برای تولد مولا علیع
چشمهایت سپیده را بازمیآورند
تا حالا به خورشید نگاه کردهای؟! شده تا حالا به خورشید زیبا و پرنوری که هر روز به ما و جهانمان روشنی و گرما میبخشد، به قول معروف با چشم غیرمسلح نگاه کنی؟ جواب معلوم است، هرچهقدر هم که خورشید و روشناییاش را دوست داشته باشیم، باز نمیتوانیم همینطوری به آن چشم بدوزیم. اما وقتی نور خورشید بر کرهی ماه میتابد و از روی ماه به سمت ما منعکس میشود، تماشایی است. اصلاً ماه همهی زیباییاش را از همین نور میگیرد.
بگذارید فعلاً همچنان از خورشید، برای زندگیمان نور و گرما بگیریم، خودمان را برای پشت سر گذاشتن این روزهای سخت تقویت کنیم و با یک واسطه، زیباییاش را در چهرهی روشن ماه ببینیم و لذت ببریم و البته در کنار تماشای ماه، بیایید این روزها از توی خانه و از پشت پنجرهی خیال هم که شده، به کوههای بلند و سر به فلک کشیده چشم بدوزیم. هر کسی ممکن است از یک زاویه کوهی را نگاه کند و تصویری ببیند، متفاوت از آنچه دیگری از زاویهای دیگر، از همان کوه میبیند. کوهنوردها هم، همه در یک فصل و از یک مسیر به سمت قله صعود نمیکنند و بهطور طبیعی هرکدام چشمانداز ویژهی خود را از همان کوه تماشا میکنند که لزوماً با چشماندازی که دیگری میبیند، یکی نیستند.
این کوههای سر به فلک کشیده به آدمهای بزرگ و آثار بزرگشان میمانند که قرنها و شاید هزارها سال، دیگران مرتب به آنها نزدیک میشوند و هر بار به تماشای گوشهای از عظمت وجودشان میایستند و داستان آنچه را که میبینند و میچشند، برای بقیه روایت میکنند؛ یکی در کتابی علمی و پژوهشی، دیگری در داستانی یا حکایتی شنیدنی، سومی در شعری خیالانگیز، کسی در نقاشیای تماشایی و...
نسبت ماه به خورشید
پس اگر به خورشید حق نمیتوان چشم دوخت، به تماشای کسانی چون علیع میتوان ایستاد و به بلندای وجود او میتوان نزدیک شد. اما فراموش نباید کرد که این کوه سر به فلک کشیده را از هر سو نگاه کنیم تصویری از عظمت و زیبایی میبینیم؛ همچنان که در طول قرنها بسیاری دربارهی او سخن گفته و شعر سروده و کتاب نوشتهاند و البته هرکدام از منظری او را دیدهاند. اینهمه جلوهگری از طاقت انسانهای بزرگ هم فراتر است چه رسد به آدمهای معمولی و از همین روست که ابراهیم الوائلی، شاعر عراقی بر اصالت او تأکید میکند و خطاب به او میگوید: «جهان تو صداست و جهان بقیهی مردم انعکاس صدا» و دکتر علی شریعتی هم او را «حقیقتی بر گونهی اساطیر» مینامد، تعبیری که هم اصل بودن و بعد حقیقی او را بازمینماید و هم تصویر شگفتانگیز و خیالآمیز و اسطورهایش را به یاد میآورد.
نفسهایش واژه بودند
همین شاعر در سطرهای دیگری از شعرش به اُنس و اُلفت امیر مؤمنانع با زبان و با واژهها میگوید، اما باز هم به تنهایی او بازمیگردد و راوی غربت علیع در زمانهاش میشود: «او در واژهها خانه داشت/ واژههایی که در وجودش سکنی گزیده بودند/ ...نفسهای علیع واژه بودند/ و او با برافروختن واژهها میزیست/ ... او به سخن، تیزیِ تیغ میبخشید/ تا رازها از درونش بتراوند/ و آهها و حسرتها در دلش آرام بگیرند/ ...او در شب کوفه گام برمیدارد/ پلکهایش نخلهایی سوختهاند/ و دستانش نهرهایی بسته/ تنها در شب کوفه گام برمیدارد/ و زمین، یا از آنِ خوارج است یا از آنِ بنیامیه...»
در نمازم زندهای!
او که از مسیحیان لبنان است در بخشی از کتابش، علیع را وحدتبخش ادیان میداند و در سطرهایی دیگر از عشق خود به علیع، خطاب به او چنین میگوید: «ای که همواره/ در نمازم زندهای!/ زندگیام را چون عود/ برای تو میسوزانم/ تا هر روزی که از عمر من کاسته میشود/ زندگی/ به اندازهی روزگاران/ در تو دوام یابد.»
این شاعر هم نمیتواند از توانایی سخنوری مولا آسان بگذرد و در این باره هم با او سخن میگوید: «...ابرهای پرباران صدایت/ کشتزاری سرسبز/ و نامههایت/ ابرهایی که مدام/ زمانهی ما را آبیاری میکنند/ تا دلزده از شبهای ستم/ جانی بگیریم/ و فصلها را گردآوریم.»
وقتی که بتها لرزیدند
شمسالدین گذری بر تاریخ دارد و گذرا، تصاویری از آفرینش حضرت آدمع و طوفان روزگار حضرت نوحع تا دورهی پیامبر خاتمص به نمایش درمیآورد تا به رویدادی برسد که مد نظر اوست: «گفتند شباهنگام/ ابری پربار بر خاک جزیره باریدن گرفت/ ...گفتند خونی غلیظ/ از زخم مکه/ بتها را از خواب بهدر آورد/ بتها لرزیدند و/ بیخواب شدند/ امام به دنیا آمد».
او هم مانند دو شاعر دیگر، احساس نیاز به بودنِ علیع را در روزگار ما به زبان میآورد و خطاب به او میگوید: «باش/ تا شمشیرت/ همچون تیری پرّان/ از کوفه بیاید تا آخر زمان/ باش/ و بمان/ بهعنوان آخرین قلعهی انسان» و شعرش را با این تصویر به پایان میبرد: «آنها نمیدانند/ چهرهاش بر این ابرها میگذرد/ و صدایش از فراز گنبدها صعود میکند.../ حتی اگر فردا در آینههایشان نگاه کنند/ و منتظر بمانند/ [میبینند که] چشمهایش بازمیآورند/ سپیدهی زندگی را سپیدهدمان».