با مونا فرجاد؛ بازیگری که از کودکی روی صحنه بوده
میراث پدر؛ بازیگری
علیاصغر کشانی :
مونا فرجاد در یک خانواده هنرمند به دنیا آمد و از کودکی به همراه پدرش راهی پشت صحنه سینما، نمایش و تلویزیون شد و گاهگاهی در نقش کودک در هر کدام از این مدیومها ظاهر شد. نخستین حضور او در سن دو سالگی سر صحنه مجموعه تلویزیونی «بهاران» بود.مونا فرجاد که کارشناسی ارشد اقتصاد نظری خوانده از علاقهمندان فیلمهای مری پاپینز، بانوی زیبای من و اشکها و لبخندهاست. او با بازی در فیلم «عاشق» که برگرفته از فیلم اشکها و لبخندهاست بازیگری حرفهای را در سینما تجربه کرد.با او درباره دلبستگیهایش به خواهرش، مارال و پدرش جلیل فرجاد و همچنین از علاقهمندیهایش به سینما به گفتوگو نشستیم.
شما در یک خانواده هنرمند بزرگ شدهاید. چه چیزهایی از پشت صحنه سینما، نمایش و تلویزیون از دوران کودکی در خاطرتان باقی مانده است؟
از وقتی چشم باز کردم از دوران کودکی سر صحنه یا جلوی دوربین رفتهام و بارها پدرم مرا سر صحنه سینما و تلویزیون یا روی سن تئاتر برده است؛ یعنی تمام دوران کودکی و شیرینترین لحظات بچگیام زمانی بوده که با پدرم سر صحنه میرفتم.
بیشتر بازی با بچهها را ترجیح میدادید یا سر صحنه رفتن را؟
بازیهای کودکانه شیرین بود اما با همه شیرینیاش ترجیح میدادم با پدرم سر فیلمبرداری بروم.
آن را با هیچ چیز عوض نمیکردید؟
اصلا! از آن شیرینتر اینکه اگر میدانستم قرار است در نقش یک کودک در سریال یا نمایشی بازی کنم، دیگر آرام و قرار نداشتم.
از اینکه در آن شرایط بزرگ شدید همیشه راضی بودید؟
بله! این کار جزو کارهایی است که در محیط و با تمام شرایط آن بزرگ شدهام. درواقع؛ این تنها کاری است که بلد هستم. به هر حال بازیگری بخشی از وجودم است.
اگر اشتباه نکنم از دو سالگی بود که پدرتان آقای جلیل فرجاد شما را سر صحنه مجموعه تلویزیونی بهاران میبرد، درست است؟
بله! نقشم سر صحنه مجموعه تلویزیونی بهاران، نقش یک دختربچه بود. نقش مادرم را خانم مرجانه گلچین بازی میکرد و نقش پدرم را پدر خودم بازی میکرد. صحنهای که از آن سریال خوب در ذهنم یادم مانده این است که در استودیوی تلویزیونی حاضر بودیم؛ شب بود. آن شب خیلی خوابم میآمد. در سریال صحنه دعوایی بود که در آن پدر و مادرم با هم دعوا میکردند و در نهایت پدرم از خانه بیرون میرفت. وقتی رسیدیم به صحنهای که پدرم داشت خارج میشد، با همان حالت خوابآلود و گیج و منگ گفتم، بابا جلیل من جیش دارم و دویدم طرفش (خنده). بعد از اینکه این را گفتم، همه زدند زیر خنده و کارگردان کات داد. این خاطره خیلی خوب یادم مانده.
بیشترین بازیتان در زمان کودکی در کدام سریالها بود؟
آن زمان آقای مجتبی یاسینی برای گروه کودک و نوجوان شبکه دو سریال میساخت. ایشان در آن مقطع سالی یکی، دو سریال میساخت و در همه سریالهای ایشان بازی میکردم.
یادم است در سریال «خاتون» با مارال خواهرتان همبازی شدید، همبازی شدن با ایشان چه حسی داشت؟
در آن سریال نقش دو خواهر را بازی میکردیم. آن سریال را بهخاطر همبازی شدن با مارال دوست دارم.
نقش پدرتان را هم آقای هوشنگ حریرچیان بازی میکردند. ایشان چگونه بازیگری است؟
آقای هوشنگ حریرچیان که مرد نازنینی است. بار دومی بود که با ایشان بازی میکردم. ایشان بازیگری باهوش، نکته سنج و نکتهبینی هستند.با وجود سن و سالشان همیشه تمرکز بالایی دارند و ندیدم تمرکزشان به بازی را از دست بدهند، ما خاطرات خوبی با ایشان داشتیم.
«خاتون» را در اصفهان بازی کردید. فضای اصفهان برای کار چطور بود؟
لوکیشن ما حدود منطقه عباسآباد اصفهان بود. ما هم دائم سر کار بودیم و فرصت زیاد گشتن در شهر را نداشتیم.
با مارال از بچگی درباره سینما حرف میزدید؟
سینما جزو دغدغههای اصلی ما از کودکی بود. هر دو در فضای سینما و تئاتر و تلویزیون بزرگ شدیم. دائم پشت صحنه بودیم. بهتدریج با بسیاری از آدمهای این حرفه دوست شدیم.
در دوران کودکی و نوجوانی با مارال در خانه تمرین هم میکردید؟
بیشتر وقتمان به خواندن نمایشنامه و دیدن فیلمهای تاریخ سینمای ایران میگذشت.
از بین فیلمهای سینمایی دوره کودکی؛ چه ایرانی و چه خارجی کدام فیلم را بیش از همه دیدهاید و دوست دارید؟
«بر باد رفته» را با مارال بارها دیدیم و هر دو دوستش داریم.
شما نزدیک به سه سال از خواهرتان کوچکتر هستید و از کودکی هم در کارهای مختلف همبازی بودید. شما زودتر کار حرفهای را شروع کردید یا مارال؟
مارال بعد از بازی در کلی فیلم و سریال در کودکی، دوباره از سن 18 سالگی تصمیم گرفت بازی کند. با تئاتر هم شروع کرد؛ چند نمایشنامه خوب بازی کرد، مثل «ایوانف» چخوف به کارگردانی آقای اکبر زنجانپور. او در آن نمایش در نقش اصلی (ساشا) را بازی کرد.
بعد از سالها بازی در دوره کودکی، نخستین بازی حرفهایتان در سریال «مزرعه آفتابگردان» بود. آن زمان مثل بازیگرانی که تازه جلوی دوربین میروند دیگر نگران نبودید؟
نه! چون در کودکی آنقدر فیلم و سریال بازی کرده بودم که عاشق دوربین و فضای فیلمبرداری بودم. به همین دلیل وقتی بهصورت حرفهای قرار شد بازی کنم، مثل بچههایی شدم که پدر و مادرشان پزشک بوده و از ابتدا با محیط بیمارستان بزرگ شدهاند و دکتر، مطب و وسایل پزشکی برایشان بسیار آشنا و مانوس است.
یعنی هیچ تازگی و جذابیتی برایتان نداشت؟
تنها چیز تازه و جذابش این بود که تا آن زمان سر کاری نرفته بودم که بخواهم به خاطرش دور از خانواده و در شهرستان باشم.
شما که اینقدر با شیفتگی از سر صحنه فیلمبرداری صحبت میکنید، شده بود که سر صحنه از چیزی بترسید و یا چیزی باعث نگرانی و ترستان شود؟
نه! به هیچ وجه. اصلا ترس کلمه نامفهومی در دوران کودکیام بود.
گروه فیلمسازی چطور برای بازی در کودکی راهنماییتان میکردند؟
بچه باهوشی بودم. آقای یاسینی کارگردان تلویزیون همیشه به من میگفت تو خیلی زود خواندن و نوشتن را یاد گرفتی. پدرم خیلی دوست داشت ما زودتر خواندن و نوشتن را یاد بگیریم و بچههای با سوادی شویم.
پدرتان چه چیزهایی یادتان میداد؟
باورتان نمیشود؛ ما خیلی کوچک بودیم که او شعرهای احمد شاملو را برایمان میخواند تا ذهنمان با کلمات آشنا شود.
جایزه هم برایتان تعیین میکرد؟
خیلی! برای اینکه کتاب بخوانیم جایزههای مختلفی تعیین میکرد.
اهل مجله خریدن هم بودند؟
هر هفته برایم مجلههای سروش کودکان و کیهان بچهها میخرید تا تشویق و علاقهمند به خواندن شوم. همین باعث شده بود که خواندن و نوشتنم خیلی خوب شود؛ بهطوری که میتوانستم به راحتی متن فیلمنامهها را بخوانم. از شما چه پنهان؛ از کودکی دوست داشتم با من مثل آدم بزرگ ترها برخورد شود و به هیچ وجه دوست نداشتم کسی بگوید چون بچه هستم چیزی نمیفهمم. اینها باعث شد تا اگر کارگردان سکانسی را برایم توضیح میداد، درک آن برایم آسان باشد.
فیلمها و بازیهای پدرتان را هم میدیدید؟
همه را.
پدرتان در «هویت»، نخستین فیلم حاتمیکیا نقش اصلی را بازی کردند. از آن فیلم چیزی یادتان هست؟
نه! چیزی یادم نیست. نمیدانم پدرم مرا سر صحنه آن فیلم برده بود یا نه.
نظرتان را درباره بازی پدرتان به او میگفتید؟
همیشه.
از میان کارهای پدرتان کدام فیلمشان را میپسندید؟
بازی ایشان در «توهم» و« دست نوشتهها» را خیلی دوست دارم. این را هم بگویم که ما نباید وقت دیدن فیلمهای قدیمی، فناوری سینمای امروز را با آن دوره مقایسه کنیم. دستنوشتهها دکوپاژ و تدوین بسیار عالی دارد و فیلم جذابی است. توهم هم با وجود استفاده از یک فضای بسته به هیچ وجه خستهتان نمیکند، چون آن فیلم هم، دکوپاژ و کارگردانی دشواری دارد. در بیشتر آن فیلم، پدرم تک بازیگر بود. در آوردن بازی در محدوده بسته و به آن شکل روان خیلی دشوار است.
شما کارشناس ارشد اقتصاد نظری هستید. چطور به رشته اقتصاد علاقه پیدا کردید؟
فقط در این رشته قبول شدم.
یعنی هیچ علاقه و کششی به رشتهتان نداشتید؟
به هیچ وجه! چون انتخابی بین دانشگاه سراسری و دانشگاه آزاد داشتم و ترجیح دادم برای درس خواندن به دانشگاه سراسری بیایم.
نمیخواستید تغییر رشته بدهید و بازیگری و هنر را که از کودکی میشناختید انتخاب کنید؟
نه! تغییر رشته و دوباره درسهای جدیدی را خواندن، برایم خیلی سخت بود.
فیلم «عاشق» افشین شرکت یک اثر کودکانه در حال و هوای فیلم اشکها و لبخندها بود. اشکها و لبخندها را در کودکی دیده بودید؟
بارها. آنقدر آن فیلم را دیده بودم که همه صحنههای آن را حفظ بودم. وقتی قرار شد فیلم عاشق را بازی کنم خیالم از همه طرف راحت بود.
از آن تیپ فیلمها خوشتان میآمد؟
خیلی! «مری پاپینز»، «بانوی زیبای من» و خیلی فیلمهای دیگر را بارها و بارها میدیدم.
تجربه سختی هم در فیلم عاشق داشتید. درست است؟
در اوج جوانی باید نقش کودک را بازی میکردم.
چرا قبول میکردید بازی کنید؟
بهعنوان یک کار حرفهای به آن نگاه میکردم.
در فیلم «متل قو» بازی کردید. فکر میکنید چرا در آن فیلم امید و سایه از ازدواج متنفر بودند و زیر بار مسئولیت بچهدار شدن نمیرفتند؟
خب! این اتفاقی است که امروزه میافتد. مسئولیت سخت است و شرایط اقتصادی و اجتماعی هم بهنحوی است که آدمها هرچقدر سنشان بالاتر میرود و تجربه بیشتری در زندگیشان کسب میکنند، رفتن زیر بار مسئولیت برایشان سختتر میشود. آوردن بچه هم از این جنس مسئولیتهاست. آدمها باید به یک بلوغ فکری برسند تا بتوانند چنین مسئولیتی را بپذیرند..
در سریال «ساختمان پزشکان» هم نقش همسر اول دکتر نیما (بهنام تشکر) را بازی کردید. چرا این نقش شما پیوسته باعث سوءتفاهم همسر دوم دکتر (فرناز رهنما) میشد و او را به رفتار دکتر مشکوک میکرد؟
خب! در هر فیلمی آدمهای خوب و آدمهای بد باعث معنا پیدا کردن قصه و پیشرفت داستان میشوند و در حقیقت همین اضلاع هستند که در کنار هم قصه را میسازند. خوبی و بدی به آن معنا وجود ندارد. وجود انسانها در کنار همدیگر است که باعث نمود خصایص اخلاقیشان میشود.
آخرین بازیتان- که خیلیها آن را در سالن اصلی تئاتر شهر دیدند- بازی در نمایش کلنل بود که در کنار فرهاد آئیش و امیرحسین رستمی حضور داشتید. اهمیت این نمایش چه بود که پذیرفتید در آن بازی کنید؟
کلنل یک درام عاشقانه است که در دوره مشروطه میگذرد و نشان میدهد آدمها چگونه وارد بازیهای سیاسی میشوند و چطور زندگی، عشق و متأسفانه هر آنچه را که به آن تعلق خاطر دارند، از دست میدهند.
ایدهآلهای شما برای آینده چیست؟
طبیعی است که همه آدمها در هر شغلی که هستند و در هر حیطهای که کار میکنند بهترینها را برای خودشان میخواهند و آرزو میکنند که به آنها دست پیدا کنند. من هم آنچه را که بهعنوان بهترینها در ذهنم هست، میخواهم.
شما در فروردین ماه به دنیا آمدید. به دنیا آمدن در فروردین و تولد گرفتن در این ماه را دوست دارید؟
فروردینی که باشی، میشوی دختر بهار و بانوی طبیعت. فروردین، ماه تغییر، تحول زندگی، رویش و زایش است. فروردین و بهار را خیلی دوست دارم و از اینکه در این ماه به دنیا آمدم و در این ماه تولد میگیرم، برایم خیلی جذاب است.
فروردین ماهیها مانند بهار روحیه لطیفی دارند؟
بله ! البته همانقدر هم میتوانند طوفانی باشند و بارانهای ناگهانی به پا کنند!