یک حفره، در قلب همه ما
جواد نصرتی ـ روزنامهنگار
مثل آنهایی که تحمل دیدن شکوه لالهزار زیر پای لامپفروشها و لوسترفروشها را ندارند، من هم عامدانه، مدتها از سوراخی که در قلب تهران درست کردهاند و با لفاظی و زبانبازی پلازای میدان ولیعصر میخوانند دوری میکردم. از همان روزی که میدان زیبای ولیعصر را به یک گودی گنگ و بیمورد تبدیل کردند، مشخص بود که پایین رفتن از پلهها و دیدن آن، فقط غم آدم را سنگین میکند. هفته گذشته، این دوریگرفتن را تعجیل یک قرار کاری فوری لگدمال کرد و در یک صبح بسیار سرد، شالم را دور گردنم سفت کردم و از پلهها پایین رفتم. چیزی که دیدم و حس کردم، بسیار بدتر از وحشتناکترین کابوسی بود که تصور میکردم. آن میدان نازنین خوشرنگ که روزگاری بر کارتپستالها نشسته بود، یک گودی بیهویت و سرد و غمزده شده بود که فلاکتش را زار میزد. اگر آن پایین کمی سر بچرخانید، ساختمانهای بلندی را دور و اطراف خودتان میبینید که حس غرقشدنتان را تقویت میکند. باد سرد و تندی که در دوران این سوراخ زوزه میکشید، مردم را وادار کرده بود شالها را بالا بکشند و کتها را تنگ کنند. پیداکردن ورودی مترو، در هجوم تابلوهای راهنما سخت بود و در نهایت پرسانپرسان خودم را به چند پله دیگر رساندم که از این گودی هم ما را پایینتر میبرد. سنگینی فضای بیروح آن گودی، احتمالا بارها نفس افرادی مثل من را تنگ کرده است.
سؤالی که پیش از این مطرح بود، بعد از دیدن آن سوراخ، پرزورتر ذهنم را چنگ میانداخت؛ چطور آدمهایی راضی میشوند آن میدان زیبا و تاریخش را به چنین گودی بیهویتی تبدیل کنند؟ کسی که یکبار در تابستانها، کنار میدان قدم زده و از خنکی آبی که فوارهها به هوا میپاشیدند لذت برده باشد، راضی به تخریب آن میشود؟ کسی که با دوست عزیزی دور میدان قرار گذاشته باشد و ثانیهها را برای لحظه دیدار شمارش کرده باشد، راضی به ویرانی آن میشود؟ میدان ولیعصر، قلب خیابان ولیعصر است؛ کسی که از این خیابان، خاطره عاشقانه داشته باشد، راضی به کور کردن قلب آن میشود؟
مسئله، چیزی فراتر از ویرانکردن یک گوشه زیبای شهر است. بهسختی میتوان یک تهرانی پیدا کرد که خاطرهای از میدان ولیعصر و جاهایی مثل آن را در این شهر بزرگ نداشته باشد. حالا نگرانی بزرگ این است که اگر بهراحتی میتوان این میدان زیبا را محو کرد، چرا نباید مسئولان دیگری در آینده، دیگر جاهایی که مردم با آنها خاطره دارند را به سوراخهای دیگری تبدیل کنند؟ شهر، برای آنهایی است که در آن زندگی میکنند، عاشق میشوند، میخندند، گریه میکنند، بزرگ میشوند و از گوشهگوشه آن خاطره دارند. چرا باید سرنوشت نمادهایی چنین جایی را به افرادی بدهیم که مشخصا هیچ خاطره عاشقانه و هیچ تعلقخاطری به آن ندارند؟ تهران برای شهروندان معمولی است. ای کاش روزی برسد که این تصمیمها را، همین شهروندان معمولی بگیرند.