کرونا علیه دمکراسی
گفتوگو با عباس کاظمی، جامعهشناس، درباره آسیبهای کرونا بر سبک زندگی و نظام اجتماعی در ایران
عرفان حاجیپروانه ـ خبرنگار
کرونا در روزهای ابتدایی شبیه خواب بود. هیچکس باورش نمیشد که جان این تعداد انسان را بگیرد و کسی حریفش نشود. کابوس کرونا اینروزها عادیتر شده و به نوعی به زندگی با او عادت کردهایم. کرونا با همه رنجهایش اما کابوسهایی غیراز خود داشت؛ کابوسهایی رنجآورتر؛ کابوسهایی که دستکم سالها با آنها زندگی میکردیم و شاید به آنها عادت کرده بودیم، مثل کابوس بیپناهی؛ چیزی که عباس وریج کاظمی، جامعهشناس و پژوهشگر حوزه مطالعات فرهنگی هم آن را تأیید میکند. او همچنین معتقد است که همه طبقات در ایران به نوعی بیپناهی را تجربه میکنند اما این کابوس برای طبقات فرودست هولناکتر است. ایران در سالهای گذشته کابوسهای زیادی دیده است؛ کابوس گرانی، کابوس مخاطرات طبیعی و انسانی، کابوس سیل، زلزله و اعتراض! همهگیری بیماری کووید-19اما کابوسی متفاوت بود؛ ویروسی که خیال میکردیم دمکرات است اما علاقه وافری داشت به فاصلهانداختن بین «ما». عباس کاظمی، دمکراتانگاشتن ویروس کرونا را سادهلوحانه میداند و میگوید: «کرونا یک پدیده ضدشهری، سرکوبگر، مستبد و تمامیتخواه است؛ چرا که باعث شده است همه جنبشهای اجتماعی - سیاسی در جهان و خاورمیانه سرکوب شود».
کرونا را میتوان تجربهای جمعی دانست که از اساس، زیست روزمره ما را تغییر داده است. سادهترینش این بود که نوع ارتباط ما با انسانها و شهر متفاوت شده است. میتوان گفت در خانهماندن، خود نوعی دفاع از جامعه و عمل به مسئولیت اجتماعی است اما در همین مدت، لحظههای مقاومتی نیز پدیدار میشد که بهخودی خود جالب بود؛ مثلا انبوه انسانهایی که در کشورهای مختلف، از پنجرهها بیرون آمده و با یکدیگر ارتباط میگرفتند. این پدیده اجتماعی را چگونه باید تحلیل کرد؟ آیا کرونا «جامعهبودن» را برای ما برجسته کرده است؟
درست است که همهگیرشدن ویروس کرونا و پدیده قرنطینه تجربهای جمعی بوده اما یادمان نرود با تجربههای جمعی دیگر متفاوت است. در این پدیده نوعی تکنیکی نهفته است که میشود گفت تجربه فردی ِامر جمعی. در بسیاری از تجربههای جمعی، انسانها از طریق تعامل و کنارهمبودن، تجربهخود را برمیسازند اما در شرایط کرونایی، فرد باید در تنهایی خودش یا نهایتا در ارتباط با نزدیکترین افراد خانوادهاش روزگار بگذراند. به این معنا، کرونا را میتوان با مفهوم انزوا (isolation) توضیح داد تا با مفاهیمی مثل جمعیت، باهمبودن و تعامل اجتماعی. درست برعکس بحرانهای قبلی مثل سیل، زلزله، آتشسوزی و اعتراضات اجتماعی که موجد نوعی همزیستی و همدلی و عاطفهجمعی میشد، در پدیده کرونا، اولویت هر فرد، زندهماندن خودش و نزدیکانش است. تلاش برای برقراری ارتباط از طریق بالکنها یا پشتبامها چنانچه در ووهان چین، ناپل ایتالیا و در اکباتان تهران شاهد بودیم بیشتر جنبه تظاهری دارد و نمیتواند نقش ارتباطی را بر عهده بگیرد؛ بهخصوص که در تهران و شهرهای بزرگ ایران پدیده کرونا از طریق ادغام با عناصر فرهنگی انزواطلبانه و منظر بدبینانه به غریبه و همینطور محدودیتهای مذهبی و فرهنگی، امکان تعامل همسایگان چندان نبوده است. در کلانشهرهای ما، پنجرهها، بالکنها و پشتبامها هر یک عرصه شخصی و متمایز خانوادگی هستند، بدون اینکه راهی برای ورود به جامعه باشند. کرونا به این معنا اختلال در جامعه و ایجاد شلوغیهایی (noise) درون شبکه عظیم تعامل اجتماعی بود. این پدیده نشان داد که چقدر جامعه شکننده است و در عین حال تا چه میزان ما برای ادامه زندگی به جامعه نیاز داریم.
