• سه شنبه 1 خرداد 1403
  • الثُّلاثَاء 13 ذی القعده 1445
  • 2024 May 21
سه شنبه 10 دی 1398
کد مطلب : 91708
+
-

جشن جنایت و مکافات

تلنگر
جشن جنایت و مکافات


خلیل کاظم‌نیا ـ دستیار جراح

بعد از 2سال و نیم بالاخره کتاب جنایت و مکافات تمام شد. تابستان 1396 بود که کتاب را شروع کردم، فکرش را هم نمی‌کردم یک کتاب دوجلدی اینقدر مرا درگیر خودش کند. کتاب را که دستم گرفتم، کمی بعد قدم در جاده تحصیل گذاشتم و شدم دستیار جراح. از آن موقع زندگی‌ام پشت در بیمارستان ماند و الف تا ی وجودم در بیمارستان خلاصه شد. جنایت و مکافات ناتمام رها شد، ولی دغدغه‌اش در کنج ذهنم رسوب کرد و سایه دل‌آشوب ناتمامی‌اش روی تمام روزها و شب‌های این 2 سال و نیمم سنگینی می‌کرد تا اینکه عصر همین جمعه سرانجام ماراتن جنایت و مکافات به آخر رسید و ناتمام من تمام شد. تا کتاب را بستم نارضایتی رفت، ذهنم رها شد و شانه‌هایم سبک. خلسه‌ای شیرین تک‌تک یاخته‌های وجودم را معلق کرد. جشن 2نفره‌ای گرفتم، خودم بودم و یار مهربان. خستگی 2 ساله‌و‌نیمه یک‌جا رفت و غرور فرهنگ خوب کتابخوانی دوباره سراغم آمد. باد در غبغب انداختم و رنگ صدایم جان گرفت.
می‌خواستم شادی کتاب را با کسی در میان بگذارم، شهامت ابراز نبود. اصلا کسی گوشش بدهکار یار مهربان بود و دلمشغولی کتاب داشت؟ شادی آن روز را در پستوخانه دلم قایم کردم. شنبه که شد دیگر خبری از پستوخانه من هم نشد.
شاید حق با همه بود؛ جای کتاب دقیقا کجای زندگی است؟ با کتاب کدام مشکل زندگی قابل حل است وقتی این همه آدم بی‌کتاب بر اسب مراد سوارند و روی مدار پیشرفت در حرکت.
راه دور نمی‌روم. خود تمام 35 سال از 41 سال عمرم یار غارم کتاب است و کتاب. خودمانیم؛ هنوز هشتم گره نُه است، هیچ حرفی برای گفتن ندارم. تا به وحید می‌گویم دایی جان درست را بخوان، نگاه مودبانه‌ای می‌کند و پوزخندی می‌زند و هیچ نمی‌گوید. خانه پدری که می‌روم مادر تا مرا می‌بیند با لحن نه شوخی و نه جدی می‌گوید باز هم این آمد با یک عالمه کتاب. شب هم سر سفره شام داستانی از صمد، پسر همسایه‌مان تعریف می‌کند که همه شهر برایش به احترام کلاه از سر برمی‌دارند و راننده شخصی هم که دارد؛ همان صمدی که من 4 تابستان دوره دبیرستانم معلم خصوصی‌اش بودم که از فاجعه مردود شدن نجاتش بدهم، ولی شوربختانه هیچ‌وقت تلاش‌هایم به ثمر ننشست.

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :