نامهای برای فردا
برسد به دست...
فیلسوفانی که معنای زندگی را جست و جو میکنند ، گذشته را موضوعی فراخور تامل و درنگ نمیدانند و زندگی را امری جاری در دقیقه اکنون میدانند والبته آینده برایشان وقتی معنا دارد که در تور تجربه اکنونی ما در می آید. اما آینده ای که هنوز تجربه اش نکرده ایم کجاست . همان فردایی که تنها میتوان به نازنینی اش امید داشت. امیدی که گاه نه اخلاقی است و نه عقلانیتی در خود دارد . اما به هرسوی زیباست و شیرین . که جز این نیز نمیتوان رهسپر زندگی شد. چهار یادداشت درباره آینده در قالب نامه ای به فردا ، ماحصل این انگیزه برای فکر کردن به فرداست . فردایی که در آستانه نوروز در بدرقه کهنه رختی سال سپری شده و نولباسی سال نو به آن می اندیشیم. فردایی که در قالب یادداشت هایی نامه وار و گاه رو در رو واکاوی شده است . امیدواریم به فردا اندیشیدن با همه تلخی هایش برای هر انسانی، حتی به قدر ساعتی بتواند کامش را شیرین کند. که به قول شاعر :
«عشق، ما را دوست دارد»/ هیچکجا هیچ زمان فریاد ِ زندگی بیجواب نمانده است/ من زندهام فریاد ِ من بیجواب نیست/ قلب ِ خوب ِ تو جواب ِ فریاد ِ من است/ نازنین, جامهی ِ خوبات را بپوش/ عشق، ما را دوست میدارد/ من با تو رویایم را در بیداری دنبال میگیرم/ من شعر را از حقیقت ِ پیشانی ِ تو در مییابم/ با تو/ من دیگر در سحر ِ رویاهایم تنها نیستم....
جرأت اندیشیدن داشته باشید
نامهای به نسل آینده
دکتر سیدیحیی یثربی/ نویسنده واستاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی
با درود و سلام و آرزوی خوشبختی و شادمانی شما، بخشی از آرزوهایم را با شما در میان میگذارم؛ آرزوهایی که هرچه کوشیدم، نتوانستم آنها را عملی سازم. این آرزوها را در چند مورد خلاصه میکنم:
1- در جهت اعتباربخشیدن به قوای ادراکی خود و اعتماد و تکیه بر عقلانیت تلاش کنید.
آنچه عصای دست انسان است، همین چشم و گوش و عقل و هوش اوست. اگر از عقل و هوش خود دست بردارد، حتی از هدایت آسمانی هم بهره نخواهد برد، زیرا اولا حق و باطل را از هم تشخیص نخواهد داد، ثانیا از دین درست بهقدر کافی و شایسته بهره نخواهد گرفت. از این رو، اینها تنها ابزار در دسترس او هستند؛ اگرچه خطا میکنند، اما ناچار است از همینها بهره بگیرد. مواظب باشید و روشهای درستی بهکار ببندید تا کمتر خطا کنید و خطاهای گذشته را نیز جبران کنید. ولی هرگز نباید به بهانه اینکه قوای ادراکی انسان خطا میکنند و از درک برخی حقایق باطنی ناتوانند، آنها را بیاعتبار سازید. قدر قوای ادراکی خود را بدانید و در بهکار بردن آنها نهایت دقت را داشته باشید.
2- گذشتهگرا نباشید. به این اصل ایمان داشته باشید که انسان میتواند شرایط خود را تغییر داده و آیندهای بهتر از گذشته داشته باشد. بنابراین، به گذشته خود قناعت نکنید بلکه بر آن کوشید تا گذشته خود را زیر ذرهبین نقد قرار داده، از کاستیهای خود در همه جهات زندگی آگاه شوید و بیصبرانه در جهت جبران این کاستیها بکوشید. بیتردید، شناخت کاستیها جز با نقد امکان ندارد تا میتوانید از نقد استقبال کنید و به هیچ بهانهای، نقد را نامشروع و خلاف ادب و ارزش ندانید.
