
شهروندان در نشست«تهران امید دارد» و به بهانه همخوانی کتاب رهش مطرح کردند:
«از جسمش ببرانید و بر جانش بخورانید»

با هم نشستیم، با هم خواندیم و با هم گفتیم. دغدغه همهمایی که دور هم گرد آمده بودیم این جمله بود: «از جسمش ببرانید و بر جانش بخورانید»؛ جملهای از یک قصه؛ قصهای که واقعیتهای شهر را آشکار کرده؛ قصهای که رضا امیرخانی تعریف کرده؛ قصهای که نگاه امیرخانی و شاید خیلی از شهروندان به این شهر باشد؛ نگاهی به این تهران بزرگ؛ نگاهی که نارضایتی را از نابسامانیهای شهر فریاد میزند.
سیو چهارمین گفتوگوی اجتماعی«تهران امید دارد» فرصت دیگری بود تا کسانی که دغدغه شهری دارند و مسائل ناخوشایند تهران را میبینند دور هم جمع شوند. بحث سر «رهش» بود؛ قصه امیرخانی. رمان، داستان سادهای دارد؛ داستان زوج جوانی که در منطقه یک تهران زندگی میکنند. زن، لیا، معمار جوانی است که خانهای را در کاشانک از پدر به ارث برده و مرد، علاء، معاون شهرداری منطقه است و دنبال فرصت است تا پلههای ترقی را بالا برود. پسرشان ایلیای 5ساله است که بیماری آسم دارد و دلیل آن آلودگی هوای تهران است. برجسازی آقای فرازنده در کنار خانه این خانواده، بهانهای میشود تا امیرخانی از دلنگرانیهایش از وضعیت شهری که در آن زندگی میکند، بنویسد. این دلنگرانیها دلیلی شد تا کسانی هم که مثل او به اتفاقاتی که در شهر میافتد خوشبین نیستند، دور یک میز بنشینند و برداشتشان از رهش و شهر را بگویند. مهدی یزدانیخرم، روزنامهنگار ادبی و داستاننویس نخستین کسی بود که از «رهش» صحبت کرد؛ رهش، شهری که وارونه شده. نظر یزدانیخرم این بود که امیرخانی بهخاطر وابستگیهای عاطفیای که به تهران دارد، این شهر در همه رمانهایش حضور پررنگی دارد اما رهش، رمان عصبانی است و این عصبانیت از نحوه مدیریت کلانشهری در دورههای مختلف بهخصوص در تصدیگری دوره پیشین است. از نظر یزدانیخرم اعتراض اصلی امیرخانی به ساخت تاریخ جعلی برای شهراست: «افراد غیربومی در شهر که شناختی از تهران ندارند و شهرداران تهران که اهل تهران نبودهاند به این تاریخ جعلی دامن زدهاند.»
این نشست مهمان ویژهای هم داشت؛ عبدالله انوار، از مترجمان ایرانی و از پیشکسوتان معاصر نسخهشناسی. انوار مسئله اصلی شهر تهران را کالا شدن زمین میداند: «مشکل اصلی تهران کالا شدن زمین است. در تلویزیون دیدم که میگویند زمین متری 25میلیون تومان است. زمین و خانه جایی برای زندگی کردن است. شنیدهام که میگویند در لندن زمین همه خانهها در وقف کلیساست و کسی اجازه خرید و فروش ندارد اما اینجا چه استفادههایی که از خرید و فروش زمین نمیشود!» به گفته انوار، اطراف تهران خندق داشته و در دوره اول پهلوی این خندق برداشته شده و بخشی از معضلات فعلی شهر بهخاطر نداشتن همین حریم و حدود است.
