سینا علیمحمدی- روزنامهنگار
سالها پیش در دفتر رضا امیرخانی، نویسنده توانمند همروزگارمان نشسته و به شیوه کاملا سنتی مشغول صرف آبگوشت و عملآوری گوشتکوبیده بودیم که جمله بامزهای درباره مدیریت شهری گفت؛ اینکه دوست دارد آقا یا خانم شهرداری در تهران انتخاب شود که خانه مادربزرگش در همان شهر باشد! آن زمان خیلی درباره این جمله گپ نزدیم اما بعدها همین تعبیر در کتاب «رهش» امیرخانی به یک تئوری جالب تبدیل شد: «اگر شهری، به خانه مادربزرگهاش احترام نگذارد، فرومیپاشد. اگر مادربزرگ جناب شهردار، هر شهرداری، اهل همان شهر نباشد، شهر توسعه پیدا نمیکند. بزرگ میشود اما توسعه پیدا نمیکند. رشدش میشود مثل تولیدمثل سلول سرطانی. شهر زیر سایه خانه مادربزرگهاش شهر میشود... مادربزرگها قدشان بلند نیست اما سایه دارند... خانههاشان نیز...»
دیشب که در پردیس سینمایی ملت و در جریان برگزاری جشنواره فیلم فجر، مستند «زمستان است» را تماشا میکردم، یاد این جمله امیرخانی افتادم؛ مستندی که پیروز حناچی، شهردار فعلی تهران آن را در مقام تهیهکننده، تولید کرده است. (اگرچه ساخت این مستند تماشایی و تاریخی در زمانی رخ داده که حناچی مسئولیتی در مدیریت شهری نداشته است.)
حناچی متولد ۴۳ تهران است. با این حساب بیش از نیمقرن در پایتخت زیسته است؛ حالا اینکه خانه مادربزرگش هم در تهران بوده را دستکم من نمیدانم اما وقتی در دوره جدید مدیریت شهری تأکید ویژهای را بر محلهمحوری مشاهده میکنیم، بهراحتی میتوان دریافت که این موضوع نه یک سیاست کوتاهمدت و نمایشی که دلمشغولی سالهای طولانی فردی است که زندگی و تحصیل و سابقهاش با شهر، فرهنگ و معماری گره خورده است. «زمستان است» روایت خود را از ترور احمد دهقان، مدیر مجله تهران مصور بهعنوان یکی از مهمترین اتفاقهای تاریخی خیابان و محله لالهزار آغاز میکند، خب چه ایدهای بهتر از «قتل!» برای انداختن قلاب در آغاز یک مستند؛ بهویژه که کارگردان این اثر یعنی مهرداد زاهدیان در این نوع گشایش فیلم، مهارت و سابقهای هم دارد؛ درست مانند مستند قبلیاش «میدان بیحصار» که آن هم با همین رویکرد و یک قتل آغاز میشود و تا انتها مخاطب را با خود همراه میسازد. ویژگیهای متعددی را میتوان برای مستند زمستان است، برشمرد که شاید مهمترینشان ساختار قوی روایت، تصاویر و اسناد کمتر دیدهشدهای باشد که مانند یک برگ برنده و شوک الکتریکی هرجا که مستند دارد از نفس و ریتم میافتد، کارگردان یکی را رو میکند و جانی دوباره به فیلم میبخشد؛ راشها و تصاویری که از آرشیوهای مهم دنیا جمعآوری شدهاند و فقط یک نمونه آن مربوط به سفر صدراعظم آلمان در سال ۱۳۳۵ به ایران است که قطعا بهدست آوردن آن، کاری دشوار بوده است یا اسنادی که با جستوجوهای فراوان از کتابخانه کنگره آمریکا در مستند به نمایش درمیآید.
همه اینها نشان میدهد که یک پیشتولید سنگین پژوهشی و تحقیقاتی توسط تیم «زمستان است» صورت گرفته و همین موضوع باعث شده است تا برخلاف اغلب مستندها که «متنمحور» هستند، این مستند تکیه اصلیاش بر ایماژهایی باشد که با صدای ماندگار منوچهر انور تماشاییتر شدهاند.
ظاهر مستند این است که فیلمساز میخواسته تولد یک خیابان مهم تهران و تاریخ تحولاتش را با تکیه بر مستندات ثبت و روایت کند اما در جایجای آن سعی میکند اتفاقات عرصه هنر، فرهنگ، سینما، تئاتر، سیاست و… را هم مانند یک نخ تسبیح حولمحور لالهزار گرد هم آورد و به هرکدام در لایههای زیرین روایت اشاره و گاه طعنهای بزند؛ مانند مقایسه سرنوشت تلخ لالهزار با خیابانهای مشابهش در پاریس و استانبول.
زمستان است همانطور که از نامش برمیآید مستند تلخی است و برای این تلخی همین زمزمه اخوانثالث هم میتواند کافی باشد:
زمستان است / سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت / سرها در گریبان است / کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را...
لالهزار در «زمستان است» یک نماد محسوب میشود برای شهری که در تمنای احیاست؛ احیای شهری برای همه با تمام جزئیات و زیباییهای گذشتهاش؛ شهری که به قول خود اخوانثالث در همین شعر دلتنگ است و میگوید:
بیا بگشای در / بگشای، دلتنگم...
و در آخر، فراموش نکنیم اگر این دست آثار ادامه یابد، منابع مهم، تأثیرگذار و قابل ارجاع به نسلهای بعدی خواهد بود؛ نسلی که احتمالا بیش از آنکه اهل تحقیق و پژوهش و خواندن باشد، اهل دیدن و تماشاست.
بیا بگشای در، دلتنگم
در همینه زمینه :