• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
پنج شنبه 1 خرداد 1399
کد مطلب : 101215
+
-

جاسم غضبانپور، عکاس خرمشهری که قاب‌های ماندگاری از این شهر ثبت‌کرده، حالا با عکس یاران جهان آرا بیشتر شناخته می‌شود

ایستاده با جهان‌آرا

ایستاده با جهان‌آرا


نیلوفر ذوالفقاری

سخت است که اهل یک شهر باشی و روزهای سرسبزی و رونقش را به یاد بیاوری، اما در کنار خاطرات شیرینت از آن، روزهای ویرانی و اشغال آن را هم دیده باشی. شادی آزادسازی خرمشهر برای اهالی آن، همراه با غم خاطرات، زخمی است که بر روح و تن شهر و اهالی آن نشست. جاسم غضبانپور، راوی این خاطره‌های زخمی است؛ عکاسی حرفه‌ای که از سال1355 به‌صورت خودآموز عکاسی را آغاز کرد و با شروع جنگ ایران و عراق به‌عنوان امدادگر در جبهه حضور یافت. او از سال1360 و پس از سقوط خرمشهر، عکاسی در جبهه‌های جنگ را به‌صورت نیروی مردمی طی آن 8سال انجام داد. عکاسی از خرمشهر بعد از بازپس‌گیری آن از دشمن، عکاسی از تهران در ایام موشکباران این شهر در سال1367 و کار در ستاد تبلیغات جنگ به‌عنوان مسئول واحد عکاسی، بخشی از فعالیت‌های او در این دوران است. غضبانپور در فاصله سال‌های 1362 تا 1367 در رشته عکاسی دانشگاه هنر تحصیل کرد. او بیش از 6000فریم عکس از دوران 8 سال دفاع‌مقدس و 3کتاب عکس مستقل در این زمینه دارد. با او از خاطراتش پشت دوربینی حرف زده‌ایم که یکی از مهم‌ترین رویدادهای این سرزمین را شاهد بوده است.


 

  وقتی اهل شهری باشی، شاهد و عکاس ویرانی آن بودن چطور ممکن است؟
خیلی سخت است و دردناک. وقتی خانه و زندگی و عزیزانت از بین رفته باشد، کار خیلی پیچیده می‌شود؛ به‌خصوص اینکه به‌عنوان یک عکاس، باید بی‌طرف باشی و بدون قضاوت عکس بگیری. خیلی زمان برد تا توانستم خودم را جمع‌و‌جور کنم و بر احساسات غالب شوم. خیلی وقت‌ها هم نتوانستم، تنها در درصدی از عکس‌ها موفق شدم جدا از تعلقاتم به این آب و خاک و میهن عکاسی کنم. من وقتی به عکسی از کلاس سوم ابتدایی خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم که یک‌سوم افراد در آن عکس، یا شهید شده‌اند، یا مفقودالاثر و یا جانباز. عکاسی با این پس‌زمینه که این جنگ بهترین عزیزانت را از تو گرفته، خیلی سخت است.
  چطور در آن شرایط بر احساسات‌تان غلبه کردید و دست به دوربین بردید؟
خیلی وقت‌ها نشد. ناچار بودم بین مسائل مختلف اولویت‌بندی کنم. 31شهریور‌ماه وقتی می‌خواستیم بخوابیم، پدرم فردی متمول، صاحب خانه‌ای دو طبقه و دارای شغل و جایگاه بود، اما صبح روز اول مهر وقتی از خواب بیدار شدیم، پدرم نه شغلی داشت، نه مال و منال و نه جایگاهی. در آن شرایط اولویت اول این بود که خانواده را نجات دهم و از آنجا دور کنم. چند روزی طول کشید تا خانواده را به مرودشت شیراز ببرم و برای امداد برگردم. تا ماه‌ها هم به‌عنوان امدادگر فعالیت می‌کردم و مدتی طول کشید تا فعالیتم را به‌عنوان عکاس شروع کنم.



