سیاهی اجتماعی و مفلوکانِ از پا افتاده
فرزام شیرزادی
داستاننویس و روزنامهنگار
بهرام صادقی (۱۵ دی ۱۳۱۵ نجف آباد - ۱۲ آذر ۱۳۶۳، تهران) از شاخصترین داستاننویسان یکصد ساله ایران است که با مرور آثار اندکش (مجموعه داستان کوتاه «سنگر و قمقمههای خالی» و داستان بلند «ملکوت») و چندبارهخوانی ماترک ادبی به ظاهر اندک او، میتوان یک سر و گردن از بسیاری مدعیان هیاهوگر و «لانسه» شده عرصه قصهنویسی در دهه 30و 40، برتر و بالاترش دید. صادقی که بارقهای از نبوغ داشت، با نوشتن چند داستان کوتاه نو، بسیار زود درخشید. او در سنی که علیالقاعده خیلی از رهروان داستاننویسی حد طبیعی و تجربی خام و محدودی دارند، داستانهای ماندگاری نوشت که به لحاظ ساخت و مضمون یگانه و بینظیر هستند. عمدهترین مشخصه داستانهای بهرام صادقی، جستوجو در عمیقترین لایههای ذهنی بازماندگان نسل سالهای پس از دهه 1340است. او خیلی زود رئالیسم آسانگیرانه داستانهای اجتماعینگار را کنار گذاشت و در جستوجوی راههای بیانی تازهای برآمد. این جستوجوی خلاقه سبب میشود که داستانهایش از لحاظ تنوع و تازگی در شکل و شیوه داستانگویی از بهترین داستانهای فارسی باشند. مثلا در داستان «آقای نویسنده تازه کار است» بهصورت مصاحبه با نویسندهای، امکانات نوشتن یک داستان اجتماعی به شکلی طنزآمیز بررسی میشود. دخالت نویسنده در داستان و خطاب مستقیم به خواننده، برای موعظه و پند و اندرز نیست، بلکه جزئی از طرح داستان و اصولا بخشی از سبک نومایه نویسنده به شمار میآید. با نگاهی به نخستین داستانهای او درمییابیم که طنز و تخیل فلسفی پابهپای هم پیشمیآیند و جهان داستانی او را شکل میدهند. هرگاه بار تخیل فراطبیعی کمتر میشود و طنز اجتماعی غلبه میکند، کار صادقی اوج میگیرد و نمونههایی چون داستان «سراسر حادثه» را پدید میآورد؛ یافتن چیزی تازه در آدمها و حوادث عادی، خواننده را که نگاه کردنش نیز بر مبنای عادت است، متوجه استثنایی بودن آنچه قاعده محسوب میشود، میکند. صادقی در مصاحبهای میگوید: «ما میآییم، آدمهایی را و روابطی و حالاتی را که در واقع طبیعی است، ولی مبتذل و ابتذالش شایع است و بهصورت قانونی در آمده و کسی درکش نمیکند، در موقعیتهایی قرار میدهیم که ابتذال و مسخره بودن کارشان برجسته شود.» به همین جهت آدمهای داستانهایش گاه وضعیتی کاریکاتورمانند مییابند، اما در حقیقت همانهایی هستند که همه روزه با آنها روبهرو میشویم. جنبه کمیک در وجود آنهاست و نویسنده فقط این جنبه را برونافکنی کرده است.
در داستان «سنگر و قمقمههای خالی» نویسنده فقط در ذهن کارمندِ مفلوکی به نام کمبوجیه قرار میگیرد و گفتوگوی درونی او را با خودش بازآفرینی میکند. کمبوجیه در رختخواب فکر میکند، میخورد و قضایحاجت میکند. او آنقدر مبتذل است که آرمانهایش نیز از حد افیون و منقل و مسکرات نمیگذرد. کمبوجیه از نسل مردانی است که سنگر زندگی را ترک کردهاند و با قمقمههای خالی از امید در جستوجوی پناهی برآمدهاند.
صادقی درباره مسائلی که نسلی را برآشفت، حرفهای تازهای داشت. دردِ زمانه بیمار و زخم خورده در داستانهایش به مؤثرترین نحو جلوه یافته است. او این دوره را چنان زنده بازآفرینی میکند که با همه محدودیتهایش - که ناشی از تأثیر بیهودگی و یأس فلسفی دوران است - در ادبیات داستانی نسل بعد اثری ژرف و مدام میگذارد. سالها پس از دهه 40، داستانهای بسیاری به تقلید از آثار او نوشته میشود، خواه کسی به این نکته معترف باشد یا نباشد، شکی نیست که کار صادقی، داستاننویسی در ایران را تحتتأثیر قرار داد. این تأثیر در پیروی از سبک یا موضوع، بهویژه در کار نویسندگان «جنگ اصفهان» مشهود است. مثلا هوشنگ گلشیری از مهمترین دستاورد داستانی صادقی - آفریدن جمع دوستان که مناسباتشان با یکدیگر استادانه القا میشود - در اغلب داستانهایش استفاده کرده و تقی مدرسی نیز در داستانهای کوتاهش فضای خانوادههای درهمریخته صادقی را تکرار کرده است. پشت رویه طنز صادقی، سیاهی اجتماعی و مفلوکانِ از پا افتاده نهفته است. در اکثر داستانهای او، زمینه داستان گسترده میشود تا نابسامانی یک دوران اجتماعی را بیان کند. او از بازآفرینی زندگی افراد درمیگذرد و به خانواده میپردازد و با معناسازی و شخصیتآفرینی هنرمندانهاش از این تجربه موفق به درمیآید و زوال جامعه را استادانه نشان میدهد.