سوپ جو با چاشنی شرلوک!
آدم باید بلد باشد چهطور حال خودش را روبهراه کند. این هنر مهمی است و اینروزها بیشتر اهمیت خودش را نشان میدهد.
اینروزها درس میخوانم و فرصت دارم کارهایی را که دوست دارم انجام بدهم. کتاب «دنیای سوفی» را که نصفه رها کرده بودم، از اول خواندم. با یک گروه موسیقی جدید آشنا شدم. کمی به درون خودم سفر کردم. یکعالم با خانواده وقت گذراندم. با مامان شروع کردیم به دیدن سریال «شرلوک». هربعدازظهر یک اپیزود.
یک روز وسط یکی از قسمتها بلند شد و گفت یک لحظه و رفت آشپزخانه. بلند گفتم: «یهکم مونده که بفهمیم کی به گروه تبهکار چینی دستور میده!»
مامان گفت: «بعد از اینکه فهمیدیم شام احتیاج داریم!»
پا شدم دنبالش رفتم. داشت با سرعت سوپ جو میگذاشت. تندتند پیازها را خرد میکرد. من هم سبزی سوپ و مرغها را از یخچال درآوردم. سبزیها را با شتاب ریختم توی قابلمه. خیلی زیاد شد! مامان یککمش را جدا کرد. بعد تندتند هویج خرد کرد. یک هویج درسته از دستش افتاد توی قابلمه. گفت: «عیبی نداره. اون رو میکوبم!»
رفتم دست هایم را برای پنجمینبار شستم و برگشتم. دیدم تقریباً کار مامان تموم است. داشتم میرفتم که مامان گفت: «چایی!»
کتری را پر کردم. گفتم: «بریم؟»
گفت: «اصلاً نفهمیدم چیکار کردم!»
ادامهی سریال را دیدیم و طبق معمول از پایانش شاخ درآوردیم. سوپ آرام روی گاز قلقل میکرد.
نمیدانم چهقدر طول کشید که آن سوپ را بهقول مامان سرهم کنیم. شاید پنج دقیقه هم نشد، ولی خوشمزهترین سوپی بود که تا حالا خورده بودم.
نمیدانم شمایی که دارید این متن را میخوانید به چه علاقه دارید. حتی نمیدانم چهقدر امید دارید که اوضاع بهتر شود. ولی بدانید تا وقتی کاری را که دوست دارید برای انجام دادن هست و سوپ جویی وجود دارد که درست باید در لحظههای حساس فیلم بپزید، زندگی ادامه دارد. فقط باید آن کار را پیدا کنید!
فاطمه موسوی، 16ساله از کرج