باد ما را خواهد برد
تصویر مرگ در 4 فیلم عباس کیارستمی
مهرنوش سلماسی_روزنامه نگار
چند روز بعد از زلزله مرگبار رودبار، پدر و پسری به منطقه زلزلهزده رفتهاند و دنبال بابک و احمد احمدپور، بازیگران «خانه دوست کجاست؟» میگردند. پیداست که مرد (فرهاد خردمند) خود کیارستمی است که برای ثبت آنچه از دل ویرانیهای زلزله کشف کرده، دوربینش را به میان مصیبت برده است. لحن خونسرد فیلمساز در قبال فاجعه، واکنشهای تندی را میان طیفی از منتقدان به همراه داشت. اتهام همیشگی یعنی ایرانینبودن فیلمساز و سفارشیبودن فیلم، اینبار با صدایی رسا به زبان آمد. مشکل تعدادی از منتقدان با «زندگی و دیگر هیچ» در این بود که چرا فیلمساز از مرگ آدمها براثر زلزله به راحتی عبور کرده و دنبال دغدغه همیشگیاش، زندگی و زیبایی رفته است؛ مسئلهای که آن سالها درک نشد، تلقی غیررمانتیک کیارستمی از مرگ بود؛ تلقیای که باعث میشد فیلمساز از مرگ تراژدی نسازد و نگاهش بیشتر سمت هستی بایستد تا نیستی؛ تاکیدی که هم از نام ایرانی فیلم «زندگی و دیگر هیچ» و هم از عنوان بینالمللیاش «زندگی ادامه دارد» هم قابلمشاهده بود. اتفاقا در اولین برخورد فرهاد خردمند با زلزله، ما با نشانههایی از تاثر عاطفی مواجه میشویم. ویرانههایی که مقابل دوربین کیارستمی قرار گرفتهاند و جستوجوی آدمها در میان آوار، با حاشیه صوتیای همراه شده که مرثیهای است بر فاجعه رخ داده؛ مرثیهای بر زلزله. ولی کیارستمی خیلی روی ماجرا زوم نمیکند و از دل خرابیها دنبال نشانههای زیستن میگردد و بهترین بهره را از طبیعت زیبای شمال میگیرد. این نگاه کیارستمی است که در دل فاجعه حاضر شده ولی نگاهش بر مرگ متوقف نمیشود و به دنبال زندگی میگردد و آدمهایی را به تصویر میکشد که با وجود سنگینی بار زلزلهای مرگبار، ناگزیر از زیستن و ادامه حیات هستند چون با هر مصیب مرگباری به هر حال زندگی ادامه دارد.
حسین (حسین رضایی) تازه دامادی که در زندگی و دیگر هیچ یکی از شخصیتهای فرعی فیلم بود، در این فیلم کیارستمی تبدیل به کاراکتری محوری شد. «زیر درختان زیتون» ادامهای بر زندگی و دیگر هیچ و تکمیلکننده سهگانه کیارستمی است. یکی از چالشبرانگیزترین فصلهای زندگی و دیگر هیچ، سکانسی بود که حسین روی خرابیهای زلزله قصد داشت با پلاستیک چادری برپا و با تازه عروسش زندگی مشترکی را آغاز کند. در «زیر درختان زیتون» حسین را در مقام بازیگری میبینیم که مقابل دوربین نقش تازهداماد را بازی میکند و در زندگی واقعی دنبال دختر موردعلاقهاش است تا از او جواب مثبت بگیرد.
حسین چون خانه ندارد، خانواده طاهره حاضر به پذیرشاش نمیشود ولی بعد از وقوع زلزله حالا دیگر هیچکس در روستا خانهای ندارد. لوکیشن دیدار با طاهره هم در گورستان است. همه اعضای خانواده طاهره بر اثر زلزله از دنیا رفتهاند و حالا فقط او مانده و مادربزرگش. گروه فیلمسازی که به منطقه کوکر آمدهاند حسین را به عنوان بازیگر انتخاب کردهاند و یکی از معروفترین سکانسهای فیلم جایی است که حسین قرار است مقابل دوربین از تعداد کشتهشدهها بگوید ولی هر بار او جای تعدادی که موردنظر کارگردان (محمدعلی کشاورز) است، به رقمی که به نظر خودش درست است اشاره میکند. نگاه غیررمانتیک به مرگ، این بار با مایهای از طنز هم همراه شده و بارقه عشق، پررنگتر از هر فیلم دیگر کیارستمی در زیر درختان زیتون حضور دارد.