  به‌نظرتان عکاسی از آن شرایط چه لزومی داشت؟
من از همان ابتدای شروع کارم، سراغ عکاسی مستند اجتماعی رفته بودم. از 10سالگی که دست به دوربین بردم و خیلی زود از این راه امرار معاش کردم، انتخابم مستند اجتماعی بود. وقتی هم این اتفاق برای شهر و دیارم افتاد، با نگاه مستندنگاری عکاسی را شروع کردم. حالا فکر می‌کنم شاید کم‌کاری کردم و باید خیلی بیشتر از اینها عکس می‌گرفتم.
  چه عکس‌هایی بود که می‌خواستید ثبت کنید و موفق نشدید؟
عکس‌های زیادی را می‌توانستم بگیرم و نشد؛ هم در دوران موشکباران و هم در خرمشهر. اولویت‌های دیگر گاهی مانع می‌شد، مثلا باید به فکر خانواده و عزیزانم می‌بودم یا کار امدادگری انجام می‌دادم. در خیلی از موقعیت‌ها موفق نشدم دست به دوربین ببرم و حالا فکر می‌کنم ‌ای‌کاش می‌شد عکس‌های بیشتری بگیرم.
  شما تجربه عکاسی در جنگ‌های دیگر را هم دارید. تفاوت عکاسی از جنگ در کشور خودمان با بقیه تجربه‌هایتان چیست؟
وقتی به‌عنوان کسی که شغلش عکاسی است، تو را می‌فرستند تا از جنگی عکس بگیری، مثل این است که یک کارمند برای انجام وظیفه‌ای رفته باشد. این خیلی با وقتی که  از جنگ در کشور خودت عکاسی می‌کنی متفاوت است. در خانه‌ات نشسته‌ای، ناگهان دشمن می‌آید و خانه و شهرت را ویران می‌کند و عزیزانت را از تو می‌گیرد. قطعا عکاسی از این شرایط سخت‌تر است. وقتی عکاس به جنگ خارجی می‌رود، هر دوطرف درگیر برایش یکسان هستند و او جزو هیچ‌کدام از آنها نیست، بنابراین مورد‌حفاظت هم قرار‌می‌گیرد. اما در زمان دفاع‌مقدس، اگر دشمن مرا می‌گرفت، یا اسیر می‌شدم یا کشته، چرا که آنها دشمن کشور خودم بودند. فکر می‌کنم این موضوع در نوع نگاه عکاس هم تفاوت ایجاد می‌کند.
  جنگ در خرمشهر را از چه زمانی احساس کردید؟
بعد از تمام شدن انقلاب، زمزمه‌های جنگ در خرمشهر بود؛ یعنی روز بعد از 22بهمن 57خرمشهر درگیر جنگ شد. اوایل فقط درگیری گروهک‌ها و اتفاق‌هایی از این دست بود. اما به فاصله کوتاهی در شهر پیچید که عراق خروارخروار اسلحه می‌آورد و مجانی در مرز توزیع می‌کند. می‌گفتند اگر بروید مرز می‌توانید ماشین‌تان را از کلاشینکف‌های رنگ نشده بدون شماره و غیرقابل‌ردگیری پر کنید و برگردید. عملاً جنگ در خرمشهر به‌صورت غیررسمی از 22بهمن 57شروع شده بود. روستاهای حد‌فاصل شلمچه تا خرمشهر جنگ‌زده شده و اهالی روستاها در مدارس خرمشهر اسکان داده شده بودند. اگر اول مهر مدارس شروع می‌شد مدرسه و کلاسی نبود چون همه در اختیار روستاییانی بود که آنجا اسکان یافته بودند. ما جنگ را با نخستین گلوله‌ای که به شهر خورد، یعنی 29شهریور حس کردیم اما عملاً جنگ از خیلی قبل‌تر شروع شده بود. من آن موقع در هلال‌احمر کار امدادگری می‌کردم. اما هفته اول مجبور شدم خانواده‌ام را از خرمشهر خارج کنم.
  چرا به خرمشهر برگشتید؟
امدادگر هلال‌احمر بودم، برگشتم که بقیه کار امدادم را انجام دهم. وقتی رفتم بچه‌ها رسیده بودند شادگان چون دیگر در خرمشهر کاری از دستشان برنمی‌آمد. نخستین اردوگاه جنگ‌زده‌ها را در شادگان درست کردیم. من با همان سن کم شدم مسئول تدارکات منطقه جنوب هلال‌احمر. دوربین و همه وسایلی که داشتم مانده بود خرمشهر و ما آن روزها اصلاً فرصت اینکه بخواهیم سرمان را بخارانیم هم نداشتیم. یادم می‌آید در 24ساعت هیچ کدام‌مان نمی‌توانستیم بیشتر از 3-2ساعت بخوابیم.
  بعد از آزادی شهر چه کردید؟
