از جان «فرهنگ» چه میخواهیم؟
احسان صفاپور ـ روزنامهنگار
در این روزها که بساط خیلی از خدمات فرهنگی کساد است و سینما، تئاتر، گالری و کتابفروشیها همچون بیماران کرونا گرفته خاموش و تنگنفساند، دستهای از آنها که اجاقشان در این وادی میسوزد از فراخی وقت یا چه بدانم فشار قرنطینه یا هر چه که درست بر نگارنده معلوم نیست، نظر و بیان شاد کم نگفتهاند. برخی که همچون مریدان شیوخ قرن نهمی، دل در گرو اکابر ادب و هنر دارند و یقهچاکِ حضرات والامقام این عرصهاند، افسوس شمارگان دنبالکننده فلان استاد را در اینستاگرام میخورند و حیران از انبوه تماشاکنندگان «لایو» سلبریتیها، ماجرای اختلاف تعداد دنبالکنندگان استاد و بهمان شاخ مجازی را به «فرهنگ» مردم ربط میدهند. حالا اینکه در کدام ولایت فرهنگمداری مشایخ فرهنگی «فالوئر» بیشتری از اینفلوئنسرها دارند، الله اعلم!
دیگری عاملِ افتِ سلیقه مخاطب تلویزیون را منتقد بلامنازع و قدرقدرت رسانه تصویری مملکت میشناسد. این هم از آن حرفهاست؛ فیالمثل آن آقای منتقد درجه یک و استاد دانشگاه که در شبکه چهارم سیما در باب سینمای ایران و جهان مو را از ماست میکشد، چقدر به مخاطبان آن شبکه مهجور افزوده و به کالبد سلیقه تصویری عوامالناس، جان دمیده، خدا میداند!
عجیبتر از همه اما این آخریها بود. در شمال کشور واقعهای تلخ و جانکاه رخ داده و روح جمعی جراحت خورده از قتل فجیع رومیناست که گرانمایه ارجمند سینما، در بادی امر به طعنه و سپس با شوریدگی تمام میگوید اگر قاتل، فیلم او را دیده بود امکان داشت، دست به چنین جنایتی نزند! البته امر محال، محال نیست اما چگونه ممکن است فردی که حتی میگویند در باب محاکمه پس از جنایت، تحقیق و کندوکاو کرده، با دیدن یک فیلم نظرش برگردد؟ تمام ایدههای پیشگفته از زبان اهل فرهنگ و هنر از یک غلطخوانی رایج و اشتباه محاسباتی در معادله «فرهنگ» پردهبرداری میکند. واقع آن است: برخلاف گمان برخی فعالان فرهنگی، «فرهنگ» در بسیاری از موارد و رویدادها نهتنها راهحل ارائه نمیکند، سلطه نمیاندازد و سیطره ندارد بلکه به تعبیر آگامبن، سازگاری ناممکن دارد. بهعبارت دیگر فرهنگ نمیتواند موجب درهمتنیدگی امر مهیج با خود باشد؛ بلکه یکسر خود را از رویداد پنهان میکند و فاصله میگیرد تا با درونی کردن رویدادهای پیاپی انداموارههایی از خود بسازد؛ آن هم برای نسلهای احتمالا پسامعاصر.
از سوی دیگر فرهنگ نهتنها بر امیال «جنون» و «لذت» تأثیر نفی و ابطال ندارد بلکه گاهی محرک نیز هست. به این معنا که هر چه بارقههای روانی، بازنمایانهتر و حتی تروماتیکتر باشد، بیشتر شانس رسوخ بر لایههای فرهنگی دارد و به تبع آن در کالاهای هنری نیز بیشتر سایه میافکند؛ در نتیجه اقبال بیشتری هم برای درک و جذب شدن دارد. در یک سنجش ظاهرگرا، کافیست از خود بپرسیم چرا ویدئوهای هرزهنگارانه یا شوخیهای جنسی در فیلمها هواداران میلیونی دارند؟ یا به چه دلیل رمانهای جنایی و فیلمهای هراسناک، بیشتر باعث ترشح دوپامین در مغز میشوند؟ عصر خوانش معصومانه و قدسی از فرهنگ مدتهاست به سر رسیده است. اینکه گمان کنیم فرهنگ و کالاهایش در چنبره تأدب و فرهیختگی محصور هستند نیز خطا رفتهایم. فرهنگ اگر چه آموزش میدهد، پیوند برقرار میکند و زبان میسازد اما محرک آن برای برساختن، «رویداد» حاضر نیست. اصلاح قواعد انسانی هم بیشتر در قالب «نظریههای اجتماعی»، «بنیادهای حداقلی حقوقی» و «سیاستگذاری عمومی» میگنجد. فرهنگ در این وادی تماشاگر و یادداشتبردار است.