عامل گروگانگیری در قنادی از عشق عجیبش به دختر 18ساله میگوید
زندگی برباد رفته
الهه فراهانی ـ خبرنگار
6ماه طول کشید تا مرد 37ساله که همه زندگیاش را پای دختری 18ساله باخته بود او را در یک شیرینیفروشی در تهران پیدا کند اما دیدار آنها آغاز یک گروگانگیری عشقی شد که در نهایت با دخالت پلیس خاتمه یافت.
به گزارش همشهری، ساعت15:40 شنبه به مأموران کلانتری119 مهرآباد خبر رسید که مرد مسلحی با ورود به یک شیرینیفروشی در خیابان آزادی، دختر جوانی را که فروشنده آنجاست گروگان گرفته است. مرد جوان دو قبضه سلاح کمری و یک شیء مشکوک به بمب در دست داشت و مأموران با دریافت این خبر به سرعت راهی آنجا شدند. مرد مسلح با دیدن مأموران شروع به تیراندازی هوایی و تهدید کرد. او میگفت که از مدتی قبل قصد ازدواج با دختر شیرینیفروش را داشته اما پدر و مادر او مخالف این وصلت بودهاند. او خواستار حضور پدر و مادر دختر مورد علاقهاش در آنجا بود که ساعتی بعد آنها به قنادی منتقل شدند اما مذاکره آنها با گروگانگیر نتیجهبخش نبود. سرانجام در شرایطی که 3ساعت از این گروگانگیری میگذشت با حضور سردار رحیمی، رئیس پلیس و سردار ظهیری، رئیس پلیس پیشگیری پایتخت و محمد شهریاری سرپرست دادسرای جنایی تهران، جوان مسلح حاضر شد خود را تسلیم کند و با تحویل دادن اسلحه این گروگانگیری پایان یافت. صبح دیروز متهم و دختر شیرینیفروش برای تحقیق به شعبه دهم دادسرای امور جنایی تهران منتقل شدند و پیش روی بازپرس رحیم دشتبان قرار گرفتند.
دختر جوان که متولد سال80 است برای قاضی توضیح داد که مدتی قبل با گروگانگیر آشنا شده و قصد ازدواج با یکدیگر را داشتند. به گفته این دختر جوان، خواستگار او رفتارهای بدی داشته و مدام با اسلحه تهدیدش میکرده است. به همین دلیل او تصمیم گرفته بود به این رابطه پایان بدهد اما خواستگارش دستبردار نبود و مدام به او زنگ میزد. با وجود این دختر جوان هرگز پاسخ تماسهای خواستگارش را نداده بود. اما مرد عاشق به جستوجو پرداخت تا اینکه متوجه شد دختر مورد علاقهاش در یک قنادی حوالی خیابان آزادی کار میکند و نقشه گروگانگیری کشید.
گروگانگیری در قنادی چرا اتفاق افتاد؟
دکتر ساحل گرامی ـ روانشناس
در بررسی پروندههایی مثل گروگانگیری در قنادی باید به چند سؤال پاسخ داد. اول اینکه چرا مردها جذب دختران جوان میشوند؟ یا اینکه چرا دختران جذب مردان مسن میشوند؟ درخصوص مردان این تمایل اغلب بهدلیل مشکلاتی است که فرد در زندگی مشترک دارد. نکته دیگر زیبایی، جوانی و معصومیتی است که در دختران جوان پیدا میکنند که در همسر خود و زنان مسنتر نمیتوانند پیدا کنند. اما درباره دختران جوان، یکی از دلایل جذب آنها به مردانی با سن و سال زیاد، ثبات مالی آنهاست. اینکه آنها میتوانند هزینههایی برایشان انجام دهند مهم است. از سویی چنین مردهایی صبوری بیشتری دارند و حمایتهایی که انجام میدهند بیشتر است. به همین دلیل برخی دختران جوان ترجیح میدهند بهجای زندگی با مرد جوانی که شاید حرفها و نیازهایش را بهدلیل جوانی متوجه نشوند با یک مرد مسنتر ازدواج کنند. اما چرا اغلب چنین روابطی به شکست منجر میشود؟ در ازدواج اختلاف سنی باید بین 4 تا 6سال باشد و هر 2 فرد از یک نسل باشند؛ در غیراین صورت از نظر نوع تفریحات، ارزشهای اخلاقی، رفتار و کردار، نوع لباس پوشیدن و... با مشکل روبهرو میشوند و در نهایت هم بهخاطر اختلاف سن از یکدیگر جدا میشوند. البته همه این موارد لزوما به گروگانگیری منجر نمیشود و موردی که درباره آن بحث میکنیم یک مورد خاص است. افرادی که در این شرایط چنین تصمیماتی میگیرند و دست به گروگانگیری میزنند شرایط خاصی دارند. مثلا این افراد خودکنترلی پایینی دارند و عدم تسلط بر اعمال و رفتار و تسلیم شدن به افکار آنی از ویژگیهای آنهاست. نکته دیگر این است که این افراد مهارتهای حل مسئله پایینی دارند. برخی از افراد ممکن است چنین روابطی داشته باشند، اما همه به جرم و جنایت منجر نمیشود. حل مسئله یعنی اینکه راهحلهای مختلف را از طریق بارش فکر بررسی کنیم و سود و زیانهای هر تصمیم را درنظر بگیریم و به تجمیع برسیم که اگر گروگانگیری اتفاق بیفتد چه سود و زیانی دارد. یا اگر این رابطه را کنار بگذاریم چه سود و زیانی دارد و اگر نتوانیم پایان یک رابطه را پیشبینی کنیم از خود کنترلی پایین حکایت دارد. این در حالی است که برخی افراد شخصیت ضداجتماعی دارند. پس اگر قرار است به دختر برسند از هیچ کاری ابایی ندارند.آنها همچنین هوش پایینی دارند. مثلا در این مورد این فرد نتوانسته عاقبت چنین کاری را پیشبینی کند و ابتدا وارد چنین رابطهای شده و در نهایت دست به گروگانگیری زده است. با وجود همه مسائل ذکر شده باید مشخص شود هر یک از طرفین از این رابطه چه انگیزهای داشتهاند.