بعد از آزادی خرمشهر، با یکی از بچه‌های اطلاعات عملیات برای پیدا کردن نگاتیوهای قبلی‌ام رفتم خانه خودمان. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود از کمربندی و از خیابان روبه‌روی پادگان دژ که در آن باز بود رفتیم داخل، دیدیم کوچه ما سالم مانده. یعنی عراقی‌ها شهر را به‌صورت یکی‌درمیان خاکریز زده بودند و خانه ما در نواری بود که خاکریز را زده بودند و به همین دلیل سالم مانده بود. وقتی رسیدیم سر کوچه‌مان یادم نمی‌رود از سر کوچه تا داخل حیاط ما نگاتیو بود. عراقی‌ها هرچه که توانسته بودند غارت کرده بودند. از همان‌جا شروع کردم به جمع‌کردن نگاتیوها. دوستم گفت کسی اجازه ندارد به چیزی دست بزند! برای همین من بخشی از نگاتیوهایم را جمع کردم و گذاشتم زیر بادگیرم. نگاتیوها را بردم و بعد شروع کردم به شستن آنها چون خیلی رویشان خاک‌نشسته بود و خیلی‌هایشان آسیب دیده بودند. آنها را شستم و خشک کردم و بعد هم چاپشان کردم. بعد رفتم زوایای همه آن فریم‌هایی که در شهر گرفته بودم را پیدا کردم و یک عکس جدید از همان زاویه گرفتم.
  ماجرای عکس معروف پسربچه‌ای که در جعبه‌ای چوبی قایق‌سواری می‌کند چیست؟
بعد از تصویب قطعنامه، با تیم فیلمبرداری روایت فتح به خرمشهر رفته بودیم. قرار بود مستندی بر اساس خاطرات من از آن منطقه و عکس‌هایم ساخته شود.‌ ماه رمضان بود و ایام نوروز. من قرار بود راوی خاطراتم باشم. خاطره‌ای که می‌خواستم تعریف کنم، همراهی‌ام با شهید بهروز مرادی برای پیدا کردن پیکر شهید دشتی در آن محدوده بود. آن زمان با شهید مرادی، کوچه به کوچه و از روی لیستی که او آماده کرده بود، برای پیدا کردن پیکر شهدا می‌رفتیم. خرداد سال1361 در همان نخلستانی که این عکس گرفته شده، استخوان‌ها، ساعت و لوازم شخصی شهید دشتی را پیدا کرده بودیم. روز فیلمبرداری، محل نخلستان را آب گرفته بود. خرمشهر هم‌سطح دریاست و با کمترین بارندگی، آب در نخلستان جمع می‌شود. آن روز نخلستان به محل بازی بچه‌ها تبدیل شده بود، بعضی بچه‌ها با تیر و کمان بازی می‌کردند. پسربچه‌ای که در عکس می‌بینیم، بدنه یک یخدان را به قایق تبدیل کرده بود و مشغول قایق‌سواری بود. من حین تعریف کردن خاطره، شروع به عکاسی از این پسربچه کردم. در پشت‌صحنه‌های مستندی که تیم فیلمبرداری ساختند، عکس گرفتن من از این پسربچه هم ثبت شده است. برای خودم هم این اتفاق خیلی عجیب بود؛ اینکه درست در همان نخلستانی که روزی پیکر شهیدی را پیدا کرده بودیم، حالا آب جمع شده و بچه‌ها مشغول بازی هستند. انگار که شعار «نخل‌ها ایستاده می‌میرند» به واقعیت تبدیل شده بود، انگار که با چشم خودمان می‌دیدیم یک روز شهیدی اینجا جانش را فدا کرده تا امروز بچه‌ها بتوانند آزادانه بازی کنند و زندگی ادامه داشته باشد. این عکس کاملا واقعی است و برخلاف بعضی ادعاها، ساختگی نیست. می‌توانم بگویم من در هیچ‌کدام از عکس‌هایم تا به حال دست نبرده‌ام، همه‌‌چیزی که در عکس‌ها می‌بینیم همان واقعیت است و من هیچ‌وقت سوژه‌ها را نمی‌چینم.
  درباره عکس یاران جهان‌آرا که سال گذشته هم در پلازای میدان هفت‌تیر نصب شد بیشتر بگویید.
این عکس در حقیقت یک پروژه طولانی است که ماجرای مفصلی هم دارد. قرار بود این عکس به شکل تابلویی در موزه دفاع‌مقدس خرمشهر نصب شود. این یک پروژه 10ساله است و هنوز هم ادامه دارد. امیدوارم بتوانم این پروژه را به سرانجام برسانم و بعد قصه‌اش را هم برایتان تعریف کنم. ضمن اینکه امیدوارم بتوانم مستندات آن را در یک جلد کتاب جمع‌آوری و منتشر کنم.
  سال‌های عکاسی، حسرتی هم بر دل شما باقی گذاشته است؟
دلم می‌خواهد قبل از مرگ عکس‌هایم را مرتب و چاپ کنم. دلم می‌سوزد اگر عکس‌هایم چاپ نشده باقی بمانند. این کار را باید خودم انجام دهم چون اگر قرار‌باشد بعدها دیگران عکس‌ها را چاپ کنند، حتما از زاویه دید خودشان این کار را انجام خواهند داد.