آیا این وضعیت را آسیبزا میدانید؟ بهعبارت دیگر آیا میتوان از منظر آسیبشناختی به آن نگاه کرد؟
بله. شیوه زیست ما مبتنی بر پیوندهای قوی است؛ یعنی ارتباط با خانوادهها و دوستان بسیار نزدیک. این وضعیت طبیعتا آسیبزا خواهد بود؛ چراکه افراد در شرایط کرونایی پیوند خود را با دوستان خود و حتی خانواده خود از دست دادهاند. در بحران کرونا، ارتباط با خانواده هم دچار چالش شده است. وقتی حمایتهای عاطفی خانوادگی و شبکههای عاطفی دوستانه تضعیف شده باشد، در داخل خانواده زلزلههایی بهوجود میآید و تنشها و اختلافات، بیشتر بروز پیدا میکند. میتوان گفت افرادی که تنها زندگی میکنند، در قرنطینه، دچار بحرانهای روحی و روانی میشوند. این بحران، تضاد را در خانهها افزایش داده است؛ زیرا تا قبل از این بحران، فرزندان برای تحصیل یا کار و والدین برای کار، بیرون خانه بودند اما این بار مجبور شدند در خانه برای مدتی طولانی بمانند و به نوعی تضاد منافع را تجربه کنند. حتی عدهای بیرون از خانه را برای این انتخاب کرده بودند که فقط در خانه نباشند. برای برخی ممکن است درخانهماندن تجربه لذتبخشی بوده باشد اما قطعا برای برخی دیگر شرایط، بسیار دشوار بوده است.
شما در «کتاب پرسهزنی و زندگی روزمره ایرانی» به مقولههای مصرف، پرسهزنی و زیست روزمره در ایران پرداختهاید. اگر بخواهید مصرف، زیست روزمره و پرسهزنی در بحران کرونا را تحلیل کنید، چه صورتبندیای از وضعیت، ارائه میکنید؟
پیتر برگر در کتاب «ذهن بیخانمان، نوسازی و آگاهی» معتقد است که در عصر مدرن، حتی خانه که ظاهرا تنها پناه انسان است، بیسامان میشود. کرونا، بیپناهشدن خانه را تقویت کرده است. قدرتهای استعماری رسانهای از خلال کرونا بیشتر در خانهها و دل و جان آدمها نفوذ کردند. این قدرتها درخانهماندن را فرصتی ناب برای تأثیرگذاری انگاشتند. انسانها در بحران کرونا بیشتر تحت فشار اطلاعات سیلآسای رسانهای (تلویزیون، رادیو، فضای مجازی و شبکههای اجتماعی) قرار گرفتند. عمده مصرف مردم در کرونا، مصرف رسانهای بود. این گزاره را میتوانیم با نگاهی به میزان خرید بستههای اینترنتی از اپراتورها بهدست آوریم. رشد بنگاههای مبتنی بر اینترنت، نشان میدهد که مردم چقدر به این فضاهای مصرف روی آوردهاند. پس دو مقوله مصرف و پرسهزنی از خلال کرونا، شیوههای جدیدی پیدا کردند. مصرف، بیشتر رسانهای و پرسهزنی، بیشتر مجازی شد. چرخیدن در فضای مجازی و استفاده انفعالی از شبکههای اجتماعی در طول دوران کرونا اوج گرفت؛ بهعبارتی مصرف، هرچه بیشتر خانهمحور شد. بهنظر من خانه در زمان پس از کرونا مکان بسیار مهمی خواهد بود. اینکه چگونه خانه را برای روزهای مبادا یا لحظات بحران، آماده و متناسب کنیم به یکی از پرسشهای کلیدی برای مردم در زندگی بدل شده است.