گفتوگو
فریب خوردم
متهم 37ساله است و لیسانس ریاضی محض دارد. شغلش باغداری و اهل شمال کشور است. میگوید یکسال و 9ماه قبل با طناز 18 ساله آشنا شده و بهخاطر عشقی که به او داشته همسرش را با وجود داشتن دختری 15ساله طلاق داده اما خبر نداشته که طناز علاقهای به او ندارد و یکشبه ناپدید میشود.
از آشناییتان بگو.نخستینبار طناز را کجا دیدی؟
از بس عاشقش هستم هرچیزی که مربوط به طناز میشود را بهخوبی به یاد دارم. دقیقا یکسال و 9ماه قبل با این دختر آشنا شدم. آن زمان یک دورهمی در خانهام گرفته بودم که طناز با یکی از دوستان قدیمیام در مهمانی حاضر شد. من ساکن تهران نیستم. در یکی از شهرهای شمالی کشور زندگی میکنم. طناز هم بچه شمال بود و آنجا زندگی میکرد.
تو که همسر و فرزند داشتی، چطور به او علاقمند شدی؟
با همسرم اختلاف داشتم. طناز هم این موضوع را متوجه شد و به من ابراز علاقه کرد. درواقع نخستینبار او به من ابراز علاقه کرد. در آن زمان من چندماهی بود که از همسر و دخترم جدا بودم و تنها زندگی میکردم. بعد از آشنایی با این دختر تصمیم گرفتم همسرم را طلاق بدهم.
اما تقریبا 20سال از او بزرگتر بودی و جای دخترت بود.
(با عصبانیت فریاد میزند) دیگر نمیخواهم مصاحبه کنم. (کمی بعد آرام میشود) ما هردو عاشق هم شده بودیم و او 4سال از دختر خودم بزرگتر بود اما اینها مهم نبود. مهم این بود که او فریبم داد و با زندگی من بازی کرد.
چطور با زندگیات بازی کرد؟
اول آشنایی برای من قپی آمد و گفت پدرش خیلی پولدار است اما دروغ گفت چون پدرش ورشکسته شده بود با کلی طلبکار که هر روز به سراغش میرفتند.
فکر میکنی چرا چنین دروغی به تو گفت؟
چون من هم وضع مالیام خوب است. باغ و زمین دارم. فکر میکنم برای همین دروغ گفت که پدرش پولدار است. البته این را هم باید درنظر گرفت که او دختر کمسنوسالی بود و میخواست جلوی من خودی نشان بدهد و کم نیاورد. اما چندماه بعد از آشناییمان پی به نخستین دروغش بردم و فهمیدم پدرش پولدار نیست. حتی وقتی پدر و مادرش طناز و برادرش را رها کرده بودند من به آنها جا دادم و کلی پول خرجشان کردم.
یعنی خانه شما زندگی میکردند؟
درست است. آن موقع طناز و برادرش که از لحاظ روحی خیلی بههم ریخته بودند، به خانه من آمدند و هرچه میخواستند برایشان فراهم میکردم. در مدتی که پیش من بودند اصلا برایشان کم نگذاشتم. حتی وقتی پدرش به مشکل خورد و طلبکار سراغش رفته بود 30میلیون تومان جور کردم و به طناز دادم تا مشکل پدرش را حل کند اما او همه اینها را نادیده گرفت. تنها این موضوع نبود؛ برای ولنتاین نصف زمینم را در شمال به نامش زدم. یک روز آمد و گفت اگر عاشقم هستی برای روز عشق زمینت را به نام من بزن تا به خانوادهام بگویم که چقدر دوستم داری. من هم منتظر بودم او چیزی بخواهد تا برایش فراهم کنم. نصف زمینم را که الان 2میلیاردتومان ارزش دارد ولنتاین پارسال به نامش زدم.