اهل بودن یا اهلیت داشتن؟
الهام فخاری، عضو شورای شهر، درباره چند نکته شهری که در کتاب پررنگ بود، صحبت کرد؛ اینکه در شهر گفتوگویی نیست، یکی از مسائلی بود که برای فخاری مهم شده بود: «نکتهای که برگرفته از فضای شهر در کتاب هست، نبود گفتوگوست. بیشتر صحبتها مونولوگ است و گفتوگو کمرنگ، کوتاه و ضربهای است. گفت و شنود نیست، همه فقط میگویند. با این ساختار شبکه هم پیوندی معنادهنده به شهروندی هم دیده نمیشود.» فخاری از ایلیا هم صحبت کرد؛ از ایلیایی که تهران را دوست دارد ولی توانی برای زیستن و نفس کشیدن ندارد: «چه کار کنیم که بچههایمان قدرت نفس کشیدن در شهر را داشته باشند. چه کار کنیم که شهروندشان کنیم نه شهرنشین؟» فخاری مسئله دیگری را مطرح کرد؛ نکتهای که بحث اصلی جلسه شد. او از اهمیت اهل جایی بودن یا اهلیت داشتن سؤال کرد؛ اینکه اهمیت شهروندی به این است که در جایی متولد و بزرگ شده باشی یا اینکه در آنجا فرهنگپذیر و جامعهپذیر شده باشی.
تریبون بهدست نویسنده کتاب رسید.امیرخانی گفت: «من موقع نوشتن با ناخودآگاهم کار میکنم و الان با خودآگاهم. در این جلسه است که تازه متوجه میشوم من درباره شهر نوشتهام و جالب است که میبینم 3 کتاب هم درباره شهر دارم. در رهش دوست داشتم تهران آینده را نشان بدهم. من از ویرانشهر نوشتم و در این نوشتهها دارم چگونگی ویران شدن شهر را میبینم. طبیعی است که بعضی از نوشتههایم اغراقآمیز باشد و همه شهر را هم ندیده باشم. بعضیها از من سؤال میکنند چرا فقط از منطقه یک نوشتی، چرا کل شهر را ندیدی، کشور را ندیدی؟ جواب من روشن است؛ منطقه یک الگوی بقیه مناطق است و حتی الگوی همه شهرهای ایران. من خواستم با اصل الگو مقابله کنم. من نویسندهام قرار نیست امید بدهم، چیزی را درست کنم و... در یک ویرانشهر قرار نیست کسی ناجی باشد، در رهش پیروزی وجود ندارد.» بعد از صحبتهای امیرخانی، شهروندان وارد بحث شدند و جذابترین بحث برای آنها اهلی بودن یا اهلیت داشتن بود. شهروندی معتقد بود که اداره شهر چیزی فراتر از تخصص و تجربه میخواهد: «مدیر شهری باید ذهنیت درستی از شهر داشته باشد، در این شهر دانشآموز و دانشجو بوده باشد و آنجا نقش عوض کرده باشد، شهروند شدن و اهل شهری شدن زمان زیادی میخواهد.» جوانی اعتقاد داشت، مدیریت شهری تخصص و آگاهی میخواهد. او ادعا کرد از صد و چهل، پنجاه شهرداری که مناطق و ناحیههای شهر دارد، کسی تحصیلات شهری ندارد. تأکید جوان بر این بود که اهلیت باید تخصصی باشد، نه جغرافیایی. یکی از اهمیت دادن به تاریخ شهر و آدمهایش حرف زد؛ از اینکه کسی به مانند انوار از شورای اول داد میزند محدوده شهر را تعیین کنید، ولی همه فقط با او عکس میگیرند و اهمیتی به گفته و خواستهاش نمیدهند.
تهران قصه ندارد؛ این دغدغه یکی دیگر از شهروندان بود. زن جوانی که معتقد است شهر قصهای برای نسل بعد ندارد.صحبتهای فخاری پایانی بر این نشست است. او تأکید کرد که تهران قصه دارد و همین 3 ساعت صحبت کردن از شهر خودش قصهای است که باید راوی داشته باشد و روایت شود. فخاری گفت که نداشتن حریم تهران بارها در جلسات مطرح شده و این حریم نداشتن، الگوی شهرهای دیگر هم شده؛ شهرهایی که حتی برج و بارو داشتند. تهران هنوز امید دارد؛ امید به گفتوگو و اینکه با این گفتوگو به قصههای جدید برسد.