حرف نجف
علیرضا محمودی _ دبیر گروه ادب و هنر
رویداد فقدان نجف دریابندری برای زبان فارسی زیان بیجبرانی محسوب می شود. در سرزمینی که مترجمان شأنی بیش از مولفان دارند، این فرزند آبادان نشان سرداری زبان با خود به خاک میبرد. آنچنان شایسته نامیده شدن به نام نجف، که حرفی برای تعارف نگذارد. «وداع با اسلحه» در 24سالگی و فارسی کردن راسل در زندان بعد از کودتا، نخستین چشمههای دریایی بود که برای زبان فارسی رؤیای روانی میدید. شیرین همچون حلوا و پاک همچون سفیدی «انگشت پیچ». این تعبیر خودش بود وقتی میخواست به فارسی توصیف زبان فاکنر را بگوید. درحالیکه خود ساخته و خود انگیخته چنین مینوشت.
پالایشگاه آبادان تنها نفت را به لولهها جاری نکرد. همین که در و دیوار، «بریم» و «بوارده» را ببینیم و از آدم هایی که بوی آبادانی آبادان در دماغ دارند، خاطره بشنویم، حساب کار دستمان میآید که زیر سایه تاسیسات شرکت نفتی، نخستین ملاقاتها با ادبیات از آب گذشته در لب شط شایع شده. در شرجی رایج و بوی نفت خام، ابراهیم گلستان، عرقریزان و امیدوار، نخستین داستان از ارنست همینگوی را صید زبان فارسی کرد. یکی از جوانهای دبیرستان رازی آبادان زندگی خوش و کوتاه فرانسیس مکومبر را خواند. او که با نوار صدای فیلمهای آمریکایی زباندان شده بود، به راحتی کتابی از همینگوی در آبادان پیدا کرد. سینماهای آبادان که چپ و راست وسترن نشان میدادند در هرم چپآلود شرکت نفتی هم نشانه امپریالیسم بود و هم آموزشگاه زبان. قهرمان داستان ترجمه فارسی را با «وداع با اسلحه» شروع کرد. نامی مناسب برای جوانی که بعد از زندان، دربند زبان شد و هرگز آزاد نشد.
ارنست همینگوی در بسیاری از بلاد شرق تنها یک رماننویس ماجراجو با تمایلات روشن چپ نیست. او در میان فارسها بهانهای شد برای تکانهایی که زبان مادری چند سالی بود در گهوارهاش تکان میخورد. نثر ساده و روشن همینگوی وقتی به فارسی درآمد، تکانهای شد برای چالاکی. زبانی که سنگینی تاریخی کهن و گستردگی جغرافیایی پهناور را داشت برای دوران تازه باید وزن کم میکرد. روزنامهها از «کاغذ اخبار» به «آتشبار» رسیده بودند و نقلها از «گلشن راز» به «تهران مخوف». دیگر تنها مترجم اعتمادالسلطنه و تنها روایت «مادام کاملیا» نبود، ما بخشی از پیچش جهانی بودیم که با دو جنگ جهانی درهم پیچیده بود. زبان فارسی با این همه خوراک در خورجین که تنها یک لقمهاش «گلستان» میشود، زبانآورانی تازه میخواست. زبانآورانی که بیشتر از زبان فرنگی زبان فارسی بدانند. فارسی برای بیان فلسفهای که گویندهاش راضی نبود، راسل بود.
زایش همینگوی فارسی، نطفه اتفاقات بزرگی شد. نثر نسلهایی که در این قرن روزنامه و داستان و گزارش نوشتند همه درگیر تصویرسازی شفافی شدند که دریابندری از تور«پیرمرد و دریا» روی تخته انداخته بود. او توانست به لطف دانستگی و بایستگی خودساختهای که میتوان فرهیختگی نامید، با فارسی به رینگ ترجمه ادبیات و فلسفه برود و درحالیکه چپ و راست میشود و از چهارستون روحش آب و خون و عرق جاری است، متنی سالم و پاک برای خواندن و معنایی برای فهمیدن بهدست بیاورد. دستاوردی بزرگ که زبان فارسی را چابکتر از همیشه برای نسلهای بعدی میراث کرده است.
کاری که نجف دریابندری برای زبان فارسی کرده است فرسنگها با ادب ادیبانه و مشی منشیانه فاصله دارد. نسلی که کنار آتشهای خوزستان ترجمه را آموخت، زبان را آبدیده میخواست. او با همه توان در تمام سالها کار کرد و در پی هر کار فرسوده شد. ولی هرگز بیکار نبود. تلخی دوران بیدریابندری از همینجاست. از فقدان فرهیختگی که با کار تعریف میشود نه با ادعای کار. از تک افتادگی جملهای انباشته از نیش و نوش. جملهای که انگار کلیدی است برای ورود به دنیایی که اکنون تنها یک خاطره است: چنین کنند بزرگان.