• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
پنج شنبه 8 خرداد 1399
کد مطلب : 101464
+
-

10روایت از دستگیری‌ها و کشتارهای 15خرداد1342

از خون جوانان وطن...

از خون جوانان وطن...

  عیسی محمدی
از وقایع خرداد1342 چه می‌دانیم؟ البته می‌دانیم که پانزدهم خرداد هر سال تعطیل است، می‌دانیم که اعتراضاتی اتفاق افتاد و سرکوب شد، می‌دانیم که امام(ره) را دستگیر کردند، می‌دانیم که... . بیشتر این دانستنی‌ها را هم از طریق توضیحات و گزارش‌ها و برنامه‌های رسمی شنیده‌ایم. گاهی همین اطلاعات رسمی هستند که به اصل روایت‌ها ضربه می‌زنند و باعث می‌شوند تا نگاه کاملی به یک واقعه، خاصه اگر تاریخی باشد، نداشته باشیم. چرا که تصور می‌کنیم همه دانستنی‌های لازم را می‌دانیم و نیازی به اطلاعات دیگری نیست. اما همیشه، چیزهایی هست که نمی‌دانیم؛ یا به آن شکل سابق نمی‌دانیم. درباره 15خرداد1342 هم ماجرا بدین‌منوال است؛ همیشه چیزهایی هست که نمی‌دانیم یا کمتر شنیده‌ایم. این واقعه مهم و اثرگذار در پیروزی انقلاب اسلامی را، در 15روایت مرور می‌کنیم.

  روایت اول
یک گزارش کلی

مهر سال 1341 قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی اصلاح شد و در این اصلاحیه، شرط مسلمان بودن و سوگند به قرآن از شرایط انتخاب‌شوندگان حذف شد. دی ماه همان سال نیز طرح جدید شاه موسوم به انقلاب سفید با هدف اصلاحات ارضی اعلام شد. امام‌خمینی(ره) علاوه بر مخالفت با آن اصلاحیه، یکی از مخالفان انقلاب سفید بود که آن را بیشتر به سود شاه و سلطنت می‌دانست. همه پرسی انقلاب سفید بهمن آن سال برگزار شد اما امام‌خمینی(ره) آن را تحریم کرد و پس از آن نوروز سال جدید یعنی 1342 را عزای عمومی خواند. اما اوج مخالفت ایشان، زمانی بود که نیروهای امنیتی پهلوی به فیضیه حمله کردند. این اتفاق دوم‌فروردین42 به وقوع پیوست. ایشان در عاشورای42(4خرداد)، از شاه به‌شدت انتقاد و برای نخستین بار به‌عنوان یک روحانی بلندپایه، خطر اسرائیل را گوشزد کردند. پس از این سخنرانی کوبنده، امام(ره) دستگیر شد. خبر به سرعت در سراسر ایران پیچید. در قم، تهران و... تظاهراتی اتفاق افتاد.

  روایت دوم
کمی قبل‌تر، شاه در کرمان

شاه قرار بود که به کرمان برود. کرمان هم نیروی انقلابی و ضد‌شاه کم نداشت. محمدجواد حجتی کرمانی قبل‌تر، بذر مخالفت با شاه و مبارزه علیه رژیم را در بین مذهبی‌های کرمان کاشته بود. حجت‌الاسلام محمود دعایی هم در آن روزگار، تایپ کردن را در دبیرستان آموخته بود. به همین دلیل، دستگاه تایپی تدارک دیده و اعلامیه‌هایی را علیه شاه تهیه کرد که در آنها نوشته شده بود کرمانی‌ها مهمان ناخوانده نمی‌خواهند و شاه دارد به اسلام و روحانیت خیانت می‌کند. به مناسبت آمدن شاه، طاق‌نصرت‌هایی هم در سراسر شهر زده بودند. انقلابیون کرمانی هم تصمیم گرفتند یکی از این طاق‌نصرت‌ها را آتش بزنند. دعایی در این مورد در خاطراتش نوشته: «فقط طاق نصرت گرمابه‌داران چوبی بود. ما هم به کمک دوستان روی این طاق نصرت بنزین ریختیم و آتش زدیم». این کار، حسابی سروصدا کرد. سرانجام اینکه شاه آمد و در سخنرانی‌اش، توهین‌های بدی هم به روحانیت کرد.

