قورباغهها جدیجدی مُردند
مسعود میر- روزنامهنگار
کمکم داشت فراموشمان میشد که میتوان در سینما با دیالوگهای چند رفیق و شیطنتهای جوانانهشان کیفور شد، اصلا داشتیم فراموش میکردیم که گاهی عشق از بالای پشتبام سرک میکشد و نردبان معرفت بعضی مواقع تا سینه آسمان پابلندی میکند.
«دوزیست» آن زیست تماشایی سینما را دوباره برای تماشاگر به رخ میکشد و به یادمان میآورد که میشود در یک گاراژ، عاشق شد و فارغ ماند و رفیق بود، یادمان میآورد که هنوز هم دل، حرف جیب را نمیخواند و عاشقی، پیشهای پرهزینه است برای جگر.
این حساب کتابها را که بگذاریم کنار میرسیم به یک فیلم خواستنی که اگر بازیگری که به بهانه فیلم معرفی شده، گزینه دیگری بود و در پایانبندی هم ساک و چمدان روی دوش رفیق کلاهگیس به سر عطا نمیافتاد که اینقدر عجول به تیتراژ برسد احتمالا در یک جای این متن کلمه فوقالعاده را در توصیفش میشد خرج کرد.
فیلم برزو نیکنژاد با سعیدپورصمیمی و جواد عزتی در بازیگری خودش را بیمه کرده و غافلگیریهای قصهاش هم آنقدر خوب از آب درآمده که تماشاگر سانس آخر کاخ جشنواره را میخکوب کند. دوزیست هرچند بعد از انفجار کپسولهای پرسی، کمی درگیر تعجیل در پایانبندی است اما در طول فیلم با رفاقت، شیطنت، دروغ و قورباغههایش نشان میدهد که میتوان بدون ادعا فیلمی سر و شکلدار و آبرومند ساخت. فیلم شوخیشوخی پیش میرود و جدیجدی در تلخی غرق میشود.