ایران طی سالهای اخیر و بهخصوص در سال۹۸ بحرانهای زیادی را پشتسر گذاشت، این بحرانها ارتباط بین حاکمیت و مردم را تا حدی دچار اختلال کرد. آیا حاکمیت بهعنوان یک بخش و مردم بهعنوان بخش دیگر، آمادگی مواجهه با این سطح از بحرانهای متعدد را داشتند؟ تحلیل شما از تداوم این جریان چیست؟
همه بحرانهای پیش از کرونا، ارتباطی با شهر و جنبشهای اجتماعی داشت. منظور از جنبش معنای وسیع کلمه و هر نوع جنب و جوش انسانی است. این اعتراضات مردم را تشویق میکرد به شهر بیایند و یا به نوعی با هم مساعدت و مطالبهگری کنند. بهنظرم، کرونا یک پدیده ضدشهری، سرکوبگر، مستبد و تمامیتخواه است. بسیاری میگفتند که کرونا ویروس دمکراتی است اما بهزودی متوجه شدیم که این تلقی بسیار سادهلوحانه بود. در اوایل ماجرا، عدهای میگفتند که این ویروس فقیر و غنی را به یک اندازه درگیر میکند اما الآن میدانیم که به یک اندازه درگیر نمیکند. کرونا با جمعیت و جماعت در تضاد است و افراد را از هم جدا میکند و در عمل فردیتی ناب و در پی خویش چیزی را بهدنبال میآورد که نظریهپردازان انتقادی رسانه به آن تودهایشدن میگفتند. کرونا میخواهد به هر ترتیب افراد را از هم جدا کند حتی اگر افراد بخواهند به شهر بازگردند، باید تمهیدات و سیاستهایی پیشبینی شود که فاصلهها حفظ شود. چنین پدیدهای کاملا اقتدارطلبانه است که امکان شکل گیری هر نوع جمعیت را سلب میکند. وقتی امکان شکلگیری جمعیت سلب میشود، امکان گشایشها و آزادی محدود میشود. این پدیده که با ساختار سیاسی در خاورمیانه سازگار است، جوامع را در ظاهر آرام کرد و به نوعی به داد دولتهای منطقه رسید و حداقل تا مدتی سایه مخاطرات اجتماعی - سیاسی را از سر حکومتها دور کرد. این خصلت کرونایی با خصیصه بحرانهای گذشته متفاوت است. در واقع، کرونا مثل یک چشم سراسربین عمل میکند؛ دولتها به بهانه کرونا نظارت خود را بیشتر کرده و جامعه انضباطی مبتنی بر مراقبت را تقویت کردهاند. در چنین موقعیتی خــودتنظیمگـــری همچنانکه میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی از آن سخن گفته است فقط از جانب حکومتها صورت نمیگیرد و صرفا بیرونی نیست. اتفاقا درونی میشود و توسط خود خانوادهها و افراد بازتولید میشود، مثلا مهمانیها و تعاملات کم میشود، از طریق استرسها بیش از پیش از دیگران فاصله میگیریم و به همهچیز به دیده تردید و سوءظن مینگریم. میتوان گفت که کرونا در کوتاهمدت منجر به آرامش سیاسی در جامعه میشود اما در بلندمدت قطعا تفاوتهایی ایجاد میکند که نظر دادن راجع به آن زود است. باید در آینده در مورد آن حرف زد اما بهطور کلی اگر بحرانهای احتمالی پساکرونا، در کنار افسردگی، تشدید فقر و نابرابری اجتماعی را ببینیم، ممکن است هیجانات پرجنب و جوشی راه شاهد باشیم.
زندگی روزمره فرودستان در مواجهه با کرونا چگونه است؟ آیا دولت یا حتی خود این گروه بیش از پیش به محرومیت واقعا موجود واقف شده است؟ آیا کرونا ظرفیت تغییر نگاه دولتها به فرودستی را دارد؟
کرونا تا حد زیادی شکافهای اجتماعی- اقتصادی را آشکار کرده است، بعضی انسانها میتوانند کار نکنند و یا از راه دور کار کنند. بعضی دیگر اما ناچار هستند حضوراً کار کنند و هر لحظه با استرس کرونا دست و پنجه نرم میکنند. میتوان گفت که این قشر مدام خودش را با اقشار دیگر مقایسه میکند و این مقایسه در بلندمدت تضادها را بیشتر و سوخت لازم را برای تنشهای اجتماعی فراهم میکند. در کوتاهمدت اما نوعی کرختی و ازخودبیگانگی را خصوصا در طبقات اجتماعی پایین رقم میزند. سیاستهای رفاهی دولت در ایران بهطور کلی معطوف به طبقات متوسط به بالاست، مثلا به شعار «در خانه بمانیم» دقت کنید. اگر این جمله را نشانهشناسی کنیم، متوجه میشویم که این سیاست برای طبقات مرفه طراحی شده است؛ در واقع کسانی میتوانند در خانه بمانند که یا کارمند هستند و یا دارای حساب بانکی و پسانداز. در سطحی دیگر اینها کسانی هستند که تلفن هوشمند و کامپیوتر و اینترنت پرسرعت دارند. سامانه شاد و فضای آموزش مجازی دانشگاهها نیز سیاستهای رفاهی برای طبقه متوسط است. اما کسانی که دستفروشی میکنند یا به کارهای خدماتی میپردازند، اساسا نمیتوانند دورکاری کنند. کارگران و کشاورزان امکان دورکاری ندارند. آنها همانطور امکان کمتری برای دسترسی به اینترنت روی موبایل دارند. از طرف دیگر باید گفت که متأسفانه جنبشهای هیجانی و عاطفی مردمی طبقات بالاتر نیز در این بحران مثل بحرانهای قبلی برجسته نبود. در زلزله سرپلذهاب یا سیل گرگان، کمکها و همدلیهای خوبی صورت گرفت. شاید بتوان گفت که در بحران کرونا نیز کمکهایی صورت گرفت اما اساسا آن شور و شوق عاطفی همدلانه در مقایسه با گذشته ایجاد نشده است. به همین علت معتقدم که کرونا تجربه جمعی امر فردی است؛ چرا که بقای نفس پیش از هر چیز اهمیت دارد. کرونا پدیدهای است که بهعنوان یک موجود نامرئی، مساعدتها و کمکها را محدود میکند. طبقات فرودست جامعه که مجبورند سوار مترو شده و سر کار بروند، متوجه شدند که فاصله زیادی میان آنها و دولتی وجود دارد که آنها را نمایندگی نمیکند. این فاصله فقط مربوط به دولت نمیشود بلکه فقدان مؤسسات مدنی فاصله موجود بین این اقشار و اقشار بالاتر را برجستهتر میکند. این وضعیت ممکن است به نوعی خودآگاهی انتقادی منجر شود و تحولات آینده را شکل دهد.
شما در تحلیل خود از وضعیت ایران درماه آبان و دی، مردم را «بیپناه» دانستید کردید. آیا این بیپناهی در ماجرای کرونا هم قابل مشاهده است؟ این بیپناهی برای طبقات متوسط و بالا چگونه است؟
بیپناهی یک پدیده جمعی است که در کنار بیعاطفگی اجتماعی قرار میگیرد. عاطفه اجتماعی شامل توجههایی است که انسانها در بزنگاهها به هم دارند. این بیعاطفگی یکبار در مواجهه با افراد برای ما اتفاق میافتد و بار دیگر در مواجهه با دولت. در پاسخ به پرسش قبلی گفتم که دولت در ایران طبقات متوسط رو به بالا را نمایندگی میکند. باید تدقیق کرد که این حرف به این معنا نیست که دولت حامی و نماینده مناسبی برای این طبقات است؛ چرا که طبقات بالا هم به نوعی فقدان عاطفه اجتماعی را تجربه میکنند. طبقات متوسط و بالا این تصور را دارند که در شرایط سخت، کسی در کنار آنها قرار نمیگیرد. بیپناهی برای طبقات مختلف متفاوت است، بهطور مثال دولت در ماجرای