مرور یک عمر پربار
افشین امیرشاهی-روزنامهنگار
شیده لالمی را وقتی 19ساله بود، شناختم؛ در گروه اجتماعی خبرگزاری میراث فرهنگی. دربارهاش پرسیدم، کارش چطور است؟ دبیر گروه اجتماعی گفت یکی از جوانهای آیندهدار و مستعد است. درست میگفت. شیده سال اول رشته روزنامهنگاری بود. پیش از میراث خبر برای گروه گزارش روزنامه ایران مطلب مینوشت. خبرگزاری میراث فرهنگی تجربه جدیدی بود که میخواست حوزه میراث را از زوایای دیگر ازجمله قانونگذاری، هنر، فرهنگ، جامعه و سیاست هم ببیند؛ نه فقط از زاویه تخریب و مرمت بناهای ارزشمند و آثار و میراث ماندگار. پس ایدهپردازی در این خبرگزاری که روزها و ماههای اول فعالیتش را پشتسر میگذاشت، بسیار مهم بود. او جوان بود و باانگیزه و البته ایدهپرداز. نگاهش به میراث فرهنگی از زاویه اجتماعی بسیار متفاوت بود. زمانی که هنوز 6ماه بیشتر از فعالیت شیده در این خبرگزاری نمیگذشت، ناخواسته از او مشورت میگرفتم؛ روندی که تا همیشه ادامه پیدا کرد؛ تا همین چند روز پیش بهتآور.
کسانی که خانم لالمی را میشناسند، میدانند که همیشه فعال، باانرژی و بانشاط بود. همیشه کاری را پیش میبرد و جزو معدود افرادی بود که هیچوقت او را بیکار نمیدیدی. این کار میتوانست هر چیزی باشد؛ چون برای لحظهلحظه زندگیاش برنامهریزی داشت. نوشتن و نوشتن و نوشتن ، مهمترینش بود. اما خب نوشتن که 24ساعته نمیشود. پس مطالعه، یادگرفتن چیزهای جدید، ورزش و یادگرفتن موضوعها و تجربههای جدید را هم در برنامهاش قرار داد.
شرایط خبرگزاری میراث فرهنگی به دلایلی متغیر بود. شیده در ادامه در روزنامهها و رسانههای مختلف قلم زد و در کنار آن درس و تحصیل را رها نکرد.
شیده با قلمش معجزه میکرد. وقتی قلم در دست میگرفت، بهترین واژهها را روی کاغذ میآورد. قلب او با نوشتن عجین شده بود؛ همانطور که تخصص او در روزنامهنگاری به یک هنر تبدیل شده بود. هر روز و هر سال، مشی و منش او نیز حرفهایتر میشد؛ متخصص در کارش و متعهد به مردمش. او بهتدریج یک اجتماعینویس و گزارشنویس درجه یک شد. شده بود صدای مردم؛ صدای گروههای خاموش و صدای همه کسانی که صدایشان بهجایی نمیرسد. گزارشهای تأثیرگذار او در روزنامههای بهار، شهروند و همشهری بازتابهای فراوان پیدا کرد. درباره کارخانهای نوشت که 25سال خواب شبانه را از مردم یک منطقه وسیع شهر تهران ربوده بود و انتقاد و اعتراضشان به جایی نمیرسید و نرسیده بود. گزارش شیده با آن قلم جادویی کار خودش را کرد. کارخانه به خارج از تهران منتقل شد. نامههای تشکرآمیز و پیامهای فراوانی بود که به سمت شیده سرازیر شد. شیده با قلب مردم زندگی میکرد و بیمنت هر آنچه در توانش بود را روی صفحات روزنامه نشر میداد. شیده روزنامهنگاری بود با مردم و برای مردم.
هر وقت فرصت پیدا میکرد به مناطق محروم کشور میرفت. شده بود راوی جسور مردم روزگار خودش.
نوشتن و نوشتن از مشکلات مردم شیده را حساس کرده بود. شاید در ظاهر بهنظر نمیآمد، اما بهتدریج جسم و روح او فرسوده شده بود. بزرگان و پیشکسوتان عرصه رسانه گفتهاند که روزنامهنگاران زود افسرده میشوند. دیدن درد و غم فراوان و تمامنشدنی این مردم هر جسم و جانی را خسته میکند. شیده بیستویک سال روزنامهنگاری کرد؛ متفاوت از خیلیها. روزنامهنگاری که هیچوقت و حتی برای لحظهای پشتمیزنشین نبود. او در همه این سالها و تمام لحظات زندگی کاریاش از نزدیک و بیواسطه نظارهگر درد و غم و اندوه مردم بود و برای رفع آن تلاش کرد.
او در همه عرصههای روزنامهنگاری به بالاترین درجات رسیده بود؛ از خبرنگاری تا سردبیری در حوزه مکتوب، سردبیری در حوزه چندرسانهای، پژوهشگری، تحلیل محتوا و حتی انتشار مجله در بخش خصوصی.
مرگ شیده جانکاه است. تحمل بالایی میخواهد. رفتن شیده زود بود. یک فقدان بزرگ برای اهالی رسانه است. او میتوانست همچنان باشد و به همه ما چیزهای جدید یاد بدهد. شیده را از این پس در چیزهایی میبینیم که علاقهمندشان بود؛ در صفحات روزنامه، در گزارشهایی که از درد و غم مردم میگوید و در صفحات اجتماعی. یاد و خاطره شیده زنده میماند.