خلاصهی زندگی
الهه صابر:
به سرِ شاخهها نگاه میکنم. حتی وقتی که خشکیده باشند. شاخهها میفهمند. این را نمیشود به همه اثبات کرد. خصوصاً به کسانی که اصلاً نمیدانند پاییز با چه حالی سپری میشود و خصوصاً به کسانی که در حیاط خانههایشان درخت نمیکارند.
من با شاخهها حرف میزنم. حتی وقتی که خشکیدهاند و باد سرد دیماه به آخرین برگ چسبیده به آنها نیز رحم نمیکند. من به شاخهها نگاه میکنم و آنها رنگ سبز چشمان مرا میفهمند. شاخهها میدانند که من دوستشان دارم و هرسال دربارهی آمدن بهار با من صحبت میکنند. شاخهها هرسال برای خودشان لباس تازه میدوزند و لا بهلای موهایشان عطر میزنند.
من قبل از آمدن بهار میدانستم کدام پرنده به کدام شاخه علاقه دارد. همیشه پرندههای خجالتی سرِ شاخهها آواز میخوانند تا من به شاخهها سفارش آنها را بکنم. من که از اول به شاخهها سپردهام پرندههایشان را دوست داشته باشند و کنار هم بمانند. اما شاخهها نیز خجالتیتر از پرندهها هستند و تازه اگر بید باشند، سرشان را هم پایین میاندازند.
اینطور که شاخهها سرک میکشند بالأخره یک روز از ماجرای زندگی سر در میآورند. بالأخره به خورشید خواهند رسید و چون تلاش میکنند کسی هم نمیتواند جلوی آنها را بگیرد.
من درختها را هم تحسین میکنم. درختها آغوش مهربان شاخهها هستند. شاخههای تازهای که هرچه هم تند و تیز باشند، اما درختها باز هم دوستشان دارند.
درختها بیشتر از ما آدمها صبر میکنند. با اینکه زندگی آنها خیلی تکراریتر از زندگی ماست و با اینکه همیشه یک جا ایستادهاند اما این برایشان بهترین تقدیر است. درختها همیشه سر قول و قرارشان ماندهاند و هرکس که از پیش آنها میرود، خودش به زودی پشیمان میشود و به سایهسار آنها بازمیگردد.
من درختهایی را میشناسم که با دروغ برف و خشم باد شکستهاند اما دوباره سبز شدهاند و با همه مهربانی کردهاند. سرسبزی، برایشان بهترین تصمیم است. آنها میتوانستند با نگاه خشمآلود روزگار بخشکند و فراموش شوند. اما چون به آمدن بهار امید داشتند دوباره جوانه زدند.
من درختها را دوست دارم. شاخهها را دوست دارم. وقتی کسی به درختی تکیه میزند برای حال خوبش دعا میخوانم. احساس پرندهها زیباست. من نبض کوچک آنها را میفهمم؛ وقتی که از خستگیِ پرواز، به شانههای شاخهها پناه میبرند.
زندگی را هم اگر خلاصه کنی کل ماجرایش همین است. راه دیگری نیست؛ باید او را هم دوست داشت. در زندگی، هرکسی که درخت بهتری باشد سایهاش هم دلنشینتر است و آدمها همیشه دنبال سایههای بزرگوارتر میگردند. هرکسی که درخت امیدوارتری باشد سایهاش هم سبزتر است و هرکس که سبزتر باشد پرندههای بیشتری به آغوش او پناه خواهند آورد.