• شنبه 19 آبان 1403
  • السَّبْت 7 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 09
چهار شنبه 2 بهمن 1398
کد مطلب : 93491
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/lYxDr
+
-

نقشه راهت‌کو؟

یکی از رایج‌ترین خلقیات عصر ماانفعال است؟ چرا افراد منفعل می‌شوند و چگونه باید این رفتار اجتماعی را تغییر داد؟

نقشه راهت‌کو؟

یکتا فراهانی_خبرنگار

شاید بتوان بیماری عصر ما را «انفعال» و «قربانی‌گری» دانست. بعضی‌ها قهر کردن، هیچ اقدامی انجام ندادن، کناره‌گیری، افسردگی و احساس بدبختی و بیچارگی را انتخاب می‌کنند. در واقع این افراد شیوه نگرش «ایستا» دارند‌؛ یعنی معتقدند هیچ‌چیز تغییر نمی‌کند و به همین‌خاطر هم تلاش آنها بیهوده است‌؛ چون همه‌‌چیز آنگونه که هست باقی خواهد ماند‌؛ پس چرا بیهوده تلاش کنند. به این ترتیب آنها محکوم به ادامه زندگی به همین وضع خواهند بود. این افراد به «کنترل بیرونی» اعتقاد دارند‌؛یعنی باور دارند همیشه عواملی بیرون از وجود خود آنها زندگی‌شان را کنترل می‌کند.بنابراین آنها هیچ نقشی در زندگی خود ندارند. اما برای رهایی از انفعال چگونه می‌توان عمل کرد. در این خصوص با محمد لبیبی، جامعه‌شناس گفت‌وگو کرد‌ه‌ایم.

نگرش دینی 
می‌توان از چند زاویه به موضوع انفعال و پویایی نگاه کرد. نگاه نخست نگاه دینی مذهبی است. در این نگاه موضوعی به نام «تقدیر» داریم. بسیاری افراد «تقدیر‌گرا» هستند‌؛یعنی تصور می‌کنند سرنوشت‌شان از قبل تعیین شده و خودشان خیلی نمی‌توانند در آن تغییری حاصل کنند. به همین‌خاطر تلاش ما فایده‌ای ندارد. اما نگرش درست دینی اینگونه اعتقاد به جبر مطلق را رد می‌کند؛ یعنی می‌گوید البته که خواست خداوند در جای خود محفوظ است. اما انسان هم موجودی صاحب اختیار است. در بحث‌هایی هم که در این خصوص می‌شود اشاره می‌کند در زندگی بخشی از عوامل جبری هستند که نمی‌توان آنها را تغییر داد مانند محل تولد یا انتخاب والدین. ولی انسان‌ها می‌توانند با تمام مشکلات اقتصادی یا حتی معلولیت‌های جسمانی باز هم به موفقیت‌های زیادی دست یابند.در واقع «اختیار» می‌تواند بر جبر هم فائق آید؛ البته نه به‌صورت کامل ولی به‌طور نسبی می‌تواند خیلی چیزها را تغییر دهد. در واقع نگرش درست؛ داشتن اعتقاد همزمان به جبر و اختیار در کنار همدیگر است. اما توجه داشته باشیم انسان مختار و آزاد است و می‌تواند برآنچه در اختیارش است غلبه بکند. اگر غیر از این باشد «مجازات» هم معنای خود را از دست می‌دهد.

نگرش جامعه‌شناختی 
در نگرش اجتماعی و جامعه‌شناختی هم «جبر» و«اختیار» در کنار هم دیده می‌شوند. افرادی مانند پی‌یر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی واژه‌ای را در این خصوص به‌کار می‌برد به نام «کناتوس» و نام «سرنوشت» را بر آن می‌گذارد. سپس وقتی شروع به «مقایسه» می‌کند که مثلا فردی از ابتدا امکانات رفاهی زیادی در اختیار دارد؛ درصورتی که شخص دیگری در کشوری فقیر و بدون برخورداری از امکانات اولیه به دنیا می‌آید به نوعی «نابرابری» قائل می‌شود. در واقع باید پذیرفت نابرابری در دنیا وجود دارد‌؛ یعنی افراد شرایط یکسانی ندارند. بنابراین طبیعی است کسانی که در شرایط خوبی هستند زودتر به موفقیت برسند ولی این به آن معنا نیست که افرادی که شرایط مشابهی ندارند نمی‌توانند به موفقیت برسند؛ بلکه می‌توان گفت آنها فاصله بیشتری با موفقیت دارند. بنابراین نیاز به تلاش بیشتری برای رسیدن به آن دارند.آنتونی گیدنز، جامعه‌شناس انگلیسی هم عقیده دارد ما «ساختار» یعنی باورها و اعتقاداتی داریم و از طرفی هم دارای «عاملیت» هستیم به‌معنای «اختیار و اراده انسانی». اما آنچه بر انسان غلبه دارد «اراده» اوست. یعنی این توانمندی ما انسان‌هاست که می‌تواند بر نیروهای بیرونی که بر او تحمیل می‌شود غلبه کند. بنابراین ما می‌توانیم شرایط را به‌گونه‌ای تغییر دهیم. فراموش نکنیم اگر این اراده نبود بسیاری از تحولات اجتماعی صورت نمی‌گرفت.