سرنگونی هواپیمای اوکراینی که طبقه متوسط جامعه اعم از دانشجو، مهاجر و... را بیشتر متأثر کرده بود، کنار مردم نبود درصورتی که میتوانست با آنها همدردی و سوگواری کند. بیپناهی اجتماعی مفهوم وسیعی است و لزوما هم به دولت برنمیگردد. در همان کشورهای دمکراتیک مردم در بسیاری از اوقات انتقادهایی به دولتها دارند؛ چرا که دولتهایشان اساسا نمیتوانند این حجم از مسائل را پوشش دهند اما دولت دست آخر به لحاظ عاطفی کنار آنها میایستد. خود این اتفاق یک نوع احساس حمایت را به طبقات تزریق میکند. دولتمردان ما در بسیاری اوقات به این جزئیات دقت نمیکنند. چه بسا در مواردی این جزئیات از امکانات مادی کارایی بیشتری داشته باشد. یک طرف دیگر بیپناهی اما بهخود جامعه برمیگردد. به قول محسن گودرزی، جامعهشناس، جامعه ما دچار «زوال همبستگی اجتماعی» شده است. این زوال، همین بیپناهی است. بهعبارتی تکیهگاههای افراد جامعه ما روزبهروز کوچکتر و کوچکتر میشود. انسانها نمیدانند که باید به چهکسی تکیه کنند. این بعد بیپناهی اجتماعی، انسانها را دچار درماندگی مضاعف کرده و در نتیجه در چنین موقعیتی برونرفت از بحرانها سخت میشود. بنابراین از بعدی همه طبقات این احساس بیپناهی را تجربه کردهاند اما بهنظر من برای طبقات فرودستتر این احساس مضاعف خواهد بود.
در حرفهایتان اظهار کردید که کرونا مثل یک چشم سراسربین عمل کرده و جامعه را انضباطی میکند. از یک طرف ضرورت نظارتهای دولتی برای کنترل بحرانها سخت احساس میشود و از طرف دیگر باید مشخص کرد که حد این نظارت کجاست. تحلیل شما در این مورد چیست؟
میشل فوکو، اندیشمند فرانسوی در خود مراقبت و تنبیه از طریق مقایسه سازوکار نظامهای پزشکی با نظام مذهبی مسیحیت سعی میکند نشان دهد که هر دو سیستم فوق سعی میکنند کنترل فرد را از طریق مناسک اعتراف/ معاینه بهدست بگیرند. این موضوع در مورد بحران کرونا به شکلی جدید خود را نشان داده است. چه دولتهای دمکراتیک اروپایی- آمریکایی و چه دولتهایی که ساختارهای اقتدارگرایانه دارند، کرونا را بهانه خوبی میدانند که با سهولت بیشتری از ابزارهای کنترل و نظارت استفاده کرده و از طریق گفتمان بهداشت و سلامت انسانها را پایش و ردیابی کنند. در آمریکا بعد از ماجرای برجهای دوقلو و ماجرای القاعده، جامعه آمریکا شدیدا کنترلی شده بود و تلفنها و ایمیلها شدیدا کنترل میشد و بعد از مدتها ادامه داشت. هنری ژیرو، متفکر انتقادی در مقالهای با عنوان«سیاست اضطراری در برابر زمان عمومی: تروریسم و فرهنگ ترس»، به خوبی این موضوع را تشریح کرده است. نکته اینجاست که وقتی دولتها در این سیستم نظارتی- کنترلی وارد میشوند نهتنها سعی میکنند آن سیستم را ادامه دهند و استفادههای دیگری از آن ببرند بلکه میکوشند اطاعت از اقتدار دولت را با نوعی حس میهنپرستانه گره بزنند. وظیفه ماست که پس از کرونا مستمرا در باب تهدیدات احتمالی که از این طریق ممکن میشود هشدار دهیم.
شما هم این موقعیت را متناقض میدانید؟
هر دوطرف ماجرا را باید دید. این موضوع دو سر دارد؛ اول جنبههای مثبتی که برای کنترل بیماری دارد و خود را در مرحله اول نشان داد و سر دوم ماجرا که میتواند کاربردهای سیاسی- امنیتی داشته باشد. این روند حتی میتواند به سمت نظامها یا بنگاههای تبلیغاتی هم پیش رود. اطلاعاتی که اپلیکیشنهایی مثل ماسک از ما گرفتند میتواند در اختیار بنگاههای سرمایهداری یا رسانهای و ماهوارهای قرار بگیرد. باید در این زمینه هوشیاری بیشتری از خود نشان دهیم.
