
سرب 30 ساله

کالت مثل «سرب»
خسرو نقیبی_روزنامه نگار
«سرب» اگر به قطعیت نگوییم بهترین فیلم مسعود کیمیایی، یکی از 5فیلم برتر کارنامه فیلمساز است و این یعنی، صاحب جایگاه در میان صد فیلم مهم تاریخ سینمای ایران. با این همه اگر پی«ترین»ی در کارنامه کیمیایی برای سرب باشیم، این فنسالارانهترین اثر کیمیایی در تمام دوران حرفهایاش است. یک تجربهگرایی بیهراس برای ساختن فیلمی در کلاس گانگستریهای دهه بیست و سی آمریکا که در همان مقطع زمانی ساخته شدن این فیلم، در هالیوود هم هواخواهان زیادی داشت؛ و خب، سرب کم از بهترینهای آن سینما ندارد. یک داستان چفتوبستدار با دوخطی درگیرکننده -داستان روزنامهنگاری که برادر بزرگش پای یک بازی سیاسی مسلمان و یهودی در آستانه اعدام است و تنها شاهد، بابت جانش، متواری شده و او باید برش گرداند- طراحی صحنه و لباس، فیلمبرداری و موسیقی حالا به جرأت میتوان گفت «کالت» برای تصویرکردن یک دوره زمانی از تاریخ ایران که الگوی هرآنچیزی است که بعدتر فیلمسازان ایرانی در آن حال و هوا قصد ساختنش را میکنند و البته تابلویی از تواناییهای بازیگری ایران در دهه 60خورشیدی، چه در ساختن شمایل قهرمان (هادی اسلامی در نقش نوری مهمترین و بهترین بازی کارنامهاش را میکند)، چه تثبیت یک جوان اول خوشچهره برای آن دهه (امین تارخ) و چه تصویر بیمحابای یک «زن» در آن سالها (فریماه فرجامی). نقشهای کوچک هم همه از بهترینهای خود هستند و پرترههایی از بازیگرانشان در تاریخ سینمای ایران که اکثر آنها با شخصیتهایشان در این فیلم به یاد آورده میشوند: جلال مقدم، جمشید مشایخی، فتحعلی اویسی، نرسی گرگیا، پروین سلیمانی و حتی سعید پیردوست.
سرب، فیلم سکانسهای ماندگار است. بیایید بشماریم. فصل افتتاحیه و آن مونولوگ تاریخی، تصویر زن و آن چشمهای ترسخورده زیر ماشین سرتراشی، فصل قتل و گیرافتادن برادر بزرگ و ضجههای پیرزن یهودی، فصل دیدار دو برادر در اتاق ملاقات، فصل روزنامه و درگیری نوری با صاحب روزنامه، فصل کتکخوردن نوری و پسربچههای دم سینما، فصل تنهایی نوری در هتل، فصل فرار زن و مرد یهودی در شمال پای ریل، شمایل گانگسترهای در تعقیب با آن ماشین و تفنگها، فصل دیدار نوری و جوان یهودی و آن دیالوگهای معروف و فصل پلههای دادگستری و قتل نوری. ریزتر بشویم خیلی بیشتر از اینهاست؛ و فقط یک فیلم، این همه را به سینمای ایران ارزانی داشته که در تمام سالهای بعد، سینماگرانی متأثر از این تصاویر، جهان فیلمهای این مقطع زمانیشان را شبیه سرب ساختهاند.
سرب، فیلم دیالوگ است. همان دیالوگهای کیمیاییوار معروف. فیلم کنایههای معنیدار. فیلم زمانه. خود کیمیایی تنها یکبار دیگر میتواند به این مرز در بیان تاریخ شفاهی سرزمین و ساختن یک جغرافیا دست پیدا کند؛ و نه در سینمای خود؛ که در «جسدهای شیشهای» و روی کاغذ. سرب از این منظر هم جایگاهی یگانه دارد.
بسیاری بهترین سالهای فیلمسازی مسعود کیمیایی را در ورود به دهه 50 تا نیمه آن میدانند؛ اما مگر میشود به فاصله 2سال سرب و «دندان مار» ساخت و 2سال بعد به این گنجینه «رد پای گرگ» را هم افزود؟ چه میزان باید انبانات از تجربه و مهارت پر باشد و جهان زیستهات کامل که به این زبان سینمایی برسی؟ برای من، این نیمدهه، یعنی نیمه دوم دهه 60، بهترین کیمیایی تاریخ را در خود جای داده است. با فیلمهایی که هر چه زمان میگذرد، تأثیرش بر تاریخ این سینما عیانتر میشود و جایگاه آن آثار، دستنیافتنیتر.