سقف شیشه‌ای 
بسیاری از تحولات و پیشرفت‌های انسانی نشانگر آن است با وجود اینکه «کنترل بیرونی» وجود دارد؛ اما آن قدر قوی نیست که اراده انسانی نتواند بر آن چیره شود. در حوزه اشتغال زنان هم نظریه‌ای داریم به نام «سقف شیشه‌ای» که به ما می‌گوید موانعی بر سر راه ارتقای زنان مانند مردسالاری یا خیلی از باورهای قومی، سنتی و دینی وجود دارد که مانع از رسیدن آنها به‌مراتب بالاتر می‌شود. اما این دلیل نمی‌شود نتیجه بگیریم آنها نمی‌توانند به مناصب و مراتب بالا دست پیدا کنند؛ آنچنان که اکنون شاهد دستیابی زنان به‌مراتب و مناصب بالا هستیم؛ در حالی که در گذشته چنین نبود. اما اگر کسی بخواهد در فضای ناتوانی باقی بماند و فکر کند نمی‌تواند پیشرفت کند قطعا دچار افسردگی، انفعال و بی‌تفاوتی می‌شود.این موضوع در میان عده‌ای از مردم وجود دارد.اما می‌توانیم آن را بیشتر یک «ویژگی شخصی» بدانیم.یعنی یک «ویژگی اجتماعی» و مستمر در جامعه که فراگیر باشد به شمار نمی‌رود. انفعال افراد باعث می‌شود آنها در زندگی شخصی خودشان هم با مشکلاتی مواجه باشند؛ چون فکر می‌کنند نمی‌توانند کاری انجام دهند. بنابراین اقدام به انجام کاری نمی‌کنند و همیشه هم دیگران یا شانس و اقبال را مقصر می‌دانند.

افراد ایستا و پویا 
در مقابل چنین افراد منفعلی، افراد دیگری هم هستند که بسیار فعال هستند و مؤثر. یعنی فکر می‌کنند در هر وضعیتی می‌توان راه نجاتی پیدا کرد. برای برخورداری از چنین قدرتی هم باید به آن باور داشت و هم به آن عمل کرد. به این ترتیب همیشه می‌توان راه‌هایی برای احقاق حق پایمال شده به‌دست آورد. نتیجه این تلاش‌ها گاهی در حد تغییر قوانین است. مثلا گاهی افراد با تلاش می‌توانند حقوق از دست رفته خود را به‌دست آورند. وقتی باوری در افراد شکل بگیرد و آن باور تبدیل به عمل شود می‌تواند فرد «ایستا» را به فردی «پویا» تبدیل کند. یعنی با شناخت، آگاهی و هوشمندی از شرایط «استاتیک» و منفعل به سوی شرایط «داینامیک» و پویا و در واقع رو به رشد گام بردارد. بنابراین توجه داشته باشیم ما اگر در خانواده ناآگاه، ناتوان و فقیری به دنیا بیاییم تقصیر خودمان نیست؛ ولی اگر همچنان ناآگاه، فقیر و ناتوان باقی بمانیم خودمان مقصر هستیم. یعنی همیشه با تلاش و اراده می‌توان شرایط بهتری برای خود رقم زد.

