، خانواده مشخص، شغل مناسب و پایگاه طبقاتی مشخصی ندارند. اما این تعریف سنتیای از لمپن است. امروزه این تعریف وسیعتر شده و بین پزشکان و دانشجویان نیز نفوذ کرده و بار فرهنگی گرفته است. لمپنهای امروز کسانی هستند که صحبتهایشان آمیخته با ناسزاست و شغلشان دلالی است. لاتها اما برخلاف لمپنها، جوانمردان محله محسوب میشدند. آنها در دورهای نقش نیروی انتظامی و نظم دادن به جامعه را برعهده داشتند و مورد اعتماد مردم بودند. با مرور زمان هر دو این گروهها تبدیل به عناصر منفی و بازیچه قدرت شدند که نمونه بارز آن در 28مرداد به خیابانها ریختند و شهر را تخریب کردند. اما در سینمای ایران، نمونه روشنی از این قشر در «لات جوانمرد» مجید محسنی که در دهه 40ساخته شده وجود دارد که وجوه مثبتی از شخصیت لات را بارز کرده است. این وجه شخصیت لات از باباشملها گرفته شده. لاتهای قدیمی با پوشش قبا، لباده و کلاه بوقی در گذشته نقش پلیس را بر عهده گرفته و با کمک مردم ارتزاق میکردند. تجلی این شخصیت در فیلم «بابا شمل» علی حاتمی وجود دارد. در سینمای قبل از انقلاب، در کنار «داشآکل» مسعود کیمیایی این فیلمها از مهمترین آثار شکل گرفته در اینباره است. کسانی که حافظ ناموس و خانواده دیگران هستند و خودشان کمتر زیر بار تعهد خانوادگی و ازدواج کردن میروند. اما شکل دیگر حضور لاتها در فیلمهای سینمایی کسانی هستند با شغلهایی چون نگهبانی کافهها، تیغزنی و دزدی و... که الگویشان بدمنهای فیلمهای آمریکایی است و حتی در لباس پوشیدن هم شبیه آنها عمل میکنند.
اما این گروه، همانهایی هستند که چندان اهل استراتژی و فکر کردن نیستند و بیشتر دستمایه قرار میگیرند. در «شنای پروانه» نیز گندهلاتها در تله بازی خود گیر میکنند.
مردم میترسیدند از جانب این افراد آسیب ببینند. چون این اوباش بهعلت نداشتن وجدان، آماده خطر کردن هستند. بهراحتی میتوانند از فردی خوشنام بهخاطر منافع شخصی، به بدنام تغییر وضعیت دهند. اهل گنگ و دار و دستهاند. یک سکانس خوب با همین موضوع در فیلم قدر نادیده «روز باشکوه» کیانوش عیاری وجود دارد. داستان این کمدی اجتماعی که لوکیشن آن در سمنان است ماجرای خواهر شاه است که قرار است برای افتتاح ایستگاه سمنان در این شهر حضور پیدا کند. لمپنها در این فیلم دو دستهاند؛ لمپنهای شهر بهدنبال ایجاد دو دستگی عدهای عاشق استقبال و عدهای فراری از آن هستند. دسته لمپنها که متوجه میشوند اشرف پهلوی به مراسم نمیآید، تصمیم میگیرند تغییر موضع داده و جای دیگری را تخریب کنند. این نمونه بارزی از نمایش طبقهای است که چندان فکر نمیکنند و بازیچه قرار میگیرند.
بهنظرتان کدام فیلمها میتوانند بازنمای چهره واقعی این قشر باشند و کدام کارگردانان درک کاملتری از این گروه دارند؟
یکی از مهمترین فیلمسازانی که از دومین فیلم خود طی نیمقرن فیلمسازی شخصیتهای لمپن را خوب معرفی کرده، مسعود کیمیایی است. از قیصر و فرمان تا برادران آقمنگول در فیلم «قیصر» تا «داش آکل»، «رضا موتوری» لمپنهایی که چون نقش مثبت اجتماعی در جامعه ندارند به آنها لمپن میگویند. کسی جز کیمیایی حتی پس از انقلاب نتوانسته این قشر را به این خوبی نشان دهد؛ البته این ماجرا در بعضی فیلمهای اوست مثل «دندان مار»، «قاتل اهلی» و... . شخصیتهایی که صاحب شناسنامه و هویت هستند و در جامعه مابهازا دارند. اما دومین کارگردانی که بسیار در نشان دادن لمپنها موفق بود، فریدون گله است. شخصیت «ابی» در فیلم «کندو» نمونه بارز این شناخت است؛ لمپن زندان رفته زخمدیدهای که در این فیلم از خودش و جامعه انتقام میگیرد. او در فیلم «دشنه» هم یک پاانداز را که در محلهای بدنام کار میکند، به خوبی معرفی کرده. فریدون گله با توجه به اینکه اشرافزاده بود، خیلی خوب شخصیت لاتها و لمپنها را در آثارش تصویر کرده است، مثل صادق هدایت که اشرافزاده بود اما داستانهایی برای شناخت لاتها و لمپنها نوشت.
اخراجیهای دهنمکی جاهلی را دوباره در سینما پررنگ کرد، هرچند در قالب رزمنده. انگار اخراجیها میخواست به آن شکل از مردانگی که در فرهنگ لاتها بار منفی دارد مشروعیت بدهد. نظر شما در اینباره چیست؟
هیچگاه به درستی به این گروه پرداخته نشده است. در فیلم اخراجیها مجید سوزوکی لمپن است، اما در انتهای فیلم تبدیل به قهرمان میشود. درحالیکه طبق تحلیلهای موجود، چون لمپنها سواد درستی ندارند، هرگز نمیتوانند ماهیتا عوض شوند. در سینمای ایران به این موضوعات خوب پرداخته نشده، درحالیکه در ژانر نوآر شخصیت اصلی خیلی فیلمها نقش منفی بودند. چرا سوزوکی بدل به قهرمان میشود؟ چون کارگردان این فیلم به این شخصیت علاقه دارد و حتی در زمان روزنامهنگاری نیز این رویه را پیش میگرفت. این باعث شد رفتار یک لات گردنکلفت در فیلم تقدیس شود.