تنهایی مونس
مهرنوش سلماسی_روزنامه نگار
از همان ابتدای فیلم که سرش به بهانه تیفوس تراشیده میشود میتوان نگرانی و هراس را در چهرهاش دید. او که به سودای رفتن به سرزمین موعود و یافتن آسایش، چسبیده به همسرش دانیال و بهدنبال گریز است. مونس را هرگز با لبخند نمیبینیم. در پس نگرانی و اضطرابش اما، چهره عشق هویداست. عشق به دانیال که گویی مونس توان جدا شدن از او را ندارد. در «سرب» مونس و دانیال میگریزند و نوری بهدنبالشان است. آنها شاهدان قتلی هستند که در ابتدای فیلم رخ میدهد و حالا ما همدل و همراه با قهرمانمان، نوری هستیم. کیمیایی استاد ایجاد حس همذاتپنداری با قهرمان و خلق موقعیتهای عاطفی است. میدانیم که نوری همسرش را به جرم خیانت کشته ولی وقتی میگوید:«من نکشتمش، دوسش داشتم» لحنش جوری است که نمیشود باورش نکرد. حالا این مرد تنها بهدنبال دانیال و مونس است. و عاقبت هم پیدایشان میکند. سکانس کلیدی سرب، لحظه جدایی مونس از دانیال در پای اسکله است؛ جایی که نوری در لحظه آخر دانیال را نگهمیدارد و مونس به تنهایی راهی میشود. این به یادماندنیترین فصل فیلم ماندگار سرب است. جایی که تنهایی مونس آغاز میشود. دانیال، دانیال گفتنهای مونس همچنان بند دل تماشاگر را پاره میکند. دانیال نومیدانه میگرید و بغض نوری هم میترکد: «مرد باید گریه هم بلد باشه».
ضیافت
سعید مروتی_روزنامه نگار
فیلمهای دهه60 مسعود کیمیایی، قدرنادیدهترین جواهرات تاریخ سینمای ایران هستند؛ فیلمهایی که یا توقیف شدند (خط قرمز)، یا گرفتار سانسور (تیغ و ابریشم) و یا گرفتار توطئه بدفهمی و نادیده گرفتهشدن (سرب و دندان مار). موفقترین فیلمساز قبل از انقلاب، در دهه اول انقلاب در اوج بیمهریها و فشارها و توصیهها، از مفهوم موفقیت فاصله زیادی داشت. کیمیایی دهه60، نه فاتح گیشه بود و نه منتقدان ارزشهای آثارش را کشف میکردند. کارگردانی که از اواخر دهه40 تا پیروزی انقلاب، شهره به شناختن و در اختیار داشتن نبض جامعه بود، حالا با اتهام عقبماندن از زمانه مواجه شده بود. در دهه60 هر فیلمی از کیمیایی بهانهای بود برای نمایش پراغراق شکست؛ شکستهای پیدرپی کارگردانی که زمانهاش را نمیشناخت و سینمایش دیگر خون نداشت. همه فیلمها هم با محک قیصر و گوزنها سنجیده میشدند و از دل این مقایسه بازنده بیرون میآمدند. بماند که عدهای از اساس با سینمای کیمیایی سر دشمنی و عناد داشتند.
کیمیایی به عنوان سرشناسترین و شاخصترین فیلمساز بازمانده از قبل انقلاب، چهره محبوب مدیران سینمایی نبود. تعیین مناسبات اکران هم برعهده دولت قرار داشت و منتقدان تحت تاثیر گفتمان رسمی بودند. نتیجه اینکه فیلمی از مسعود کیمیایی بهانهای بود برای تاختن به فیلمساز تاریخساز سینمای ایران و رفتن به استقبال شکست؛ شکست تجاری، شکست انتقادی. امروز اما شکست خوردهترین فیلم دهه60 کیمیایی (تیغ و ابریشم) در مقایسه با یکی از ستایش شدهترین فیلمهای امسال (متری شیش و نیم) جلوهای از اصالت را به نمایش میگذارد که نشانه حقانیتی تاریخی است. سرب که دیگر جای خود دارد. 30سال گذشته و هنوز و همچنان سینمای سرب، خیرهکننده است. همه آنچه در این سالها با عنوان جعلی سینمای فاخر برایمان تدارک دیدند، به اندازه نمای اول سرب و آن حرکت دوربین از چهره خونآلود مردی که کشته شده به سوی مورچههای روی دیوار و تیلت به بالا تا رسیدن به روزنامهای که به دیوار چسبانده شده، تلألو نداشته و ندارد. کیمیایی در یکی از قصهگوترین و سرراستترین فیلمهای بعد از انقلابش، روایتی کلاسیک را برگزیده و حادثه و درام و احساسات را در قابهایی شکیل به نمایش گذاشته؛ با قهرمانی هدفمند و اصولگرا که تا آخرین نفس پای عهدش با برادر میایستد. روح ایرج کریمی شاد، ولی حس و حال کیمیاییوار مهم است. چون وقتی این حس و حال بهدرستی متبلور میشود، یعنی به ضیافتی باشکوه دعوت شدهایم. و سرب به عنوان یکی از فیلمهای بزرگ کیمیایی چنین ضیافتی است.
