چه خوب که چمران شهید شد
ابراهیم حسن بیگی ـ نویسنده دفاعمقدس
ما آن روزها جوان بودیم و نوقلم و دلمان خوش نبود به زندگی در شمالی سرسبز و دور از هیاهوی جنگ در جنوب و غرب کشور. دلمان پر میکشید به بودن در کنار کشتههایی که پشته میشدند و بر میگشتند به خیابانهایی که حالا هر روز، روزهای تشییع جنازه هایشان بود و ما با گریه آنها را بدرقه میکردیم؛ غافل از اینکه آنها به نرمی و بیصدا ما را به درون لهیب جنگ فرا میخواندند. خیلیها آن روزها میرفتند و یا نمیرفتند و برخیها هم مثل من مرد جنگ و رزم و اسلحه نبودند؛ اما شیفته مردان بزرگی بودند که حالا نامهایشان بر سر در بسیاری از جاهاست: دانشگاه شهید چمران، دبیرستان شهید بروجردی، پایگاه شهید همت، خیابان شهید محمد کاظمی و همینطور نام شهید که بر در و دیوار دلمان حک میشد.
در این بین چمران برایمان شهید شناخته شدهتری بود. پیش از اینکه نامش بر در و دیوارها بنشیند همه میدانستیم که او وزیر است و یکی از سران انقلاب. میدانستیم تحصیلات عالیه دارد. در آمریکا درس خوانده و دکتری گرفته. میتوانست آنجا بماند و لذت دنیایش را ببرد. عجیب اینکه او به همه نعمتهای حلال دنیاییاش پشت پا زده و به لبنان رفته بود تا در کنار مردم فقیر فلسطین با رژیم اشغالگر بجنگد. من آن روزها که چمران زنده بود فکر میکردم چطور میشود یک آدمی دکتری فیزیکش را از آمریکا بگیرد و بعد ولش کند و برود وسط جنگ و کشتاری که میتوانست هیچ ربطی به او نداشته باشد. بعد هم در برههای وزیر و وکیل بشود در کشور خودش و برود وسط معرکه جنگی بزرگ و در نهایت جسمی که تشییع میشود و روحی که آن روزها یکی مثل مرا میکشاند به کردستان که ردپای چمران را در جنگ پاوه دنبال کند و بعد بتواند رمانش را بنویسد.
اردیبهشت 1364بعد از استقرار در سنندج و ایجاد یک پایگاه فرهنگی بهدنبال یافتن رد پاهایی از چمران چند سفر به پاوه رفتم و درباره شهید همت شنیدم که روزگاری مدیر روابط عمومی سپاه در پاوه بوده و بعد شهید محمدکاظمی که فرماندار و فرمانده سپاه پاوه بوده و عصرها در حیاط فرمانداری با جوانهای پاوهای، والیبال بازی میکرده و از شهید محمد بروجردی که کردهای منطقه او را عجیب دوست داشتند و بعد به تعبیر دوست نویسندهای، شد مسیح کردستان. دلم میخواست درباره همهشان بنویسم که درباره چمران رمان «نشانههای صبح» را نوشتم و درباره بروجردی داستان بلند نوجوانان را در مجموعه «چهل چراغ».
5 سال بیآنکه ردی از خط مقدم جبهه و جنگ گرفته باشم با یاد چمران و شهدای جنگ نفس کشیدم و چمران را در پاوه دیدم که چگونه از اتاق فرماندهی جنگ بیرون آمده و دوش به دوش سربازان صفر و بسیجیان با دشمن میجنگیده. چمران بهدنبال استقرار عدالت در ایران بود. چشم دیدن قدرتهای زر و زور و تزویر را نداشت. اگر داشت در همان آمریکا میماند. چمران اگر به دنبال مبارزه با قدرتهای ظالم نبود، الان زنده بود و لابد پنت هاوسی در شمال داشت و بچه هایش آقازادههایی بودند از جنس همینهایی که مثل قارچ آوار شدهاند برکوخ نشینانی که چمران برای آنها جنگید تا آقازادهای تحویل جامعه ندهد.
چه خوب که چمران شهید شد و این روزهای ما را ندید. و چه خوبتر اینکه نویسندهای بتواند این روزهای ما را بنویسد.