3- جرأت اندیشیدن داشته باشید. اولا، هرکدام از شما بر آن کوشد که خرد خود را بهکار اندازد و از قیمومت پیشینیان بیرون آید و به قول کانت جرأت اندیشیدن داشته باشد. ثانیا، به دیگران فرصت بدهید و مانع فعالیت عقلانی آنها نشوید. هرگز کسانی را که بهخود جرأت اندیشیدن میدهند، تحقیر و یا تکفیر نکنید.
4- روشناندیشی را خطرناک ندانید. تفکر روشن، هرگز دانایی را قربانی جهل و حقیقت را فدای خرافه نخواهد کرد. با اندیشه روشن میتوانید زندگی راحت و دین و ایمان درستی داشته باشید. بدانید که تفکر روشن هرگز دینگریز و خداستیز نیست، بلکه دشمن جهل و خرافه است؛ اگرچه جهل و خرافه بهصورت دین درآمده باشد. من، همواره برای جهان از 2 چیز بیمناک بودهام؛ جهل و جنگ! و در برابر آنها، تنها امیدم توسعه دانایی بوده است.
5- همگی با هم در جهت توسعه ذهن انسان کوشش کنید. در این راه، من پلورالیسم انتقادی را به شما توصیه میکنم؛ به این معنا که انسانها همگی با هم بسازند و در کنار هم در سایه صلح و آرامش زندگی کنند، اما هرگز انتقاد و تحقیق را کنار نگذارند. همچنان که همه با هم میسازند، همه دست در دست هم گذاشته، در جهت توسعه ذهن انسانها بکوشند تا عرصه بر جهل و خرافه تنگ شود و افکار و اندیشههای بیپایه از ذهن و زندگی بشر دور شوند.
به امید سربلندی آیندگان.
جدال امید با محیط
دکتر محمد بقایی ماکان/ نویسنده و پژوهشگر فرهنگ و ادبیات
انسان را اشرف مخلوقات دانستهاند، ولی آیا این عنوان شایسته همه آدمیان است؟ اگر میبود سعدی به طعنه نمیفرمود:
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
آنکه چنین لقبی زیبنده اوست کسی است که قدر خویش را به عنوان انسان میداند و پیوسته در این اندیشه است تا قطره وجود خود را به دریای هستی پیوند دهد. در این صورت است که آدمی به ارزشهای ذاتی خویش پی میبرد و از آنها برای زندگی بهتر بهره میگیرد. در این طریق آنچه مشوق وی خواهد بود امید به آینده است، یعنی عاملی که موجب پیشرفت معنوی و اجتماعی فرد میشود. انسان برای آنکه بودن خود را ثابت کند هیچ نشانهای بارزتر از امیدواری نمیتواند بیابد. همه هستی آدمی بر همین اصل استوار است، هر قلبی که عاری از شعله امید باشد، عشق به عالم و آدم در آن لانه نمیکند. انسان فاقد عشق بیروح و عاری از پویایی میشود، آنگاه بر چنین کسی، نمرده باید نماز کرد. عشق، محملی برای امید و دارای نیرو و قدرتی زاینده است که آدمی را به زندگی و تحرک برمیانگیزاند و افقهای تازه و آرمانهای نو عرضه میکند. عشق و امید پشت و روی یک سکهاند. اوج و حضیض نوای زندگی سر در عشق دارد، شورانگیزی یکپارچه حیات، شوق رویش در نبات از معجزات عشق است. امید یا عشق حقارتها و ضعفها را به آتش میکشند و خاکستر میکنند. این دو عامل طبیب جمله علتها و دوای ناخوشیهای روح انسانند. کسی که معجون عشق و امید بر مذاق جانش اثر نکرده باشد، علاقهای به زندگی نخواهد داشت و همه چیز برایش بیتفاوت میشود، ولی آنکه به زندگی امیدوار است و آینده خود و جامعه خویش را روشن میبیند، همه وجودش تحت تأثیر این عنصر حیاتی سرشار از آرزوهای سازنده و خواستهای فرحبخش و متعالی میشود، زیرا پیوسته بر این باور است که پایان شب سیه سپید است.
