مقاومت به شرط پیروزی
یکی از مراحل مهم خودشناسی پذیرش سختیها و مشکلات زندگی است
یکتا فراهانی_خبرنگار
هنگامی که میخواهیم در زندگی به اجبار به خواستههای خود برسیم اصرار داریم که تنها راه ممکن برای موفقیت فقط راه برگزیده ماست، بنابراین هیچ فرصتی برای یافتن راههای دیگر بهخودمان نمیدهیم. انگار دوست داریم همهچیز آنگونه که خودمان میخواهیم اتفاق بیفتد و اجازه نمیدهیم اتفاقات بهگونه دیگری رقم بخورند. فکر میکنیم حقتقدم با راه خودمان است؛ غافل ازاینکه هر گاه اینگونه رفتار میکنیم در واقع در خدمت «من » خود هستیم. بنابراین نمیتوانیم به خوبی تشخیص دهیم چه کاری حائز اهمیت بیشتری است و همین موضوع هم باعث میشود گاهی از مسیر خود منحرف شویم. توجه داشته باشیم ما باید اجازه دهیم هر موضوعی جریان طبیعی خود را طی کند. میتوان این کار را با صبوری و پذیرش انجام داد؛ پذیرش اینکه اگر هم اتفاقی مخالف خواست و اراده ما باشد حتما معنایی دارد. درست است که ما دوست داریم بتوانیم بر زندگی خود کنترل داشته باشیم اما به دلایل مختلف همیشه هم نمیتوانیم تمام شرایط را کنترل کنیم چون بعضی جریانات خارج از خواست و اراده ماست. در این هنگام باید متوجه شویم بعضی مواقع داستان زندگی با آنچه ما در انتظارش بودیم کاملا فرق میکند. به این ترتیب میتوانیم از این رویدادهای تصادفی به نفع خودمان استفاده کنیم. این نوع پذیرش، دیدگاه ما را نسبت به اتفاقات تغییر میدهد و باعث میشود نسبت به اتفاقات مختلف حساستر باشیم تا بتوانیم بهتر با آنها کنار بیاییم. اما چگونه میتوانیم به چنین شناخت و آگاهیای دست یابیم.در این خصوص با سهیل رضایی، مشاور و مدیر بنیاد فرهنگ زندگی گفتوگو کردهایم.
همزمانی
در روانشناسی موضوعی به نام «همزمانی » وجود دارد؛ یعنی در سفر زندگی فرد به جایی میرسد که کمکم متوجه میشود درسهای زندگی بزرگتر از چیزی است که تاکنون آموخته. در واقع اگر بخواهد فقط در حد فهم خودش باشد آنقدر چیزی ندارد که بتواند تمام اتفاقات و جریانات را توجیه کند؛ پس باید پذیرفت بعضی حوادث از حد فهم و آگاهیهای ما فراتر است.
وقتی درکی از موضوعی نداریم برایمان ناشناخته باقی میماند. توجه داشته باشیم نمیتوان زندگی را همیشه در چارچوب تعریف شده خود درنظر گرفت چون اتفاقات اغلب غیرقابلپیشبینی هستند اما زندگی گاهی ما را به تجربههای بزرگتری دعوت میکند. انگار مدام ما را وارد حیطههای جدیدی میکند ؛ هم بهدلیل اتفاقات تقدیری و هم بهدلیل امیال و وسوسههای شخصی. در واقع آنچه ذهن شناخته شده دیگر راضیکننده نیست. ذهن همواره بهدنبال تجربیات جدید و عبور از تکرار تجربیات گذشته است. بنابراین به استقبال تجربه دنیاهای جدیدتری میرود. فراموش نکنیم اگر ما جلوی امیال ذهنی خود را برای وارد شدن به دنیای تجربههای جدید بگیریم حاصلی جز افسردگی، غم و اندوه و کاهش تمایل به زندگی برای ما نخواهد داشت.
