قصههای کهن
لاف تصوف
ابوالحسن خرقانی با چهل درویش در صومعه نشسته بود و هفت روز بود که هیچ طعام نخورده بودند. مردی – با یک گوسفند و خرواری آرد – بر در صومعه آمد و گفت: «اینها را از برای صوفیان آوردهام.»
چون ابوالحسن این شنید، گفت: «من زهره ندارم که لاف تصوف زنم. از شما هر که نسبت به تصوف درست میتواند کرد، بستاند.»
تذکرهالاولیا، عطار نیشابوری
در همینه زمینه :