• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
یکشنبه 25 اسفند 1398
کد مطلب : 97344
+
-

اشک‌های پشیمانی پدر پس از قتل کودک معلولش

داخلی
اشک‌های پشیمانی پدر پس از قتل کودک معلولش

مردی که در اقدامی هولناک، پسربچه 3ساله‌اش را به قتل رسانده بود وقتی برای تحقیق به دادسرای جنایی تهران منتقل شد، به گریه افتاد و گفت عذاب وجدان لحظه‌ای رهایش نمی‌کند.
به گزارش همشهری، این مرد صبح 21اسفند‌ماه به کلانتری153 شهرک ولیعصر رفت تا اسرار قتل هولناکی را پس از گذشت 7روز برملا کند. 
او وقتی پیش روی مأمور پلیس قرار گرفت با گریه گفت که پسر 3ساله‌اش را به قتل رسانده و حالا به‌شدت پشیمان است. او مدعی بود که پس از قتل، جسد کودکش را در صندوق عقب ماشین تیبای خود قرار داده است. 
مأموران با کشف جسد، موضوع را به قاضی رحیم دشتبان، بازپرس جنایی اطلاع دادند و او دستور بازداشت متهم را صادر کرد. متهم به قتل، انگیزه‌اش را بیماربودن پسرش دانست اما از شبی که دست به جنایت زده بود مدام کابوس می‌دید. او وقتی برای انجام تحقیق به دادسرای امورجنایی تهران منتقل شد، مدام گریه می‌کرد و می‌گفت از قتلی که مرتکب شده به‌شدت پشیمان است.

اعترافات دردناک

پدری که جان کودک معلولش را گرفته، راننده تاکسی اینترنتی است. او پس از قتل، جسد را درون صندوق عقب گذاشته بود و یک هفته با وجود جسد در ماشینش، مسافرکشی می‌کرد.

چه شد که دست به جنایت زدی و جان پسرت را گرفتی؟
پسرم ابوالفضل 3سال پیش به دنیا آمد اما از روزی که متولد شد معلولیت جسمی داشت. او بیماری کلیوی و داخلی هم داشت که دیدن وضعیت او، من و مادرش را عذاب می‌داد. از سوی دیگر هزینه درمان او بالا بود و ما در آن روزها وضعیت مالی خوبی نداشتیم. به همین دلیل پسرم را در اختیار بهزیستی قرار دادم اما بعد از گذشت 2سال دلمان نیامد و او را به خانه آوردیم. ابوالفضل اما خیلی اذیت می‌کرد. مدام بهانه می‌گرفت و باید هزینه‌های درمانش را هم جور می‌کردم. همه اینها به من فشار می‌آورد تا اینکه روز حادثه نتوانستم عصبانیتم را کنترل کنم و جانش را گرفتم.
همسرت زمان قتل در خانه بود؟
خانه بود اما متوجه نشد که من جان ابوالفضل را گرفته‌ام.
چرا متوجه نشد؟
من با ابوالفضل داخل اتاق خواب بودم که او گریه می‌کرد. خیلی عصبانی بودم؛ هم مشکل مالی داشتم و هم پسرم اذیت می‌کرد. اصلا نفهمیدم چه شد که او را کتک زدم و دستم را روی دهانش گذاشتم تا صدای گریه‌اش قطع شود. وقتی به‌خودم آمدم متوجه شدم که او نفس نمی‌کشد. دست و پایم می‌لرزید، وحشت کرده بودم، نمی‌خواستم پسرم بمیرد. همان لحظه از اتاق بیرون آمدم و به همسرم گفتم: ابوالفضل حالش بد است و باید او را به بیمارستان ببریم. تا همسرم آماده شود فورا از خانه بیرون رفتم و گفتم به‌تنهایی او را به بیمارستان می‌برم.
یعنی همسرت از جنایت بی‌خبر بود؟
فکر می‌کرد پسرمان در بیمارستان بستری است، چون سابقه داشت که به‌خاطر بیماری‌اش بستری شود.
در مدت این یک هفته نخواست بچه را ببیند؟
به همسرم گفتم به‌خاطر بیماری کرونا، اجازه نمی‌دهند کسی به بیمارستان برود و برای سلامتی تو هم خوب نیست. او هم باور کرده بود.
خب، بعد چه شد؟
در مدت یک‌هفته‌ای که به همسرم دروغ می‌گفتم، جسد ابوالفضل داخل صندوق‌عقب ماشینم بود. می‌خواستم جسد را جایی دفن کنم اما نتوانستم. دلم نمی‌آمد، کاملا به‌هم ریخته بودم. وضعیت بد و دردناکی داشتم و دلم می‌خواست زمان به عقب باز می‌گشت و من هرگز جان پسرم را نمی‌گرفتم. از سوی دیگر دلم نمی‌خواست برای همسرم فیلم بازی کنم و دروغ بگویم. عذاب‌وجدان و کابوس‌های وحشتناک هم لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد. همه اینها باعث شد تا خودم را معرفی کنم.
گفتی مشکلات مالی داشتی. بیکاری؟
نه، راننده تاکسی اینترنتی هستم اما درآمد بالایی ندارم. خرج زندگی و تأمین هزینه داروهای پسرم خیلی بیشتر از درآمدم بود.
در مدت یک‌هفته‌ای که جسد در صندوق عقب بود، کار هم می‌کردی؟
کارم را می‌کردم تا حواسم را پرت کنم. گاهی اصلا حواسم نبود که در صندوق عقب، جسد وجود دارد و مسافر سوار می‌کردم اما دیگر نتوانستم به این وضعیت ادامه بدهم و دلم می‌خواهد مجازات شوم.

این خبر را به اشتراک بگذارید