افسوس که توفیق رفت
محمد بقاییماکان ـ نویسنده، مترجم و منتقد ادبی
حسن توفیق، مدیر و سردبیر سومین دوره روزنامه فکاهی توفیق روز یازدهم خرداد99 در 95سالگی درگذشت، ولی درگذشت او را درواقع باید از زمانی دانست که روزنامهاش برای همیشه توقیف شد و غمی جانکاه بر دلش نشست که هیچگاه رهایش نکرد و بهقول خودش پشتش دوتا شد. توفیق در زمان مدیریت او به چنان تیراژی رسید که کفاف خوانندگان تهرانی را نمیداد. جذابیت و گیرایی توفیق بیشتر مدیون کاریکاتورهای روی جلد بود که حاصل ذوق و قلم پخته شادروان حسن توفیق بود. از این گذشته، مجمعی بود از معروفترین شاعران و طنزپردازان که نظایرشان در دهههای اخیر پدید نیامده است. موضوعات اصلی توفیق گذشته از مسائل اجتماعی، بیشتر متوجه سررشتهداری کشور بود با محتوایی بهشدت انتقادی که با شیرینزبانی در قالب نظم و نثر و کاریکاتور مطرح میشد. شعار توفیق نیز که در هر شماره بالای صفحه اول درج میشد مبین همین ویژگی بود: چو حق تلخ است با شیرینزبانی/ حکایت سرکنم آنسان که دانی.
به همین سبب برخی از مطالب توفیق بود که خواننده آنسان که از اوضاع زمانه باخبر بود، آنها را تعبیر و تفسیر میکرد. سخن از توفیق گفتن آن هم به اختصار دشوار است، ولی نکتههایی برجسته و ابتکاراتی شیرین در پرونده این دستگاه منحصربهفرد تاریخ مطبوعات ایران مکتوم است که 3سال پیش در دیداری با شادروان حسن توفیق شنیدم. غروب نوزدهم اسفند1396 بود که به من زنگ زد. از آنجا که مدتها بود خبری از هم نداشتیم، خودش را معرفی کرد.
- سلام، جناب بقایی.
- سلام، جنابعالی؟
- من توفیق هستم، حسن توفیق.
- چقدر خوشحالم که صدای شما را میشنوم.
- با دکتر حسن خواجهنوری که از نویسندگان ما بودند، ذکر خیر شما بود، گفتم میدانم متولد 20اسفند است. فردا برای عرض تبریک میآیم.
فردا خانهام به قدومش روشن شد. در 92سالگی همچنان مانند روزگار جوانی خوشلباس و فاخر مینمود. از هر دری سخن به میان آمد؛ از مطبوعات آن ایام و این ایام. پرسش عمده این بود که چرا نمیشود توفیق را دوباره منتشر کرد؟ تبسمی کرد و گفت: «هر نهالی زمین مساعد میخواهد.» بعد صحبت از توقیف توفیق به میان آمد. گفت: «هرچقدر مردم شیفته و شیدای توفیق بودند، حکومت چشم دیدنش را نداشت و از هر امکانی برای تضعیف ما استفاده میکرد. یک روز از دفتر هویدا زنگ زدند که آقای نخستوزیر میخواهند شما را ببینند. رفتم. هویدا پیشنهاد مشارکت دولت با روزنامه توفیق را داد. فهمیدم میخواهد ما را تطمیع کند. گفتم اجازه بدهید در اینباره فکر کنم. چند روز گذشت. منشی هویدا زنگ زد که آقای نخستوزیر منتظر جواب هستند. گفتم «به ایشان بفرمایید چون مؤسسه ما از آغاز فعالیتش با حضرت عباس شریک بوده، نمیتواند با دو عباس شراکت داشته باشد.» کاریکاتورهای روی جلد توفیق غالبا اختصاص داشت به هویدا که بسیار انتقادآمیز بود. توفیق برای هریک از افراد معروف اسمی فکاهی شبیه اسم اصلی ساخته بود. برای مثال، به هویدا