  روایت سوم
شاه چه گفت؟

محمدرضا پهلوی وقتی که به کرمان رفت و هنگام دادن سندهای مالکیت کشاورزان به آنها، درباره کسانی که با این اصلاحات مخالفت می‌کردند هم صحبت کرد. عده‌ای از آنها را مالکانی دانست که از این قضیه ضرر کرده بودند. هرچند که اشاره کرد خودش مالکانی را می‌شناسد که به این اصلاحات رأی مثبت هم داده‌اند. پهلوی دوم، 2گروه مخالف دیگر را، ارتجاع سیاه و خائن سرخ می‌دانست. از خائن سرخ، منظورش توده‌ای‌ها و چپ‌ها و کمونیست‌ها بود. درباره ارتجاع سیاه، که منظورش روحانیت و مذهبی‌ها بودند نیز گفت: «...اما آن مرتجع سیاه، او هم دنیایش فرو ریخته، برای اینکه دنیای او موقعی بود که از جهل و نادانی مردم استفاده می‌کرد. دنیای او دنیایی بود که در آن یک دهقان ساده‌ای بدون اینکه از حقوق خودش برخوردار باشد یا اطلاع داشته باشد، سرش را پایین بیندازد و زحمت بکشد و فایده را او ببرد، یعنی مستقیم یا غیرمستقیم فایده را ببرد. دنیای او تمام شد». او این دسته را، دزدان روحی و... نامید. همین صحبت‌ها بود که دوباره، خشم روحانیون و ازجمله حضرت امام(ره) را برانگیخت.

  روایت چهارم
‌ای آقای شاه، دست بردار...

همین توهین‌ها بود که باعث شد تا حضرت امام(ره) در سخنرانی معروف روز عاشورا، صحبت‌های تندی را متوجه بزرگ‌ترین قدرت کشور کند. او در این سخنرانی، چنین گفت: «آقا! من به شما نصیحت می‌کنم؛‌ای آقای شاه!‌ای جناب شاه! من به تو نصیحت می‌کنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند می‌کنند تو را، من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی؛ همه شکر کنند... . اگر دیکته می‌دهند دستت و می‌گویند بخوان، در اطرافش فکر کن، نصیحت مرا بشنو... . ربط مابین شاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت می‌گوید از اسرائیل حرف نزنید... مگر شاه اسرائیلی است؟»

  روایت پنجم
بازداشت مرد مبارز

الان شاید شما فکر کنید یک نفر صحبتی کرده و یک نفر هم برخوردی کرده است. اما واقع قضیه چنین است که بعد از کودتای 28مرداد1332، تنها صدایی که در کشور شنیده می‌شد، صدای شاه و اطرافیانش بود. به واقع کسی گمان نمی‌کرد که فردی بیاید و در یک سخنرانی، با آن صدای بلند بزرگ‌ترین قدرت کشور و حتی خاورمیانه را خطاب کند. یعنی هم باورکردنی به‌نظر نمی‌رسید، هم خیلی سروصدا کرد. چنین بود که در شامگاه 14خرداد، ابتدا عده‌ای از اطرافیان و یاران امام(ره) دستگیر شدند. سپس بامداد پانزدهم خرداد، صدها کماندوی اعزامی از مرکز، اقامتگاه آیت الله خمینی را محاصره کرده و وی را درحالی‌که نماز شب می‌خواند، دستگیر و راهی تهران کردند. ابتدا امام(ره) را به بازداشتگاه باشگاه افسران و سپس به زندان قصر منتقل کردند.

  روایت ششم
مستقیم تا بازداشتگاه

سرهنگ پرتو در ادامه این گزارش نگاشته است: «ساعت 3:30 صبح، عده‌ای مأمور ساواک تهران به‌طور متفرقه به اتفاق راهنمایان ساواک قم و شهربانی به منزل خمینی و 2منزل دیگر مورد نظر اعزام گردیدند و خمینی را که در منزل دامادش بود، دستگیر کرده با فولکس ساواک قم تا جلو بیمارستان و از آنجا با اتومبیل سواری که از تهران به همین منظور آمده بود حرکت دادند. در جریان دستگیری فقط یک نفر در منزل خمینی قدری مجروح و یک نفر که قصد داد و فریاد داشته دستگیر و پس از دستگیری خمینی آزاد شد و پیش‌بینی می‌شد که در منزل خمینی عده‌ای مستحفظ وی باشند. لیکن در موقع دستگیری غیر از 2نفر مزبور در منزل وی کسی نبود و در منزل دامادش اشخاص متفرقه‌ای دیده نشدند. افراد مورد نظر در مسجد سلماسی که در نزدیکی منزل خمینی است بیتوته نموده بودند که متوجه دستگیری وی نشدند. ضمنا خمینی در آن موقع بیدار و لباس پوشیده حاضر و خود را معرفی نمود که روح‌الله خمینی من هستم به دیگران کاری نداشته باشید. بعد از اینکه خمینی به ماشین سواری ساواک تهران منتقل شد آقای مولوی نیز از شهربانی رسیده و پشت سر سواری مزبور با عده‌ای گارد ساواک به تهران عزیمت نمودند».

