چه نشاندهایم؟
محمدعلی بدری ـ حفاظتگر میراث فرهنگی
قصه تلخ دخترک تالشی، قصهای از زندگی در جامعه ماست که از لحظه وقوع بخشی از تاریخ ما شده است؛ جامعه و تاریخ ما مردم همروستایی دخترک تا ما مردم هموطن او. ما به چه چیزی«جامعه» میگوییم و به چه چیزی «تاریخ»؟ این مقدمهای برای شروع یک رساله در باب جامعه و تاریخ نیست، بلکه پرسشی بنیادین برای رفع یک سوءتفاهم ذهنی است.
ذهن علاقه دارد تا چیزهایی با چند ویژگی یکسان را در دستههایی مشترک دستهبندی کند و سرانجام باقیمانده ویژگیها را از اعضای گروه به همدستهایها تعمیم دهد. به گفتوگوها در فضای مجازی توجه کنید. شباهت عکس یا لحن یک کاربر، کاربران مخالف را براساس طبقهبندیهای ازپیش معین به نتیجهگیری ضمنی میرساند. در ارتباطات اجتماعی بیرون از فضای مجازی هم ماجرا همین است. پیشفرضها هستند که با نسخههایی ازپیش پیچیده حکم میکنند. فقط ذهنهای چابک و دیدههای دنیادیده میتوانند خود را از این مهلکه شناختی آزاد کنند. همین لَختی ذهن و درشتی ادراک ما را به فهم بَسیط و سُلب از «جامعه» و البته «تاریخ»گرفتار کرده است. جامعه و اساساً هر اسم جمع، انتزاعی است که ذهن از ویژگی مشترک افراد متفاوت میکند. در واقع هیچ جمع و جمعیتی واقعیت بیرونی ندارد. در دنیای بیرون «فرد»ها هستند و «ویژگیها»یشان؛ ذهن ماست که از ویژگیهای مشترک، مفهوم تازهای را انتزاع میکند و نام جمع بر آن میگذارد. تاریخ همچنین است با این تفاوت که نسبت تاریخ به جامعه نسبت طول به عرض یک جادﮤ دورآغاز و دیرانجام است. تاریخ روندی است که ذهن از رفتارهای میلیونها «فرد»در یک بازه زمانی معین انتزاع میکند.
قصه دخترک تالشی نیز سرانجام یک بازه تاریخی است که آغاز آن را هرجا تصور کنیم، در پایانش «ما» ایستادهایم؛ بازهای که تأثیر عوامل در آن هرچه به پایان نزدیکتر باشند، قویتر میشود. ما و مردمان پیش از ما، در طول تاریخ و در پهنه جامعه هر روز درختی نشاندهایم، هرکدام به یک ذائقه، هر درخت با یک میوه. صاحبان تصمیم و تأثیر البته درختانی بیشتر و قطورتر نشاندهاند؛ درختانی که تمام رمق خاک را بهخود کشیدهاند و تمام آب وآبادی را به پای خود ریختهاند. آنچه در آن زندگی میکنیم باغی خرّم باشد یا جنگلی آشفته محصول سالها کاشت خودمان است، هرکسی به قدر وسع خود. اکنون از چه مینالیم؟ آنچه برمیداریم همان است که نشاندهایم. این نالهها بیش از همه از گلوی صاحبان تصمیم و تأثیر که بیرون میآیند، گوش را میخراشند.
پس از این هم دستهای ما از کاشت باز نمیایستند. چند روز دیگر را تصور کنیم. در یک حادثه تلخ یا شیرین دیگر به پشت سر نگاه خواهیم کرد. خواهیم دید که به آنچه تا قتل دخترک تالشی کاشته بودیم، به جنگلی که برای او و برای هزاران مانند او ساخته بودیم، درختانی تازه، درختانی که دیر یا زود به بار مینشینند، افزودهایم؛ درختانی که «اکنون» میکاریم.