میگفت «عصایی». یکی از کاریکاتورهایی که خشم هویدا را بسیار برانگیخت، این بود که پیرمردی عصازنان در حال عبور از خیابان بود که راننده عجولی با فریاد به او میگوید «عصایی تندتر برو». پیرمرد در پاسخش میگوید: «پسرم! من یک عمر با احترام زندگی کردم، چرا به من میگویی عصایی.» این کاریکاتور به هویدا بسیار گران آمد و چون دید نتوانسته ما را تطمیع کند، تصمیم گرفت قرینهسازی کند. بنابراین با محسن دولو، کاریکاتوریست معروف مذاکره کرد و مجله کاریکاتور منتشر شد. ولی حتی یک نسخه هم از تیراژ توفیق کاسته نشد. از این گذشته کنایات و تعریضاتی که توفیق با ایهامهای مهارتآمیز متوجه شخص شاه میکرد نیز عامل دیگری در خصومت حاکمیت با این نشریه بود. ازجمله اینکه پس از بهراه افتادن حزب رستاخیز که شاه آنرا «بهترین حزب دنیا» لقب داده و تعداد اعضای آنرا بیش از همه احزاب سیاسی در دوره مشروطه دانسته بود، توفیق نیز حزب خران را که از سال21 تأسیس کرده بود، با همان تعاریف میستود و صفحه آخر روزنامه را اختصاص داده بود به مطالب مربوط به این حزب که بر بالای صفحه این بیت بهشدت کنایهآمیز را چاپ میکرد: به سرطویله حزب خران نوشتهاند به زر / که نیست حزبی از این حزب در جهان بهتر، که یادآور بیت زیر از حافظ است: بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر/ که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند.
آن روز - بیستم اسفند 96- از برخی مضامین انتقادی روی جلد توفیق هم صحبت بهمیان آمد. ازجمله کاریکاتوری که دکتر امینی را در حال سلاخی قانون انتخابات نشان میدهد. در سال1340 که علی امینی نخستوزیر بود، بر آن شد تا اصلاحاتی در کشور انجام دهد. در آن ایام یکی از جذابترین روی جلدهای فکاهی توفیق به همین موضوع اختصاص یافت که کار حسن توفیق است براساس اسطوره قربانی در ادیان ابراهیمی. نخستوزیر یا بهقول توفیق «صدراعظم امینه» کاردی براق بهدست دارد که بر آن نوشته شده «تصویبنامه» با گوسفندی زیر پا که کلمه «قانون انتخابات» بر آن دیده میشود. نخستوزیر میخواهد بهتصور خود انتخابات فرمایشی را از میان بردارد، ولی ملت (کاکا توفیق) به هیأت فرشتهای درحالیکه گوش فرماندار را گرفته، بر بالای سر او به پرواز درمیآید و با اشاره به فرماندار مطیع و منفعل که مشکلات انتخابات را متوجه او میداند، خطاب به صدراعظم میگوید: اگر دانی که قربانی ثوابه/ به این بند کن که اخلاقش خرابه.
ذکر آن کاریکاتور خاطرهانگیز این توفیق را پیش آورد که هر دو دوست با نسخهای از توفیق 60سال پیش عکسی بهیادگار بگیرند. صحبتم با رفیق دیرین بسیار بیش از اینها بود که در این مختصر نمیگنجد، ولی وقتی پس از ساعتی آخرین جرعه چای را نوشید، نفسی تازه کرد و به خنده گفت: «همه الواتی من در زندگی همین نوشیدن چای بود، آن هم کمرنگ.» بعد مکثی کرد و گفت: «تمام عمر بر سر فرهنگ این ملک رفت، ولی چه سود؟» گفتم سودش اینکه تا زبان فارسی هست، نام حسن توفیق هم هست.