  روایت هفتم
پرواز هواپیماها در ارتفاع پایین

در قم نیز مانند تهران، مردم از اطراف و اکناف شهر و روستاها راهی شهر شدند. خشم آنها به حدی بود که ابتدا مأموران امنیتی فرار کردند. اما بعدتر، با تجهیزات و نیروهای بیشتر برگشتند. نیروهای کمکی هم از پادگان‌های اطراف قم به این شهر آمدند تا با انقلابیون مقابله کنند. هواپیماهای نظامی هم که از تهران آمده بودند، در ارتفاع پایین پرواز می‌کردند و دیوار صوتی را می‌شکستند تا رعب و وحشت ایجاد کنند. قم مثل یک شهر جنگ‌زده شده بود. در مشهد، شیراز و... هم زد و خوردها زیاد بود. مردم ورامین، قرچک، محمدآباد و... هم به سمت تهران به راه افتادند. اما در میانه راه با نیروهای نظامی روبه‌رو شده و کار به خشونت کشید. در تهران هم گروه‌هایی از جنوب شهر به سمت مرکز پایتخت به راه افتادند که طیب حاج‌رضایی هم جزو پیشقراولان‌شان بود.

  روایت هشتم
قدبلندها تیر می‌خوردند

درباره کشتارهای 15خرداد، کتاب‌ها و روایت‌های مختلفی شده است. یکی از این راویان حسن بهشتی است که خاطراتش در این زمینه ثبت شده است. او در خاطرات خودش آورده است: «داخل صحن حرم حضرت معصومه(س) بودیم. پانزده، بیست هزار نفری بودیم. گفتیم برویم و تظاهرات کنیم. از صحن بیرون زدیم، به سمت پل آهنچی. بعد به چهارراه شاه و بعد چهارراه غفاری رسیدیم. آنجا یک کلانتری بود. به سمت ما تیراندازی شد. دیدم اول یک جیپ و پشت آن، 17 تا جیپ دیگر آمدند. توی چهارراه غفاری هم چند تایی ماشین بود. سربازها همینطور می‌زدند. مردم همینطور می‌افتادند. روی ماشین‌ها مسلسل هم کار گذاشتند. قد بلندها از سینه گلوله می‌خوردند، قد کوتاه‌ها هم فرار می‌کردند. همه داشتند فرار می‌کردند».

  روایت نهم
تیر خلاص می‌زدند

حسن بهشتی در ادامه خاطراتش می‌گوید: «من هم فرار کردم. وارد کوچه انگوری شدیم که بن‌بست بود. ناچار شدیم وارد خانه‌ای بشویم که درش باز بود. کوچه بن‌بست از جمعیت پر بود. ما توی بالکنی بودیم که یک طرفش به این کوچه و یک طرفش به خیابان باز می‌شد. چه‌ها که ندیدم از آن بالا. تیر خلاص به جنازه‌ها می‌زدند. افسر می‌گفت کی بود می‌گفت یا مرگ یا خمینی؟ این هم مرگ! حتی ساعت شهدا را باز می‌کردند و جیب‌شان را خالی می‌کردند. تا اینکه افسر و سربازها چشم‌شان به جمعیت پنهان شده در این کوچه افتاد. افسر بقیه سربازها را صدا کرد. چهار تا سرباز آمده و زانو زدند و شروع به تیراندازی کردند. چند تا چند تا جنازه‌ها روی هم می‌افتاد. صدای‌شان عادی نبود، خون توی گلوی‌شان گیر کرده بود و صدای خاصی می‌دادند موقع جان دادن. افسر همینطور دستور تیراندازی می‌داد، خون به در و دیوار می‌پاشید. وقتی کشتار تمام شد، ماشین‌ها آمدند و جنازه‌ها را بردند. بردند منظریه، آنجا گودال‌هایی کنده بودند و همانجا دفن‌شان کردند. من 16تا ماشین شمردم؛ بعضی‌هاشان سی تا یا چهل تا جنازه می‌بردند. آنهایی را که نفس داشتند تیر خلاص می‌زدند. 970شهید...».

  روایت دهم
چنین گفت علم...

در نهایت اینکه، با برخورد تند رژیم، این خیزش سرکوب شد. اسدالله علم، نخست‌وزیر شاه در خاطراتش از این روز، خطاب به شاه نوشته است: اگر ما عقب‌نشینی کرده بودیم ناآرامی به چهارگوشه ایران سرایت می‌کرد و رژیم ما با تسلیم ننگ‌آوری سقوط می‌کرد، در آن موقع حتی این را به شما [شاه] عرض کردم که اگر خود من هم از مسند قدرت به زیر کشانده شوم شما همیشه می‌توانید با محکوم کردن و اعدام من به‌عنوان مسبب آنچه واقع شده خود را نجات دهید!...».

 

این خبر را به اشتراک بگذارید