چه شد که رابطهتان بههم خورد؟
طناز ترکم کرد؛ به همین راحتی. چشمانش را بست روی تمام آن خوبیها و محبتهایم. یک روز از خواب بیدار شدم و دیدم خبری از طناز نیست؛ او رفته بود.
چرا رفت؟
نمیدانم. هیچ مشکلی هم میان ما نبود. اما حدسم این است که هرگز عاشق من نبوده. حرفهایش مثل همیشه دروغ بوده است. با دوستت دارم گفتنها فریبم داد تا از من سوءاستفاده کند و بعد رفت.
کی رفت؟
مردادماه امسال رفت. یعنی غیبش زد، انگار اصلا از اول نبود. به همراه برادرش از خانهام رفت. خیلی دنبالش گشتم اما اثری از او نبود. انگار آب شده و رفته بود زیرزمین.
پس چطور پیدایش کردی؟
6ماه روانی شدم. دربهدر دنبال این بودم که یک نشانی، اثری، چیزی از او پیدا کنم. میخواستم از طریق مدرسه برادرش او را پیدا کنم اما نشد. پیش تمام دوستانش رفتم اما دریغ از یک نشانی. هیچ ردی نبود. تلفنهایم را هم پاسخ نمیداد و مدتی بعد خطش را هم عوض کرد. احساس یک شکستخورده را داشتم، یک نفر که با احساسات و زندگیاش بازی شده است. من بهخاطر طناز، چشمانم را روی خانوادهام و اموالم بستم اما او یکشبه ترکم کرد. 6ماه کارم شده بود گشتن و گشتن تا اینکه بهصورت اتفاقی متوجه شدم فردی به خاطر اختلاف مالی از پدر طناز شکایت کرده است. به او زنگ زدم و متوجه شدم پروندهشان در یکی از کلانتریهای تهران است. شبانه راهی پایتخت شدم. نیتم این بود که طناز را هرطور شده پیدا کنم و اگر راضی به ازدواج با من نبود خودم را بکشم.
خب بعد چه شد؟
به کلانتری رفتم و پدر طناز را دیدم. او میگفت دخترش از من پیش آنها بد گفته است. میگفت طناز گفته که من اسلحه دارم و با آن بارها او را تهدید به قتل کردهام. اما اصلا چنین چیزی نبود! من اسلحه دارم اما هیچوقت با آن طناز را تهدید نکرده بودم تا مبادا احساس ترس و نگرانی کند. بازهم دروغ گفته بود، مثل همیشه. من عاشق او بودم و دلم نمیخواست خاری به پایش برود. در آنجا پدر طناز با دخترش تلفنی صحبت کرد و متوجه شدم در یک قنادی کار میکند اما آدرس آنجا را نداشتم. فقط فهمیدم حوالی خیابان ولیعصر است. به طناز نزدیک شده بودم و فکری به سرم زد تا او را پیدا کنم. تمام قنادیهای آن منطقه را سر زدم تا اینکه موفق شدم طناز را پیدا کنم. میخواستم با او صحبت کنم و اگر راضی به ازدواج نشد خودم را بکشم.
اما دست به گروگانگیری زدی؟
فکر نمیکردم این کار گروگانگیری است. 6ماه تمام مثل دیوانهها بودم و دلم میخواست طناز برایم توضیح بدهد که چرا اینچنین با زندگی من بازی کرده است. حالا او را پیدا کرده بودم. 4روز قبل از گروگانگیری او را در شیرینیفروشی دیدم که با همکارانش میگفت و میخندید. آن روز خودم را نشانش ندادم. روز بعد رفتم اما نبود. روز بعدش هم رفتم باز نبود تا اینکه شنبه او را دیدم. وارد شیرینیفروشی شدم و به او سلام کردم اما جوابم را نداد. باور میکنید؟ طناز جواب سلامم را نداد و همکارش گفت برو مزاحم نشو. گفتم طناز، میخواهم با تو صحبت کنم اما نگاهم نکرد و همکارش به 110 زنگ زد. با این حال چیزی به همکارش نگفت و همین باعث شد تا عصبی شوم. اسلحه را برداشتم و جلوی شیرینیفروشی ایستادم، حتی فکر میکنم تیرهوایی هم شلیک کردم. خیلی عصبی بودم و نمیدانستم چه میکنم. میخواستم خودم را بکشم تا اینکه پلیس رسید و به من قول داد طناز را برمیگرداند تا با من زندگی کند. با این شرط تصمیم گرفتم تسلیم شود و خودم را نکشم.