• سه شنبه 4 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 14 شوال 1445
  • 2024 Apr 23
پنج شنبه 4 دی 1399
کد مطلب : 119711
+
-

پنالتى‌هاى بى‌مزه!

پنالتى‌هاى بى‌مزه!

  سیدسروش طباطبایی‌پور:

نام گروه ما «مافیا» است که از حرف‌های اول اسم‌هایمان متین‌روپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلان‌خان، یعنی خودم ساخته شده است.این یادداشت‌ها، روزنگاری‌های من است از ماجراهای گروه مافیا و من در روزهای قرنطینه که در دفتر خاطراتم می‌نویسم؛ باشد که بماند به یادگار برای آیندگان!

قرمزته!
همیشه از ضربه‌های پنالتی متنفر بودم؛ این‌که صاف، یکی توپ را جلوی دروازه بکارد، بعد کمی بالا و پایین بپرد، آنگاه به‌طرف توپ بدود و صاف یا کج،‌ توپ را به‌طرف دروازه شلیک کند و... گل! بی‌مزه! انگار که شاخ غول را شکانده‌ای!؟ اگر مردی، توپ را وسط زمین بکار؛ بعد با طرح و برنامه، کلی چپ و راست بشو و خط حمله و میانی و دفاع ما را درو کن و کروپ.... و حالا اگر گل زدی، بالا و پایین بپر و دور افتخار بزن و دستت را مشت کن!
تحفه‌ها! ‌تازه نه یکی، هر دو تا گل را هم از روی نقطه‌ی پنالتی زدند. ولی شاید حقشان هم بود. بدک بازی نمی‌کردند. همان‌طور که نگاه میلیون‌ها ایرانی به ساق پای قرمزها بود،‌ خب... نگاه میلیون‌ها کره‌ای هم به ساق پای آبی‌ها دوخته شده بود! تازه، آن بیچاره‌ها چه تقصیری داشتند که خط دفاع ما، برای یک لحظه، پای چپش را با دست راستش اشتباه گرفت و به‌جای این‌که توپ را با آن دور کند، با این دور کرد و سوت داور!
اما از یحیی خوشم آمد. در پایان بازی عین یک مرد، شکست را پذیرفت و گفت: «باید از هواداران پرسپولیس عذرخواهی کنم؛ باید خود را تقویت کنیم و برای دوره‌های بعد بیش‌تر تلاش کنیم تا بتوانیم به قهرمانی لیگ قهرمانان برسیم. به تیم اولسان هم تبریک می‌گویم، زیرا تیم شایسته‌ای بود...»
یحیی... عشقمی... دمت گرم!

شنبه ، 29 آذر
دفترم! بالأخره مدرسه‌ی ما هم با ناز و ادا این دو روز را تعطیل کرد. اول که قبول نمی‌کردند. مشاور پایه در گروه پیام گذاشته بود اداره‌ی آموزش و پرورش خبر تعطیلی یلدایی را دیر ابلاغ کرده و ما برای این دو روز، کلی برنامه‌ی درسی تدارک دیده‌ایم و قرار بود در همین دور روز، کیلو‌کیلو آب انار غنی‌شده‌ی خالص به مغز شما تزریق کنیم تا همه‌تان با هم دانشمند اناری شوید و مملکت را بترکانید و آن را پر از یاقوت کنید...
و حالا اگر این دو روز را تعطیل کنیم، آسمان به زمین می‌رسد و مریخ سوراخ می‌شود و انارها به‌جای این‌که از روی درخت، به زمین بیفتند، به هوا می‌روند و...! اما خدا را شکر، مدرسه‌‌ی مجازی برخلاف میل مدرسه تعطیل شد و اناری از انار هم تکان نخورد. نه زمینی، به آسمان سایید و نه مریخی نشت کرد و نه اناری به هوا پرید!
به پاس این تعطیلی میمون، به خودم قول دادم که عین این دو روز را تا لنگ ظهر بخوابم  و صبحانه‌ام را سر ظهر، ناهارم را سر شب و شامم را دم سحر بخورم، و قول دادم که عین این دو روز را جلوی هیچ صفحه‌ی تخت و پرنوری حاضر نشوم و به خودم قول دادم...
دیلینگ دیلینگ! وای دفترم، شرمنده! انگار صدای زنگ گروه مافیا از توی این تبلت لعنتی باز دوباره به هوا بلند شد!
به‌خدا قول می‌دهم بعد از این یک‌بار...

هدیه‌‌ی سیب!

برای  ما که خاندانمان یک خروار فک‌و‌فامیل دارد، یلدای سه‌نفره‌ی امسال خیلی اُفت داشت. همه‌ی فامیل هرسال در خانه‌ی پدربزرگ، دور هم جمع می‌شدیم و از این سر تا آن‌سر خانه، سفره پهن می‌کردیم و طی مراسمی همیشگی، اول عدس‌پلو با کشمش را توی رگ می‌زدیم، سپس برعکس همه‌ی مناسبت‌های سال،  پسران فامیل، سفره را جمع می‌کردند و ظرف‌ها را می‌شستند و ظرف‌های میوه را پهن می‌کردند و حافظ‌خوانی و مسابقه و ... و دختران هم آن بالای مجلس می‌نشستند و تخمه می‌شکستند و دست به سیاه و سفید نمی‌زدند؛ حالا چرا؟ چون اگر قرار بود پسرها کار نکنند، اسم بلندترین شب سال را به‌جای یلدا،  مثلاً کامران یا سیاوش می‌گذاشتند! اما امسال با وجود کرونا...
دفترم! دلم برای یلدای شلوغ و پلوغ هر سال تنگ شده‌بود، اما امسال، یلدای خلوت سه‌نفره هم چسبید. انگار گاهی دستاورهایی در خلوتی هست که در شلوغی نمی‌توان آن را پیدا کرد. مثلاً بعد از شام قرار شد مثل عادت خانوادگی، برای مامان و بابا هم من میوه پوست بگیرم. نمی‌دانم چرا... اما یکهو هوس کردم که میوه‌ها را برخلاف عادت، یک جور  دیگر برش بزنم و به مامان و بابا تعارف کنم. وای دفترم؛ سیب کولاک کرد! وقتی او را بر خلاف همیشه، از عرض بریدم، در میانه‌اش، به‌جای هسته و زائده‌های همیشگی، یک دسته‌گل پنج پر زیبا به من هدیه داد.
 بابا که خیلی کیف کرده بود. تندی دیوان حافظ را برداشت و غزلی را خواند
که تنها همین مصرع آن را در خاطر دارم:
«در خلاف آمد عادت، بطلب کام که من...»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید