
نمودِ تجربههای کارگری
مروری بر مجموعه شعر«صحافی باران»

محمود معتقدی- شاعر و منتقد
مجموعه «صحافی باران» سروده آرش دلآور، روایت روزگاری است که شاعر در چاپخانه و مرکز صحافی باران از زاویههای گوناگونی، فضاهای سیال و لغزنده شعر را به دریافت و ثبت اتفاقهای یک فضای خاص (کارگری) به واگویی نشسته؛ تکیه دادهام به این پرس/ که این روزها فشارهایم را در خود میریزد/ از بغض اولاش تا بغض آخرش/ افتاده در سرم /وقتی سرگردان سفرهام/ گوشه چشماش /معجزهای بالاتر از همه معجزههاست (بخشی از شعر شماره ۴۰/ص۵۲).
بیگمان از منظر دنیای شعر و شاعر، خود فرصتیاست برای کندوکاو شاعر، در صید لحظاتی از زندگی و روزهای کار و غم نان که از هرکدام میتوان، جهان واقعیت را به تجربه و بیانی تازه از زیستن را در عرصههای مختلف به گفتوگو نشست.
شاعر، با دنیای واقعیتهای پیرامونش، مدام از منظری به منظری دیگر سفر میکند تا سطرها و واژههای خفته را پیدا کند. از دنیای درخت تا رسیدن به فضاهای چاپ میگوید که چگونه هستی کاغذ به زیر تیغ کتاب شدن، به رؤیایی تازه میرسید؟
«ما دو درخت سبز بودیم/ شبانه افتادیم/ حالا رسیدهایم، رو سفید/ کنار هم به صحافی باران/ و تیغها، هنوز/ دست از سرمان بر نمیدارند».
آرش دلآور، از نوعی رئالیسم اجتماعی، پیوسته بهره میبرد، ابعاد زندگی قشر زحمتکش روزگارش را به تصویر میکشد، سعی دارد از چشمانداز سرودههایش، به خلق فضاهایی نزدیک شود که حدیث زیستن از اضطراب، انسان اینجا و اکنون میگوید. شاعر در زبان ساده، اما عمیق از تلخیها و آرزوهای از دست رفته، پر و خالی میشود و در هر گذرگاه شعر، از رنجها و شادیهای کوچک زمانهاش، بهگونهای سخن میگوید. «برای رسیدن به حرفهای تو/ کیلومترها رفتم در کارگاه کوچکم/ دستهایم را کنار تیغی بردم/ که با لرزیدن بزرگ میشد/ ای صندلی! بنشینم در این صحافی کتابها مرا میخوانند...» (بخشی از شعر شماره ۴۱ / ص ۵۳)
بیگمان، شاعر جوان در این جایگاه تنها با زبان و دنیای پیچیده واقعیتها، سر و کار دارد و چندان در پی شکلبندی و چشمانداز فرم نیست؛ چراکه فضاهای واقعیتپذیری آن در حوزه نگرش کارگری خود حکایت بیشماری را با خود دارد.
آرش دلآور، از چشمانداز ادبیت تا توانمندی شعر پیوسته از نگاهی اومانیستی، در فضاهای شکست و گریز از انهدام روزگار آدمی، به گفتمانی دیگر دل میسپارد.
«قرص کاملماه/ قرص کامل نان/ قرص کامل خواب/ این مسافر بدون چمدان/ اشک همه را در آورده است/ با قرص کامل برنج» (شعر ۳۷ /ص ۴۸).
شاعر همواره به درون زندگی خم میشود و از بسیاری از فاصلهها و مرگهای ناگزیر سخن میگوید. از دشواری زمانهای که سهم انسان از معرفت و شناخت دور و دورتر میشود. از چشمانداز نبودن و بودن، گویی مدام، همهچیز نشان از گورستان واژه را با خود دارد. «زیر هر سنگ/ درختی بزرگ شده است/ وقتی پای شعر را/ به قبرستانها باز کردند» (شعر ۷/ ص ۶۲).
گفتنی است که زبان نرم و عاطفی اغلب سرودههای این دفتر، حکایت از فضاهای عمومی این روزگار را دارد. و شاعر سعی دارد در قلمرو شعر موقعیت با نوعی واقعنمایی رنجهای مردم روزگارش را به شکل واقعگرایانه به تصویر بکشد، بیگمان حسآمیزی و محوریت منظری آسیبپذیر را به مخاطبش یادآور میشود. بنابراین سطرها و سرودهها بدون هیچ گسستی در کمال ایجاز و حس روایی به هنگام، میل به بیرون از خود دارد؛ چراکه موضوع اغلب شعرها، از چشمانداز روایتها و کوتاهنویسیها از آسیبپذیری انسان معاصر میگوید و نشان میدهد.
آرش دلآور، به نسلی تعلق دارد که بیسرنوشتی و فرار از خویشتن خویش، آرزوهای خودش را دور میزند و سعی دارد به عرصههای تازهتری سفر کند. بیشک بوی فضای صحافی و حس شمالی بودن و نگرش طبیعتگرایانه در این مجموعه حرف نخست را میزند. «بارها و بارها/ پا به صحافی باران گذاشتی/ بدون قلب/ و با فریادی بلند زنده شدی/ این را پرندگان هم میدانند...» (بخشی از شعر ۱۵/ ص ۲۴). و آخر اینکه تجربه شعری آرش دلآور، سخت به زندگی و کارگری نزدیک است.