در ابتدای بحران کرونا، دولتها سعی میکردند مرزها را ببندند اما بعد از همهگیرشدن این ویروس با شعارهای همدلانهای مواجه شدیم که از ضرورت همکاری سخن میگویند. بعد از سالها تنش و جنگ در سراسر دنیا، برخی روشنفکران امیدوارند شرایط جهانی طوری تغییر کند که مرزها از بین برود و گفتوگو، محور اصلی تعاملات جوامع شود، اما پیشبینی میشود ملتها و جوامع حداقل تا چند سال، سیاست ارتباطی انقباضی با توجه جدی به تواناییهای داخلی را در پیش بگیرند. اگر چنین اتفاقی رخ بدهد آن را یک تهدید میدانید یا فرصت؟
در پساکرونا همکاری جهانی بیشتری خواهیم داشت اما این سناریو قویتر است که دولتـملتها و مرزبندیهای دولتـملتی نیرومندتر شود که به تبع آن تهدیدات افزایش خواهد یافت. احتمالا جنگ لفظی بین آمریکا، چین و ایران افزایش خواهد یافت. ممکن است این تنش ها تشدید شود که جنبههای عملی نیز خواهد داشت. مرزها تقویت میشود و این ایده که در شرایط بحرانی باید به منافع خودمان توجه کنیم، جانی دوباره میگیرد؛ چرا که دولتها به این عقیده رسیدهاند که در مواجهه با یک بحران همهگیر چندان نمیتوانند منتظر کمک کشورها یا سازمانهای جهانی بمانند؛ در واقع آنها به این نتیجه رسیدهاند که باید خودشان مسائلشان را حل کنند. این روزها شعارهای خودکفایی افزایش پیدا کرده و در این شرایط دولتها قویتر میشوند. من فکر میکنم در آینده تخاصمهای منطقهای و بینالمللی بیشتر خواهد شد و شکل جدیدی بهخود خواهد گرفت. بلاشک الگوهای سلامت و پزشکی هم به این منازعات وارد میشود. این روزها هم بعضی کشورها شبیه یکدیگر حرف میزنند. در شرایطی که به بحران بهداشتی- درمانی برخوردهایم، عدهای از توطئه حرف میزنند و میگویند که این ویروس مدیریت شده است. هم چین، هم آمریکا و هم برخی کشورهای دیگر این حرفها را گفتهاند. ایدئولوژی سیاسی دولت- ملت از خلال این وضعیت تقویت میشود. البته این وضعیت فرصتهایی هم دارد. چنین وضعیتی در سطح جهانی تهدید است و اتحادیههای جهانی را محدودتر و همکاریها را ضعیفتر میکند اما از لحاظ داخلی میتواند منافعی داشته باشد یا حتی جنبشهای صلح جهانی را وادار به تغییر رویه کند.
ویروس مستبد:
بهنظرم، کرونا یک پدیده ضدشهری، سرکوبگر، مستبد و تمامیتخواه است. بسیاری میگفتند که کرونا ویروس دمکراتی است اما بهزودی متوجه شدیم که این تلقی بسیار سادهلوحانه بود
آرامش کوتاه مدت:
کرونا در کوتاهمدت منجر به
آرامش سیاسی در جامعه میشود
اما در بلندمدت قطعا تفاوتهایی
ایجاد میکند که نظر دادن
راجع به آن زود است.
باید در آینده در مورد آن حرف زد
محدودکنندهکمکها و همیاریها:
کرونا پدیدهای است که بهعنوان یک موجود نامرئی، مساعدتها و کمکها را محدود میکند. طبقات فرودست جامعه که مجبورند سوار مترو شده و سر کار بروند، متوجه شدند که فاصله زیادی میان آنها و دولتی وجود دارد که آنها را نمایندگی نمیکند
بیپناهی اجتماعی
تکیهگاههای افراد جامعه ما روزبهروز کوچکتر و کوچکتر میشود. انسانها نمیدانند که باید به چهکسی تکیه کنند. این بعد بیپناهی اجتماعی، انسانها را دچار درماندگی مضاعف کرده و در نتیجه در چنین موقعیتی برونرفت از بحرانها سخت میشود