• سه شنبه 4 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 14 شوال 1445
  • 2024 Apr 23
چهار شنبه 16 بهمن 1398
کد مطلب : 94481
+
-

اینو از اولش می‌گفتی

اینو از اولش می‌گفتی

لادن موسوی- روزنامه‌نگار

«لباس شخصی»داستان شخصی است که شروع به فعالیت در اطلاعات سپاه می‌کند وقصد برملا کردن خیانت‌های حزب توده در سال‌های اول دهه ٦٠ را دارد. با شروع تیتراژ فکر کردم که کارگردان کار «محمد مهدی مهدویان»است چون خیلی به «ماجرای نیمروز»او شباهت داشت ولی این شباهت به همین جا ختم شد. می‌توانیم مهدویان را دوست داشته باشیم یا نه، اما منکر کارگردانی خوب فیلم خوش ساخت «ماجرای نیمروز»نمی توانیم باشیم. اما به غیراز رنگ و لعاب خوب فیلم، رفیعی سعی در ساختن فیلمی مثل «ماجرای نیمروز»داشته که، موفق نبوده. هنرپیشه نقش اول فیلم (مهدی نصرتی) در نقشش اصلا باورپذیر نیست. بازی‌ها غلو شده است و شخصیت‌ها تیپ و دیالوگ‌ها تکراری. خیلی مواقع قبل از اینکه بازیگران دهن باز کنند مشخص است که چه می‌خواهند بگویند. دیالوگ‌هایی مثل: «خوب اینو از اولش می‌گفتی!»یا «راستی فلانی... (مکث - فلانی بر می‌گردد و مثلا منتظر شنیدن حرف سنگینی است)... خسته نباشی...! «کارگردانی کار هم تقلب زیاد دارد! گل درشت ترینش شاید سکانس تعقیب و گریز آخر‌های فیلم است. نفر دوم حزب توده در حال فرار از دست مأموران سپاه است. این سکانس کوتاه، آسان شده صحنه تعقیب و گریز ابتدای فیلم تلقین کریستوفر نولان است. تقریبا می‌شود پلان به پلان این سکانس را با همان میزانسن دید! رد شدن از بین ماشین‌ها و برخورد به یکی از آنها، رد شدن از کوچه‌ای با دیوار خیلی تنگ که باید یه وری از آن عبورکرد. (در نسخه ایرانی البته چون کارگردان آن مدل کوچه را پیدا نکرده، کامیونی وسط کوچه پارک کرده تا نتیجه تنگی کوچه همان شود)، رفتن به درون قهوه خانه‌ای و نشستن سر یک میز، قبل از اینکه صاحب آنجا سر برسد و داد و هوار کند و حتی در آخر وقتی که دیکاپریو و همینطور ورژن ایرانی‌اش سوار ماشینی شوند و با دیدن صاحب خودرو  ببینند که رکب خورده‌اند!
«لباس شخصی»مرا یاد فیلم‌های دهه 60انداخت که زنان در آنها نقش اکسسوار صحنه را داشتند و غیراز غذا درست کردن نقشی نداشتند. زنان در اینجا هم وجودشان کاملا نادیده گرفته شده! در همه فیلم‌ها حضور زنان اجباری نیست! مثلا کسی از نبود زن در فیلم «١٩١٧»ناراحت نیست! مشکل وقتی ایجاد می‌شود  که زن حضور دارد ولی حضورش مهم نیست، فقط به بودن و آشپزی در فیلم ختم می‌شود!
از «دو زیست»اما انتظار دیگری داشتم که متأسفانه اصلا برآورده نشد! بزرگ‌ترین مشکل فیلم بی‌داستانی آن است! دختری مشکل دار به خانه قهرمان فیلم «جواد عزتی»آمده! این کل داستان «دو زیست»است. بی‌داستانی فیلم باعث شده که از همان نیم ساعت اول حوصله تماشاگر سر برود! در بیکاری و بی‌حوصلگی، اواسط فیلم به این فکر کردم که مگر این سه جوان از جنگ و قحطی آمده‌اند که با دیدن یک زن که نه از نظر ظاهری خارق العاده است و نه باطنی، به جنگ و بکش بکش افتاده‌اند؟ (کمی بعد نفر چهارمی هم به این داستان اضافه می‌شود!!)ترجیح می‌دهم اصلا وارد مبحث زنانه داستان نشوم وگرنه صفحه‌ها باید نوشت از شکل وجودی زنان در این فیلم که همگی فقط به شکل کالا ارائه شده‌اند که سرشان دعوا و کتک کاری است! 2 نفر سر این یکی و 4 نفر سر آن یکی! تنها رابطه کمی نرمال و کمی عادی بین سعید پور‌صمیمی و همسایه‌اش است که آن هم اصلا چرای وجودی‌اش در فیلم معلوم نیست! فیلم خواسته در عین جدی بودن بامزه باشد که آن هم به جز یکی دو جای کار اصلا در نیامده... ماجرای دزدی که اصلا فیلم با آن شروع شده جدی نیست، نقش دختر فراری اصلا در نیامده! کلا هیچ نقشی در نیامده! اینجا هم مثل فیلم قبل همه کاراکتر‌ها تیپ هستند، مثل مانی حقیقی که نقش آدم بد و قلدر‌های زمان شاه را بازی می‌کند، با سبیل و دست بزن و چشم ناپاک... حتی باران در فیلم هم واقعی نیست و کج و کاملا شلنگ وار است... آخر فیلم هم که واقعا فاجعه است و باورش غیرممکن! از این عجیب و بی‌منطق‌تر واقعا نمی‌شد به‌نظرم! واقعا نمی‌دانم برزو نیک نژاد به‌دنبال چه بوده و حرفش در این فیلم چه می‌خواسته باشد! اما هر چه بوده اشتباه شده و در نیامده است!

 

این خبر را به اشتراک بگذارید