جایی که پیادهروها تمام میشود
علیرضا محمودی_روزنامه نگار
«سرب» (1368/ مسعود کیمیایی) از دیدگاه تجاری فیلم شکست خورده اما مهمی در کارنامه کارگردان است؛ فیلمی که نشان داد نسلی که با صفکشیدن مقابل سینماهای نمایشدهنده فیلمهای کیمیایی او را به اوج رساند، جایش را به نسل دیگری دادهاست. همهچیز بوی فیلمی از سام پکینپا را میداد؛ پت گارت و بیلی دکید.
اگر در زمستان1348 مسعود کیمیایی با «قیصر» بهعنوان یک استعداد چشمگیر به دفاتر سینمای صنعتی معرفیشد، در زمستان 1367 با سرب جایگاهش را در سینمای دولتی تثبیت کرد. بعد از روی دست ماندن «خط قرمز» و شکست «تیغ و ابریشم» کیمیایی با سرب به متن سینمای متحولشده بعد از انقلاب برگشت. او که در دهه50 برای سینما تئاتررکس و استودیو میثاقیه موفقیتهای تجاری چشمگیری را رقم زده بود، سعی میکرد که در دوران بنیاد فارابی و درجهبندی موفق بماند. برخلاف بسیاری از کارگردانان هم نسل او، موفقیت تجاری فیلمهای مسعود کیمیایی اهمیت سرنوشتسازی در ادامه کارش داشته. میثاقیه که با داریوش مهرجویی و کیمیایی در دهه 50کار کرده بود، در توصیف کارگردانی که «خاک» و «گوزنها» را برایش ساخته، گفت که مسعود هوای جیب تهیهکننده را دارد. اما این ویژگی در دوران هدایت و حمایت، اهمیت چندانی نداشت. موفقیت تجاری «سفرسنگ» دومین فیلم بدون بهروز وثوقی مسعود کیمیایی، آخرین فیلم کیمیایی بود که گیشه شلوغی داشت. بازتابها غیبت خط قرمز و ناتوانی تیغ و ابریشم کیمیایی را به حاشیه برده بود. گیشهها با ایرج قادری، ساموئل خاچیکیان و داریوش مهرجویی دخل وخرج میکردند؛ وضعیتی که برای کیمیایی تازگی داشت.
سرب قرار بود تیری به قصد 2هدف باشد؛ همراهی با مسئولان بهخاطر فیلمی در جدا کردن حساب کلیمیان ایرانی از اشغالگران مافیایی و همگامی با مردم بهخاطر فیلمی درباره برادری بریده از خانواده که برای نجات جان برادر دربند، جان میدهد. در دورانی که بهرام بیضایی در مرکز شهر و علی حاتمی در حاشیه شهر، تهران خودشان را در «شاید وقتی دیگر» و «هزاردستان» ساختند، کیمیایی تهرانی شبیه نیویورک در مقابل مخاطبان قرار میدهد. تریلری که کیمیایی بنا میکند، سر و شکل فیلمهای دهه40میلادی هالیوود را دارد. با بهانه ساختن دهه خروشان 20شمسی، کلاه شاپو بر سر و بارانی برتن و مسلسل و کلت بهدست آدمها میدهد تا تهران ملتهب سالهای اشغال و کودتا جان بگیرد. دیگر خبری از بازارچه و روستا و جنوب شهر نیست. داستان در دفاتر روزنامهها و کاخ دادگستری و نواحی مرزی میگذرد. او اگر با قیصر و خاک وسترنهای رده «ب» را در سینمای صنعتی تکرار کرده بود، حالا میخواست با سرب تریلرهای گنگستری را یادآوری کند. درحالیکه مافیای صهیونیستی قصد دارد شاهد یک قتل را از کشور خارج کند، قهرمان داستان میخواهد شاهد را به دادگاه برساند.
کیمیایی قبل از نمایش سرب اعلام میکند که در سرب به چیزهایی که با آن شهرت دارد بازگشته است. او درحالیکه بهروز وثوقی و اسفندیار منفردزاده و نعمت حقیقی را ندارد و باید به گیتی پاشایی، محمد ترابنیا، جمشید مشایخی ، سید محمد تجددو سعید پیردوست قناعت کند، زیر موشکباران تهران ساخت فیلمش را با گروهی جوان آغاز میکند.
محمد هاشم سبوکی، که سابقه همکاری با ایرج قادری در تولید فیلم «برزخیها» را داشت، با تهیه فیلم «عبوراز میدان مین» (1362/ جواد طاهری) شیراز فیلم را تاسیس کرده بود. او پس از موفقیت تجاری فیلم «آوار» ساخته سیروس الوند میخواست که با ساخت فیلم تازه مسعود کیمیایی موفقیتاش را در سینمای دهه60 تضمین کند.
همه کسانی که سرب را در هفتیمن جشنواره فیلم فجر دیدند، گمان میکردند که کیمیایی به راهی بازگشته که با عباس شباویز در آریانا فیلم از سر گرفته بود. داوران جشنواره اما فیلمسازان جوان پس از انقلاب را تحویل گرفتند. کیمیایی منتظر اکران بود تا جواب مردم را در مقابل داوران قرار دهد. او همیشه فروش فیلمهایش را در پاسخ به منتقدان مخالف الصاق میکرد.
سرب اما فروش چشمگیری نکرد. در سالی که «خواستگاری» فخیمزاده و «دزد عروسکها»ی بحرانی با عشقهای سالخورده و ترانههای کودکانه بازار سینمای بعد جنگ را قبضه کرده بودند، فیلمی درباره برادری گیشهای نداشت. دفاع سردبیر ماهنامه فیلم در برابر حملات پی درپی منتقدانی همچون ایرج کریمی، نتوانست دعوایی چون دوایی و کاوسی راه بیندازد. کیمیایی زمانی منتقدان همراه و مخاطبان همیشگی را داشت. سرب تجسم پایان این دوران بود. وقتی گیشه سرد باشد، منتقدان نمیتوانند هیزم چندانی جمع کنند.
در میان 5 فیلمی که مسعود کیمیایی ساخته، سرب فیلمی است که او را با سینمای بعد از انقلاب پیوند داد. اما فقط با بدنه تولید و بدنه دولتی پشت صحنه سینما. او مخاطبانی در سینمای دهه60 نداشت. نسل تازه مخاطبان کیمیایی که او را دهه70 احیا کردند، در سال67 هنوز قدشان به گیشه سینما نمیرسید تا برایش کاری بکنند.
در سرب به شدت خودم هستم
« در سرب به شدت خودم هستم»؛ این مشهورترین نقل قول از مسعود کیمیایی در دهه 60 است
شهریور67 گفتوگویی کوتاه با کیمیایی درباره فیلم سرب با این تیتر منتشر شد.
جمله «در سرب بهشدت خودم هستم» بعدها در نقدهایی هم که درباره فیلم نوشته شد مورد استفاده قرار گرفت؛ اغلب هم برای اثبات اینکه کیمیایی در سرب خودش نیست! 30 سال از آن دوران گذشته و حالا آن نقدها در محک زمان حکم ابطال خوردهاند و به نظر میرسد حق با کیمیایی است. او در سرب به شدت خودش است!
اکران عمومی، گیشه متوسط
سرب از 31 خرداد 1368 در تهران اکران عمومی شد. برخلاف تیغ و ابریشم که با درجه کیفی جیم روی پرده آمده بود،سرب درجه الف گرفته بود. سرب در سینماهای آزادی، بهمن، تیسفون، سایه، ونوس، استقلال، آسیا، مراد، کریستال، حافظ، ری و آستارا روی پرده آمد. سرب در اکران تهران 6میلیون و 800 هزار تومان فروخت و دهمین فیلم پرفروش سال 68 شد. فروش شهرستان سرب جایی ثبت نشده است
قدر نادیدهترین جواهرات تاریخ سینمای ایران
فیلمهای دهه60 مسعود کیمیایی، قدرنادیدهترین جواهرات تاریخ سینمای ایران هستند؛ فیلمهایی که یا توقیف شدند (خط قرمز)، یا گرفتار سانسور (تیغ و ابریشم) و یا گرفتار توطئه بدفهمی و نادیده گرفتهشدن (سرب و دندان مار). موفقترین فیلمساز قبل از انقلاب، در دهه اول انقلاب در اوج بیمهریها و فشارها و توصیهها، از مفهوم موفقیت فاصله زیادی داشت. کیمیایی دهه60، نه فاتح گیشه بود و نه منتقدان ارزشهای آثارش را کشف میکردند