خرمشهر همیشه بهار بود

خیلی‌ها با خرمشهر نوستالژی دارند. این شهر مثل کیش الان، نوعی تفرجگاه بود. خرمشهر یکی از مهم‌ترین بندرهای تجاری منطقه محسوب می‌شد و به‌دلیل تردد بسیار کارکنان کشتی، تعدادی از کشورها در این شهر کنسولگری داشتند؛ دیگر اینکه خرمشهر همیشه بهار بود. یعنی واقعا آن زمان نه خاکی بود نه ریزگردی. خدا پدربزرگم را بیامرزد، همیشه می‌گفت: «آب کارون حلّال مشکلات همه دردهای گوارشی است». اما الان آب کارون شده فاضلاب! مردم برای خرید و تفریح می‌آمدند خرمشهر. دلیل دیگر محبوبیت خرمشهر این بود که تقریبا بیشتر فیلم‌های ایرانی آن زمان در خرمشهر و آبادان ساخته می‌شد. به همین دلیل هم خیلی از مردم با خرمشهر خاطره داشتند. من پدر خانم‌ام تهرانی است و همیشه می‌گوید: «ما سالی نبود که 2یا 3بار با دوستانم خرمشهر نرویم، ما از اندیمشک، خرمشهر و آبادان دنیایی خاطره داریم». آنها جاهایی در خرمشهر را رفتند و دیدند و خاطره دارند که ما خرمشهری‌ها آنجا را بلد نیستیم. اینها تنها گوشه‌ای از خوبی‌های خرمشهر آن زمان بود. دبیرستان ما نزدیک پل خرمشهر و کنار ساحل بود. من از سوم ابتدایی عکاسی را شروع کرده بودم و سروته‌ام را که می‌زدند می‌رفتم سراغ عکاسی. 2جا همزمان کار می‌کردم؛ هم در کشتی و هم در مغازه عکاسی ساسان در خیابان فردوسی. می‌خواستم خرج لوازم عکاسی‌ام را دربیاورم. تا آنجا که یادم هست از موقعی که با عکس و عکاسی آشنا شدم برای بازی یا وقت‌گذرانی زمانی نداشتم.





50خانه قدیمی ایرانی از قاب نگاه غضبانپور

علاقه غضبانپور به سرسبزی از سال‌های کودکی در شهری آغاز شده که فقط بیش از 250نوع خرما در آن پرورش داده می‌شود. او می‌گوید: «پدربزرگم به شکل حرفه‌ای در کار پرورش گیاهان و محصولات کشاورزی مختلف بود. هنوز کودک بودم که وقتی علاقه من را به گیاهان دید کرت کوچکی را برایم آماده کرد، در آن بذر سبزی کاشت و به من یاد داد چطور از سبزی‌ها مراقبت کنم. من نخستین درآمد زندگی‌ام را از فروش دسته‌های سبزی به‌دست‌آوردم که آن روزها در خرمشهر مرسوم بود و از همان‌جا بود که علاقه‌ام شکل جدی‌تری به‌خود گرفت».  او عکاسی را در کارگاهی کوچک در خرمشهر به شکل تجربی یاد گرفته، از زندگی روزمره همشهری‌های خود عکاسی کرده تا قدم به دانشگاه هنر گذاشته و به روزهای پرخطر و خاطره جنگ تحمیلی رسیده است تا دوباره به زادگاهش برگردد. هرچند عکاسی از خرمشهر در روزهای قبل و بعد از آزادسازی نقطه درخشان کارنامه غضبانپور است اما او تجربه‌های ارزشمند دیگری هم دارد، چند سال پیش کتابی از او با عنوان «سیمای تهران در 50روز حملات موشکی» منتشر شد که حاوی عکس‌های روزها و شب‌های موشک‌باران تهران است. بعدها زمینه عکاسی غضبانپور تنوع بیشتری گرفت و او جذب عکاسی از جلوه‌های مختلف زندگی و معماری ایرانیان شد. کتاب «خانه ایرانی» مجموعه عکس‌های او برای معرفی ۵۰ خانه قدیمی باارزش از ایران همراه با نقشه‌های بناهاست که بسیار موردتوجه قرار گرفته‌است.




عکس یاران جهان آرا در حقیقت یک پروژه طولانی است که ماجرای مفصلی هم دارد. قرار بود این عکس به شکل تابلویی در موزه دفاع‌مقدس خرمشهر نصب شود. این یک پروژه 10ساله است و هنوز هم ادامه دارد. امیدوارم بتوانم این پروژه را به سرانجام برسانم و بعد قصه‌اش را هم برایتان تعریف کنم

این خبر را به اشتراک بگذارید