تجربه اتفاقات ناگوار
باید ببینیم هر اتفاق ناگواری در زندگی ما چه جایگاهی دارد؛ تجربه این حوادث برای بعضیها باعث میشود از زندگی بترسند، در لاک خود فروبروند و تمایلی به روبهرو شدن با اتفاقات مختلف زندگی نداشته باشند. چون هر اتفاقی میتواند برایشان تداعیکننده سختیهای گذشته باشد اما میتوان بهگونه دیگری هم با مشکلات برخورد کرد؛ اینکه بپذیریم باید با وجود تمام استرسها و اضطرابهای زندگی، آنها را بپذیریم و سعی کنیم با گسترش تواناییهای خود استرسها و نگرانیهایمان را کاهش دهیم.
بنابراین میتوانیم دو تعریف اضطرابی و معنایی از وقوع مشکلات داشته باشیم؛ معنا به مفهوم اینکه اگر اتفاقات ناگوار ما را به جهان بزرگتری دعوت کنند چطور میتوانیم از آنها درس بگیریم و وظیفه ما در قبال آنها چیست؟ اما اگر وقوع سختیها صرفا باعث افزایش اضطراب و نگرانی ما شوند، قطعا تخریبگر و ویرانگر خواهند بود و نمیتوانیم درسی از آنها بگیریم. اما با وسعت دادن دید و دنیای خود میتوانیم ببینیم چگونه میتوانیم از پس مشکلات برآییم. در واقع ما دائم با روبهروشدن با مشکلات با این دو انتخاب مواجه هستیم و باید ببینیم کدام «نگرش» میتواند به «گسترش» منتهی شود.
مواجهه با مشکلات
بسیاری از ما در مواجهه با مشکلات نمیتوانیم آنها را بپذیریم یا درک کنیم که چرا این مشکل برای ما پیش آمده؛ مثلا وقتی خودمان یا عزیزانمان به بیماری سختی مبتلا میشویم نمیتوانیم با آن کنار بیاییم.
ولی خیلی افراد را هم سراغ داریم که با ابتلا به بیماری خاصی به نگرش جدیدی رسیدهاند که باعث بزرگشدن و رشد بیشتر آنها شده و در واقع به «گسترش» رسیدهاند؛ برای مثال خیریهای ایجاد کردهاند تا افرادی که بیماری مشابه خودشان دارند بتوانند در کنار هم باشند و با همدردی و جمعآوری هزینههای مادی به درمان بیماری کمک کرده باشند؛ مثلا خیلی از والدین بچههای اوتیسم به جای احساس درماندگی در« انجمنهای بیماریهای خاص » به تبادل تجربیات با همدیگر پرداخته و توانستهاند راه را برای خود و فرزندشان هموارتر کنند؛ یعنی گاهی میتوان به جای بیتفاوتماندن برای فرونرفتن در قعر مشکلات اقدامی کرد.
توجه داشته باشیم «درمان» با «شفا » متفاوت است؛ بیماری میتواند ما را به جایی برساند که یا دنیای بزرگتری پیدا کنیم و قبل از درمان، روح و ذهنمان شفا پیدا کند یا آنقدر به درمان فکر کنیم که نهتنها دنیای بزرگتری نداشته باشیم بلکه دنیای ما را سراسر ترس و اضطراب فراگیرد.
تجربه واقعی زندگی
همه ما اگر از مشکلات فرار نکنیم میتوانیم از آنها تجربهای کسب کنیم. ولی وقتی میترسیم اجازه نمیدهیم مشکلات ما را بزرگتر کنند. باید بپذیریم بخشی از واقعیت زندگی تجربه همین بیماریها و مشکلات است که هیچ گریزی هم از آنها نیست. ولی اگر نتوانیم آنها را بپذیریم و بخواهیم منکر چنین واقعیاتی شویم یعنی میخواهیم از خود زندگی فرار کنیم.