چنین بینشی عاملی محرک برای شخصیت هر انسانی است. هر چه آدمی در زندگی آگاهتر و بیدارتر باشد به همان میزان نیز امیدها و آرزوهای برتری برای خود و جامعه خویش در دل میپروراند. میزان آرزوها و امیدواری به آنها رابطه مستقیم با ویژگیهای فرد و جامعه دارد، بنابر این به امیدهای بیبنیاد که کیفیتشان بر آگاهی و خردورزی نیست نمیتوان دل بست و انتظار داشت که نتیجهای دلخواه به بار آورند. گاهی فرد یا جامعه امیدوارانه به کسی یا جریانی دل میبندد که پس از گذشت ایامی چند درمییابد که آرزوهایش محقق نشده و مدام به امروز و فردا موکول میشود، بنابراین اگر بار دیگر به همان دیدگاه پیشین امید بسته شود و بخواهد آزموده را بیازماید نتیجهاش چیزی جز ندامت و سرخوردگی نخواهد بود. این بدان معناست که امیدواری باید مبتنی بر تجربه مستقیم یا بیواسطه باشد. از این رو فردی که خواهان تحول و پیشرفت است نباید خود را به هیچ روی با محیطی منفعل و دیدگاههای مابعدالطبیعی ناکارآمد که دست عقل به آن نمیرسد هماهنگ و سرگرم کند. برآیند گام نهادن در چنین طریقی این میشود که فرد و طبیعتا جامعه امید به ابداع و آفرینش و سازندگی را از دست میدهد و مدام چشم به راه است تا دستی از غیب برون آید و کاری بکند؛ یعنی منکر خودی و من خویش میشود. چنین فرد یا جامعهای اگر کشکول قناعت و فقر به دست نگیرد و گوشه عزلت اختیار نکند، بیگمان کاسه نیاز در انبان ناخودآگاه خویش تعبیه میکند و پیوسته به داشتههای اندک دلخوش است و در حالی که همه نیازهایش را جوامع پیشرفته تأمین میکنند، بیهوده لاف مناعت میزند. از اینجاست که میتوان به ارزشهای واقعی دستاوردها و میراث فرهنگی هر جامعه پی برد.
امید و آرزوهای فردی و اجتماعی را میتوان به بذری تشبیه کرد که در زمین فرهنگ مساعد، رشدی چشمگیر مییابند، در غیر این صورت کشاکشی دائمی میان امید و محیط وجود خواهد داشت. از این رو میتوان به مسئولیت خطیر دستگاههای فرهنگی به منظور اعتلای آگاهیهای نسل جوان و پرورش ارزشهای متعالی روزآمد در آنان پی برد. چنین نهادهایی اگر چشمهایشان را بشویند و واقعیتها و حقایق دنیای نوین را دریابند و به دل نه به زبان بپذیرند که «گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد» سبب میشود تا جوانان با گرایش به همتی بلند امیدها و آرزوهایشان برای آیندهای بهتر در سطوح عالی شکل گیرد و به واقع فرزند زمان خویش باشند که اگر جز این شوند بذر ناامیدی در خاک وجودشان خواهد رویید. نیازی به گفتن هم نیست که میان انسان عاری از امید و آرزو با حیوان تفاوت چندانی نیست.
خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد، ز جهان آدمیت1
انسان امیدوار بر اساس آنچه گفته شد موجودی انفعالی و بیاختیار نیست. او شخصیتی است مستقل که خوشبینانه به فردای خود و جامعه خویش میاندیشد، به چیرگی نور بر ظلمت ایمان دارد و میداند که به رغم دشواریهای موجود در پیرامونش میتوان با اتکا به نیروی امید هر ناممکنی را ممکن ساخت. او معتقد است که:
عشق با دشوار ورزیدن خوش است
چون خلیل از شعله گل چیدن خوش است
ممکنات قوت مردان کار
گردد از مشکل پسندی آشکار
حربه دونهمتان کین است و بس
زندگی را آن یک آیین است و بس2
1- سعدی
2- اقبال
سلام بر تو ای نان!
دکتر اسماعیل امینی/ طنزپرداز، شاعر و مدرس دانشگاه
تو پیش از آنکه من باشم، بودهای؛ به روایتی حتی در اخراج و تبعید آدم از بهشت نقش داشتهای.
حافظ فرمود:
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
سلام بر تو ای نان!
تو پس از من نیز خواهی بود و فرداهای بسیار را خواهی دید. دلم میخواهد در یکی از آن روزهای آینده، این نامه را دوباره بخوانی و به یاد بیاوری که در روزگاری، انسانها چگونه میزیستهاند و نسبتشان با «نان» چگونه بوده است.
همانطور که من امروز برای فرزندم و برای جوانان همسال او تعریف میکنم که در روزگار کودکی من، نان خیلی احترام داشت. اگر سر سفره بود کسی در برابر نانِ سفره پایش را دراز نمیکرد و اگر تکهنانی بر زمین میافتاد، نخستین رهگذر آن را برمیداشت و میبوسید و با احترام در جای مناسبی میگذاشت.
مردم حتی به یک تکه نان، قسم میخوردند؛ وقتی کسی میگفت: به این برکت. مردم حرفش را باور میکردند.
سلام بر تو ای نان! آن هنگام که برکت خدایی و حرمت داری و به نامت قسم میخورند و به احترامت عهد دوستی را پاس میدارند.
سلام بر تو ای نان!
آنگاه که برای یافتن نان حلال، انسانها رنج کار و دشواری سفر و تلخی دوری از عزیزانشان را به جان میخرند و به دامِ تنپروری و فریبکاری نمیافتند و میدانند که نان حلال، برکت است و رزق، مقدر است و آنچه افزون بر این است، حرام است و وبال است، اگر چه بیرنج به دست آید.
سلام بر تو ای نان!
اما نه بر برادرانِ ناتنی و دروغینی که نام «نان» بر خود نهادهاند.
- رشوه و پورسانت و کمیسیون و پول چایی و شیرینی بچهها و هزار ترفند شیطانی دیگر رواج دارد چون عدهای از این راه نان میخورند.
- ربا و کارمزد و سود تسهیلات و هزار جور پول ناپاک دیگر رایج است، چون عدهای از این راه نان میخورند.
- هوای آلوده و سوخت آلوده و خودروی آلوده و کارخانه آلوده و غذای آلوده، هست چون عدهای از این راه نان میخورند.
- پارتی بازی و دلالی و زد و بند و اختلاس و دروغ و فریب و ریا، فراوان است چون بسیاری از این راهها نان میخورند.
- از جنگها، از ساختن سلاحهای کشنده، از آلودهکردن دریا و رودخانه و کوه و صحرا، از نابودی جنگلها و خشکاندنِ رودخانهها، از تبدیل مزارع و شالیزارها به ویلاها و شهرکها و از تبدیل زمین به زبالهدان، بسیاری نان میخورند.
وای وای! این وحشتناک است اما انسانها از زبالهدانها نان میخورند.
این جمله آخری نه استعاره است و نه نمادین. این را به چشم خودم دیدهام و بدبختیام این است که تقریبا هر روز میبینم انسانهایی را که زبالهدان را میکاوند تا از آن نان به کف آورند.
سلام بر تو ای نان!