در «طعم گیلاس» کیارستمی جای مردان عامی روستایی سراغ مردی روشنفکر از طبقه متوسط میرود. چنانکه طبیعت سرسبز شمال جای خود را به تهران و حاشیههای خاکستریاش میدهد. اگر در فیلمهای قبلی فیلمساز سرود زندگی سر داده میشد، اینبار فیلم درباره فردی است که میخواهد خودکشی کند. دلیل خودکشی چیست؟ فیلمساز تمایلی ندارد دربارهاش توضیحی بدهد. آقایبدیعی (همایون ارشادی) در سراسر طعم گیلاس دنبال فردی است که پس از اطمینان از تمامشدن ماجرا (با انداختن چند سنگریزه به داخل گور) روی قبرش خاک بریزد. خاک ریختن روی گور چه اهمیتی برای کسی که خودکشی کرده دارد؟ همانقدر مبهم است که انگیزه بدیعی برای تمامکردن زندگیاش. کیارستمی مرد روشنفکر شهریاش که یأس، ناامیدی یا هر دلیل دیگری که از آن خبر نداریم او را به فکر خودکشی انداخته، کنار مردان عامی قرار میدهد که مهمترینشان مردی بهنام باقری است. باقری برخلاف سرباز و طلبه افغانستانی قبول میکند ماموریت دلخواه بدیعی را انجام دهد.
آنچه در یاد میماند گفتوگوی مرد عامی (باقری) با روشنفکر خسته (بدیعی) است؛ جایی که باقری میگوید در جوانی تنگنای زندگی باعث شده بود تصمیم به خودکشی بگیرد. او یک توتستان را برای این کار انتخاب کرده بود ولی با خوردن چند توت شیرین، دیدگاهش به زندگی تغییر کرده، از خودکشی منصرف شده و از آن توتها برای همسر جوانش آورده است. باقری به بدیعی میگوید: «رفته بودم خودکشی کنم، توت چیدم، آوردم خانه. توت ما را نجات داد». پیداست که نقل چنین ماجرایی هم تاثیری بر تصمیم بدیعی ندارد. تصویر سیاه و طولانی که در اواخر فیلم میآید نشان میدهد بدیعی کار را تمام کرده ولی کیارستمی با افزودن یک تکه فیلم ویدیوئی از پشت صحنه به انتهای طعم گیلاس، ابهامی که در کلیت فیلم قابلمشاهده است را گسترش میدهد. اما اینکه کیارستمی دلش نمیآید با تلخی و افسردگی فیلمش را تمام کند و میخواهد کمی فضا را تلطیف سازد، هم نمیتواند بار سنگین مرگ را از دوش خسته تماشاگری که یکساعتونیم شاهد تلاش بدیعی برای رقمزدن نقطه پایانی زندگیاش بوده، بزداید.
اعضای یک گروه فیلمسازی برای ثبت مراسم سوگواری محلی راهی روستاهای کردستان میشوند؛ جایی که کهنسالترین فرد ساکن در منطقه در بستر مرگ افتاده است. گروه سهنفره مستندساز که از تهران عازم کردستان شده در انتظار مرگ پیرزن میمانند. بنای کیارستمی در فیلم «باد ما را خواهد برد» نشان ندادن بسیاری از آدمهای دیگر ماجراست. به همین دلیل ما هرگز پیرزنی که در آستانه مرگ قرار دارد را نمیبینیم. چنانکه مرد جوانی که در حال کندن یک گودال است را هم نمیبینم. مثل همکاران بهزاد در گروه فیلمبرداری و این نشان ندادنها 20سال پیش به لحاظ فرمی جسارتآمیز محسوب میشد. نکته اصلی فیلم باد ما را خواهد برد اما در این است که در نهایت پیرزن ساکن روستای سیادره نمیمیرد؛ پیرزنی که فیلمبرداری از مراسم سوگواریاش بهانه ورود گروه مستندساز به روستاست. پیرزن صدساله تا انتهای فیلم زنده میماند درحالی که پیش از آن اعضای گروه فیلمسازی که کلافه شدهاند روستا را ترک کردهاند و تنها بهزاد مانده که در پرسههایش در دل طبیعت بکر و مواجهه با آدمها، دیگر آن جوان آسودهخیال و سبکبال ابتدای فیلم نیست.