باز هم حرفهای تکراری... دخالت بیش از حد خواهرم در درسها کلافهکننده بود. گوشم از حرفهایش پر بود، اما دستبردار نبود که نبود. بیحوصله نشستم پای حرفهایش... هرچه میگفت با سر تأیید میکردم تا زودتر ولم کند.
روایت اول
اینجا روبروی خانهی ما یک مجتمع بزرگ قد کشیده است؛ از پنجره که نگاه می کنم کارگرهای ساختمانی را می بینم که روی داربستها راه می روند و یا در گوشهای از ساختمان مشغول فعالیتاند.
بههوای برداشتن شانه، دستش را حرکت داد و از درز میان پلکهایش نگاه کرد. یکهو ابروهایش یک متر بالا پریدند و چشمهایش کاملاً باز شدند! یک جوش قرمز برجسته، روی قوز دماغش سبز شده بود. سرش را به آیینه، دور و نزدیک کرد. نه، اشتباه نکرده بود! خواب نبود! چه جوش بدترکیبی!
پس از این که کرونا جهانی شد، دیدهبان حقوق بشر ، گفتوگوهایی را از راه دور با دانشآموزان، والدین، معلمها و مسئولان آموزشی برخی کشورهای آفریقایی انجام داد تا تأثیر این پاندمی را بر تحصیلات بچهها بررسی کند.
دنیای زیبای من، دنیایی خالی از هرگونه بدی است؛ دنیایی که میتوانم آن را روی کاغذ بکشم و بعد دنیای زیبایی را که نقاشی کردهام به قضاوت داوران بگذارم و شاید جایزه بگیریم.
شاید پارسال همین موقعها بود. ماجرایی که بارها برایمان تکرار شده است. اینکه در کلاس، پشت نیمکتها، بنشینیم و بعد حواسمان از درس پرت شود. حواسمان برود پی بارانی که حیاط مدرسه را خیس کرده است،
دیگر کجا میخواهی بروی؟ هنوز حرفهای بسیاری هست که به هم نگفتهایم. فکرهای بسیاری که آنها را رو نکردهایم و شاید لحظههایی که دوست داشتیم همیشگی باشند اما حالا از اینکه جاودانه نشدهاند ناراحتیم.
میدانی دلم چه میخواهد زمستان؟ من دلم برف میخواهد؛ از آن برفهایی که همیشه در آستینت پنهان داری، از همانهایی که بر سر و صورت دشتها و خانهها و روستاها میریزی...
نام گروه ما «مافیا» است که از حرفهای اول اسمهایمان متینروپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلانخان، یعنی خودم ساخته شده است.این یادداشتها، روزنگاریهای من است از ماجراهای گروه مافیا و من در روزهای قرنطینه که در دفتر خاطراتم مینویسم؛ باشد که بماند به یادگار برای آیندگان!
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .