این شهر گم شده است
گفتوگو با «محمدرحیم اخوت» درباره اصفهان روزگار قدیم و اصفهان امروز
روناک حسینی|روزنامه نگار:
اصفهان برای غیراصفهانیها تصویری است از سیوسهپل و رودخانهای که حالا یکیدو ماه در سال آب دارد. تصویری است از میدان نقش جهان، نقوش زیبای مسجد شیخلطفالله، بلندی عالیقاپو، بازار پر از رنگ و خوردن بریان در بریانی بازار و چیزهایی از این دست. اما برای اهالی اصفهان، این شهر خانهای است که هر گوشهاش خاطرهای آویخته. شهری که هرچند در پیچ و خم مدرنیته آسیبهایی هم دیده است. محمدرحیم اخوت، نویسنده اصفهانی است و از پیروان مکتب اصفهان در ادبیات. مکتبی که میگویند چون اصفهان قدیم، پیچ در پیچ است. او که از گذشته تا امروز در اصفهان زندگی کرده است، امروز این شهر را جایی میبیند که نمیتواند نام شهر روی آن بگذارد. او میگوید این شهر نه کالبدی دارد و نه میتوان روحی برای آن متصور شد.
شما از کودکی تا امروز در اصفهان زندگی کردهاید. اگر هر شهر را بهمثابه یک موجود زنده در نظر بگیریم، اصفهان از نگاه شما چه روند تحولی را طی کرده است؟
از کودکی تا امروز که 72 سالهام در این شهر زندگی کردهام و دلم نمیخواسته از اصفهان به جای دیگری بروم. شما میگویید موجود زنده، اما من نظر دیگری دارم. من در گذشته اصفهان را یک شهر دلنشین میدیدم. شهری که مرکز مشخصی داشت و به آن میدان کهنه یا عتیق میگفتیم؛ نزدیک میدان نقش جهان بوده است. در آن زمان بازاری بود که از دروازه جنوبی اصفهان، یعنی دروازه حسنآباد شروع میشد و بعد از گذر از پیچ و خمها، تا مسجد جامع ادامه پیدا میکرد. یا حتی در زمان کودکی من فقط تکههایی از دروازه تُخچی یا طوقچی، در شمال اصفهان بهجا مانده بود. درواقع بازار از دروازه شمالی اصفهان شروع میشد و تا دروازه حسنآباد که اول چهارباغ خواجو بود، ادامه پیدا میکرد. بازاری که بهمثابه شاهرگ حیاتی شهر بود و بقیه محلهها اطراف آن ساخته شده بودند. امروز این شهر گم شده است.
امروز این شهر کجاست؟
اصفهان امروز از تعریفی که من برای یک شهر قائلم خارج شده است. قسمتهای دیگری از اراضی اطراف شهر زیر ساخت و ساز رفته و شهر مجموعهای مشخص و منسجم نیست. در قدیم، زایندهرود کنار شهر اصفهان جاری بود. جلفا شهرکی بود ارمنینشین در کنار اصفهان، دورتر از شهر. الان همه در هم آمیختهاند و شکلی نمیتوان برای اصفهان متصور شد. تصویری که من از شهر دارم، جایی است با حدود مشخص. چه شهر بزرگی باشد، چه کوچک. بیرون شهر معنی دارد و مردم برای تفریح به آنجا میروند و کسی در آنجا زندگی نمیکند، مگر کسانی که در روستاها کشاورزی و باغداری میکنند. در شهر، خانهها به هم چسبیدهاند و همسایه معنی دارد. شهر به محلههای مختلف تقسیم میشود و هممحلهای معنا دارد. مثلا در قدیم جوباره یا جهانباره، محلهای کلیمینشین بود یا همان دروازههای طوقچی و حسنآباد هر کدام نشانههایی از شهر بودند. البته برخی تغییرات طبیعی است. قدیم دروازهها را برای حفظ امنیت میساختند و افرادی بودند که کنار دروازهها زندگی میکردند و نگهبانی میدادند. الان دیگر به چنین چیزی نیاز نیست. امروز شما ورودی مشخصی برای اصفهان نمیبینید. از هر کجا که بیایید، شرق، غرب، شمال یا جنوب، ناگهان خود را میان ساختمانهای کوتاه و بلند پیدا میکنید.
روابط آدمها در شهر چطور؟ رویدادها و خاطرهها؟ چیزی که شاید بتوان در برابر کالبد شهر، از آن به عنوان روح شهر یاد کرد.
در قدیم، مردم اصفهان واقعا اهل این شهر بودند. لهجه اصفهانی رایج بود و آداب و رسوم زندگی اصفهانی رواج داشت. مردمی که از شهرها یا روستاهای دیگر به اصفهان میآمدند، مهمان ما بودند. امروز تعداد غیراصفهانی در جایی که به آن اصفهان میگوییم، خیلی زیاد است و جزو اهالی اصفهان نیستند. در گذشته شهر پیکره داشت و آدمها در شهر و محلهها همدیگر را میشناختند و این باعث میشد رفتارها خیلی فرق کند. اگر امروز در خیابانهای جایی که به آن اصفهان میگوییم، راه بروید، بهندرت کسی را میبینید که بشناسیدش. هرچند گمان میکنم مقداری از این تغییرات طبیعی است. اما بخشی به خاطر هجوم بیرویه از نقاط دیگر به اصفهان است.
اصفهانی که از آن خاطره دارید، اصفهانی است که زایندهرود کنارش در جریان بود. چند سالی است که تنها مدت اندکی آب از میان پایههای سیوسهپل عبور میکند. آن هم با عمق کم. نبودن این رودخانه چه تاثیری در زندگی مردم اصفهان گذاشته است؟
فکر میکنم بخشی از این موضوع که زایندهرود شاید سالی دو ماه آب دارد، طبیعی است و ناگزیر. آب زایندهرود را از کوهرنگ به سوی اصفهان هدایت کردهاند و قاعدتا باید شهر اصفهان آب داشته باشد، اما کشت و زرع و چاههای عمیق و افزایش جمعیت، صدای این رود را از مردم شهر گرفته است. شاید قرنها جمعیت اصفهان از چندهزار نفر فراتر نمیرفت. امروز نهفقط اصفهان، بلکه باقی شهرهای ایران به دلیل پیشرفت بهداشت و درمان پرجمعیت شدهاند. قدیم شهر برای مردم ساخته میشد، حالا شهری مثل اصفهان بیشتر برای اتومبیل ساخته شده است.
فکر میکنید اصفهان امروز شاد است یا غمگین؟ پویاست یا راکد؟
چیزی که من بیشتر میبینم، هرج و مرج است. من اصفهان را غمگین نمیبینم و طبعا شاد هم. بهندرت ممکن است در کنارههای زایندهرود، خانوادهای را ببینی که دور هم نشستهاند و از رودخانه و هوای خوب لذت میبرند. کدام رودخانه و کدام هوای خوب! وقتی میتوانیم از روح شهر و شادی و غم آن حرف بزنیم که بتوان کالبدی برای آن متصور بود. اگر شهر کالبد داشته باشد، میتوانید روحی در آن ببینید و حالا این روح شاد است یا غمگین،
بحث ثانویهای است. وقتی شهر پیکره ندارد، این بحث هم معنا ندارد. البته در طرح تفصیلی اصفهان، ساخت و ساز کنار زایندهرود منع شد و جایی که ما اصفهانیها به آن میگوییم بیشه، یعنی باغهای اطراف زایندهرود، هنوز کمی باقی مانده و به عنوان پارک و تفرجگاه کاربرد دارد. ولی هستند کسانی که به آنجا میآیند و کیوسکهای بزرگ میگذارند. بخشی از این مسئله هم طبیعی است و به خاطر رفع نیاز مردم.
با همه اینها چرا این شهر را دوست دارید؟
یکی از دلایلش قدمت این شهر است. دیگر اینکه از گذشتههای دور تا امروز چند قشر متفاوت کنار هم زندگی میکردهاند. مثلا ارامنه که اغلب ساکن جلفا بودند و کلیمیها که اغلب در جوباره زندگی میکردند. از قدیم افراد با مذاهب گوناگون در اصفهان زندگی میکردند و با هم بدهبستان داشتند.
در آستانه سال جدید، خاطرهای از عیدهای دوران کودکی خود در این شهر را به یاد دارید؟
از کودکی چیزی به خاطرم نمانده، اما دوران نوجوانی را یادم هست؛ آن زمان از چهارباغ و سیوسهپل تا میدان شهدا (میدان پهلوی سابق)، بهخصوص از دروازه دولت - که یکی از دروازههای شهر در گذشته خیلی دور بود - تا سیوسهپل گردشگاه بود و مردم در ایام تعطیل، حوالی آن قدم میزدند و گوشهای بساطی میانداختند و دور هم به شادمانی میگذراندند. آنچه امروز در آستانه سال نو ناراحتم میکند فوت یک اصفهانشناس نازنین به نام دکتر جمشید مظاهری است. هر شهری تاریخ و تاریخ اجتماعی خودش را دارد. یکی از تخصصهای مظاهری، شناخت دقیقش از تاریخ اجتماعی اصفهان بود. متاسفانه ما یکی از بزرگان بسیار دانا و بیادعای شهرمان را از دست دادهایم و این داغ هنوز در دل من باقی مانده است.