• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
پنج شنبه 5 تیر 1399
کد مطلب : 103295
+
-

اشک شوق با دوچرخه

اشک شوق با دوچرخه

دوچرخه برای من دوست خیلی خوبی بوده؛ دوستی که خیلی چیزها یادم داده و مرا با خیلی از دوچرخه‌ای‌های مثل خودم، آشنا کرده است.
چند روز است وقت آزاد پیدا کرده‌ام تا دوچرخه‌هایی را بخوانم که نخوانده بودم. از اولین دوچرخه‌ی مهرماه گذشته شروع کردم تا همین پنج‌شنبه. در یکی از دوچرخه‌ها درباره‌ی «گرتا تونبرگ» نوشته بودی؛ دختری که برای حفاظت از محیط‌زیست تا سازمان ملل متحد رفت! از همان جمله‌ی اول، اشک در چشمانم حلقه زد! به‌قدری مرا تحت‌تأثیر قرار داد که ‌تصمیم گرفتم مدافع محیط‌زیست باشم. کیسه‌های پارچه‌ خانه را در کیف مادرم و ماشین پدرم گذاشتم تا موقع خرید پلاستیک نگیرند.
یکی از درس‌های ادبیاتم از کتاب‌های آقای «فرهاد حسن‌زاده» به نام «امیرکبیر» بود. وقتی به بخش تاریخ‌ادبیات رجوع کردم تا بخش مربوط به آقای حسن‌زاده را حفظ کنم، اسم دوچرخه بهم چشمک ‌زد. آن صفحه‌ی کتاب فارسی‌ را از همه‌ی صفحاتش بیش‌تر دوست دارم! در دوچرخه‌ی دیگری فهمیدم آقای حسن‌زاده در فهرست نامزدهای جایزه‌ی هانس کریستین اندرسن قرار گرفته. به‌قول «آن شرلی»، ستون فقراتم از خوشی لرزید و چشمانم تر شدند!
کافه‌علم هم از بخش‌هایی بود که رویم تأثیری قوی گذاشت. صفحه‌ای که درباره‌ی «روزالیند فرانکلین» بود ناراحتم کرد، چون نتوانست نوبل بگیرد. ولی کافه‌علمی که درباره‌ی «ورا روبین» بود به من انگیزه داد، چون دختران را به تحصیل تشویق می‌کرد. اما قشنگ‌ترین مطلب دوچرخه داستان «نورسا و پرواز از سکوی نه‌و‌سه‌چهارم» بود. نورسا دقیقاً عین خودم است، اشک چشمانم را پر کرد! این‌قدر دوچرخه اشک در چشمانم نشانده که برایم عادی شده!
از تو ممنونم دوچرخه! دوست عزیزی که آخر هفته‌هایم را پر از حس خوب می‌کنی.

سارا غفوری، 14ساله از تهران
دست تابستان
تابستان با پیراهن سبزش از سفر برگشته است. عطر آشنای هلو می‌دهد. لب‌های خندانش مثل هندوانه‌ای سرخ است که شیرینی و خنکی‌اش تو را سر حال می‌آورد. گوشواره‌ای از گیلاس به گوش دارد. چشم‌هایش مثل شاه‌توت رسیده، سیاه است. صدای پایش هم آهنگ صدای بازی بچه‌هاست. دست‌هایش را می‌گیرم. وجودش گرم و صمیمی است. چمدانش را که باز می‌کند شهر غرق گرما می‌شود. رفیق خورشید است. نمی‌گذارد از آسمان برود. با هم شربت آب‌لیمو می‌خورند و به بچه‌های توی پارک که  آب‌بازی می‌کنند می‌خندد.
تابستان، مهمان دوست‌داشتنی من، آماده است که تا دل‌گرم کند دل‌هایی را که پس از ماه‌های کرونایی منتظر فصل تازه‌ای از زندگی هستند.
پریساسادات مناجاتی،17 ساله از کرج



 

این خبر را به اشتراک بگذارید