در فردایی که بتوانی خودت را از آلودگی و پلیدی و دروغ و تظاهر و رشوه و جنگ و بیرحمی و بیش از همه از زبالهدانها رها کنی. روزی که باز برکت خدای بزرگ باشی و حرمت داشته باشی و حلال باشی و شایسته سوگند باشی و پیونددهنده پیمانهای دوستی و برادری و حقشناسی باشی.
امیدها و آرزوها برای ایران فردا
پوران درخشنده/ نویسنده و کارگردان سینما
سال کهنه جایش را به سال نو می دهد و قاعدتاباید خوشحال باشیم و امیدوار. آغاز سالی جدید خواه ناخواه نگاه ما را به آینده سوق می دهد. این متن هم قرار است نامه ای برای فردا باشد. فردایی که ما انتظار داریم در آن شاهد تکرار اشتباهات دیروز و امروز نباشیم. اما آنچه از فردا طلب م یکنیمو مطلوب م یپنداریم: از فردا «بازگشت به آرامش »را می خواهیم. درباره این آرامش در این سال هازیاد گفته ام. متاسفانه بیشتر هم در مورد فقدانش داد سخن سرداده ام. آرامشی سلب شده و از بین رفته در کانون خانواده برخی ایرانی ها. برخی هموطنان و خواهران و برادرانمان. فرزندانمان. وقتی از مشکلاتی که کانون خانواده را متزلزل می کند می گوییم، خواه ناخواه گریزی از ورود به بحث آسیب های اجتماعی نداریم؛ ورود به این مبحث هم ما را با چالش های اقتصادی و فرهنگی مواجه می کند. چالش هایی که کانون خانواده را متزلزل می سازد و بزرگ ترین قربانیانش هم فرزندان هستند. آنها که باید فردای این سرزمینرا بسازند. نامه ای به فردا می تواند مخاطبش همه افراد و نهادها و سازما نهایی باشد که باید در ترسیم آینده فرزندانمان نق شآفرینی کنند. سوال اساسی این است که برای اینکه آینده کودکان و نوجوانان و جوانانمان روشن باشد چه تدابیری اندیشیده شده و با فرض تدوین برنامه اصولی چقدر می توان به اجرایی شدن آنها خوشبین بود؟ در دیروز و امروز فرصت های زیادی را هدر داده و به تهدید تبدیل کرده ایم، فردا می خواهیم چه کنیم؟ اگر بخواهیم به فردا خوشبین باشیم و امیدوار باید به ایرانی دل ببندیم که در آن از تبعیض خبری نباشد. ایران فردا اگر می خواهیم با روشنایی و نور همراه باشد سرزمینی است که در آن تبعیض بر روابط فردی و اجتماعی حاکم نباشد. این نگاه فارغ از تبعیض هم از سرپرست یک خانواده چند نفری شروع می شود و به مدیران و مسئولان تسری م ییابد که باید برای آحاد جامعه پدری کنند.
نشستن در جایگاه پدری مسئولیت م یطلبد و کدام پدری است که می تواند چشم بر محرومیت های یک فرزندش ببندد و مواهب و امتیازها را یکسره نصیب فرزندی نورچشمی کند؟ چنین پدری- شمابخوانید مسئول و مدیری- هرلحظه که چنی نکاری کند عدالت را زیرپا گذاشته است. انتظار من از فردا رسیدن به آینده ای است که هیچ فرزندی محروم از مطالبات انسانی و حداقلی اش نشود. که هیچ پدر و مادری شرمنده فرزندانشان نشوند.
ایرانی آباد و سرفراز که در آن جوان های خوش فکر نقش آفرینی کنند و امکان درخشش داشته باشند. برای فرداهای بهتر باید بستر رشد و تعا لی فرزندانمان را فراهم کنیم. با مهر و تدبیر به گفت وگو با آنها بپردازیم و البته در گام اول باید آداب گفت وگو را بیاموزیم. با رعایت قواعد بازی است که م یتوان امیدوار بود به اینکه این سرزمین پرافتخار بتواند زخم هایش را ترمیم کند و با غرور و امید به افق های آتی بنگرد.