تغییر نگرش 
رسیدن به شرایط بهتر نیازمند تغییر نگرش است؛ یعنی افراد باید باوری در خود ایجاد کنند تا به‌دنبال آن انگیزه برای عمل هم به‌وجود بیاید. ضمن اینکه برای «تغییر» ما ابتدا باید مراحل «تردید» و «تدبیر» را هم از سر بگذرانیم. ولی وقتی ما تردیدی به‌خود راه ندهیم که آیا شرایط من خوب است یا بد، بهتر از این می‌توانم باشم، چگونه باید رفتار کنم و...؟ کم‌کم با تدبیر و آگاهی می‌توانیم به سوی «تغییر» گام برداریم. اما اگر باور لازم در ما به‌وجود نیاید، انگیزه‌ا‌ی برای تغییر هم در ما به‌وجود نمی‌آید. فراموش نکنیم ابتدا در بعد فردی ما می‌توانیم در تمام ابعاد زندگی «خود»‌مان را تغییر دهیم و پس از آن به مرور و به‌تدریج سعی کنیم یاد بگیریم که نایستیم و همیشه پویا و در حرکت باشیم. برای این کار حتما باید هدف‌های دست یافتنی خود را مشخص کنیم و از راه‌های گام برداشتن و رسیدن به آنها آگاه شویم. به همین‌خاطر باید ابتدا «خط‌مشی» و هدف خود را مشخص کنیم. بعد «نقشه راه»‌مان را برای رسیدن به هدف در نظر بگیریم و پس از آن هم می‌توانیم به «برنامه» مورد نظر خود دست یابیم. اما وقتی چنین مراحلی را نادیده بگیریم شخصیت منفعل و ایستایی پیدا می‌کنیم و فقط زمان را از دست می‌دهیم. برخورداری از مدیریت زمان و غنیمت دانستن آن می‌تواند تحول مثبتی در زندگی ایجاد کند.

سینرژی و هم‌افزایی 
رسیدن به چنین باوری نیاز به آموزش دارد.در واقع ما از دوران کودکی باید به کودکان آموزش دهیم تا شیوه تفکر خلاق و پویایی داشته باشند. سپس در مراحل دیگر زندگی و در بزرگسالی و حتی سالمندی در چنین فضایی باقی بمانند. یعنی هر زمان بدانند و آگاه باشند در چه شرایطی هستند، چطور می‌توانند آن را تغییر بدهند و همچنین چگونه می‌توانند آن را حفظ کنند. شرکت در کلاس‌های آموزشی درهر سن و سالی می‌تواند بسیار کمک‌کننده باشد. ضمن اینکه یادگیری باعث پویایی و ایجاد انگیزه بیشتر در افراد می‌شود. بنابراین روحیه آموزش و یاد‌گیری می‌تواند از کودکی در خانواده آغاز شود و تا پایان زندگی هم ادامه پیدا کند؛ یعنی در هر مرحله‌ای متناسب با شرایط سنی آدم‌ها می‌توانند در حال یاد‌گیری باشند. توجه داشته باشیم آموزش در حوزه جمعی خیلی مهم‌تر است چون باعث ایجاد «سینرژی» و هم‌افزایی می‌شود در واقع افراد وقتی با هم تصمیم می‌گیرند درباره موضوع خاصی کنار هم باشند می‌توانند بسیار موفق‌تر عمل کنند و تحول بزرگی در جامعه خود به‌وجود بیاورند. مثلا ژاپنی‌ها بعد از جنگ جهانی دوم تصمیم گرفتند برای کمک به اقتصاد کشورشان فقط جنس ژاپنی بخرند؛ حتی اگر کیفیت مطلوبی نداشته باشد و این کار را آن قدر ادامه دادند تا هم‌اکنون کیفیت اجناس ژاپنی از بقیه کشورهای دیگر بالاتر رفته است.پس می‌بینیم که حرکت دسته‌جمعی توانمندی بزرگی به‌وجود می‌آورد. این چیزی است که در ادبیات جامعه‌شناسی به آن «وجدان جمعی» گفته می‌شود. وجدان جمعی یعنی افکار عمومی جامعه روی موضوع خاصی همبستگی و یکدستی پیدا می‌کند. توجه داشته باشیم مثلا اگر قرار بگذاریم همگی به قوانین راهنمایی و رانندگی احترام بگذاریم شاهد رانندگی بهتر، آرام‌تر و تصادفات کمتر خواهیم بود. اما تا وقتی هر کس منتظر بماند دیگری خوب رانندگی کند هیچ‌کس به نتیجه نخواهد رسید. اگر همه ما باور داشته باشیم برای مشکلات آلودگی هوا، کمبود آب یا هرگونه مشکل دیگری باید تلاش کنیم قطعا این مشکلات روزی برطرف خواهند شد. بنابراین برخورداری از انرژی گروهی و جمعی در میزان موفقیت و پیشرفت یک جامعه بسیار مهم است.

این خبر را به اشتراک بگذارید