برای شروع باید بتوانیم با ترسهای مختلف خود از تنها ماندن، بیماری، فقر، بیکاری و...مواجه شویم و ریشه آنها را در وجود خود پیدا کنیم. البته اغلب این ترسها ریشه در کودکی ما دارند که برای غلبه بر آنها گاهی نیاز به کمک گرفتن از متخصص و مشاور داریم.
ولی برای مقابله با بعضی مشکلات پیش رو میتوانیم به سختیهای گذشته خود رجوع کنیم؛ مثلا اگر قبلا کار موردعلاقه خود را از دست داده و برای آن بسیار غمگین شدهایم، دقت کنیم بعد از آن چطور توانستهایم کار یا راه بهتری را پیدا کنیم که شاید حالا بسیار خوشحالیم که با رانده شدن از آن مسیر به جایگاه بهتری رسیدهایم.
اینکه راههای درس گرفتن ما از زندگی سخت باشد یا آسان، همیشه بهخود ما بستگی ندارد ولی این خود ما هستیم که میتوانیم راه بهتر و آسانتری را برای مقابله با آنها انتخاب کنیم؛ مثلا برای همه ما موقعیتهایی پیش آمده که فکر کردهایم توانرؤیارویی با چنین مشکلاتی را نداریم ولی همان مشکل باعث شده افرادی سر راه ما قرار بگیرند که منشا بسیاری از اتفاقات خوب و خوشایند و مهم زندگی ما شدهاند، درصورتی که قبلا وقوع چنین مشکلاتی برای ما بسیار وحشتناک بوده. گاهی فقط با از بین رفتن حریم امن همیشگی که سالها به آن عادت کردهایم دروازههایی به روی ما گشوده میشوند که میتوانند آینده واقعی ما را بسازند.
تشخیص راههای اصلی
برای رسیدن به راههای اصلی زندگی باید ابتدا آنها را دید و درست تشخیص داد.گاهی نگاه ما به چیزهایی که میخواهیم، حاصل شناخت واقعی ما نیست بلکه فقط ساخته و پرداخته ذهن ماست؛ بدون اینکه کوچکترین شناختی از آنها داشته باشیم؛ مثلا اگر پدرمان کارمند بوده ما هم فکر میکنیم تنها راه کسب درآمد این است که بتوانیم جایی استخدام شویم و کاری مشابه او داشته باشیم.
در هر شغلی هم که باشیم اگر نتوانیم استخدام شویم احساس ناامنی میکنیم. بنابراین گاهی حتی بهخودمان اجازه نمیدهیم به راهی غیر از آنچه از قبل در ذهن خود داریم فکر کنیم. درصورتی که ما نمیتوانیم همه زندگی را خودمان تعیین کنیم بلکه میتوانیم تحلیل خودمان را از زندگی ارائه کنیم. در واقع این ما هستیم که باید خودمان را با زندگی تنظیم کنیم؛ همانگونه که در زمین بازی نباید منتظر بمانیم تا بازیکنان دیگر خودشان را با ما تنظیم کنند بلکه این ما هستیم که باید سرعت و حرکات خودمان را با بقیه بازیکنان تنظیم کنیم تا بتوانیم به راه درستتری دست یابیم.
بازیکنی که مانند یک روبات فقط یک حرکت بلد است بازیکن خوبی محسوب نمیشود. «انعطافپذیری» و داشتن «مهارت در استفاده از موقعیت» میتواند در میزان رسیدن ما به موفقیت بسیار مؤثر باشد.
به مشکلات ناسزا نگوییم
نخست باید متوجه شویم چیزی که ما الان مشکل و بنبست میدانیم حاصل «نگرش» خود ماست نه «واقعیت ». گاهی در مواجهه با مشکلات شروع به ناسزا گفتن بهخودمان و دیگران میکنیم.
شاید ابتدا طبیعی باشد ولی این کار اگر زیاد ادامه پیدا کند چه حاصلی خواهد داشت؟ اینکه خودمان یا والدینمان را مقصر بدانیم چه راهی پیشروی ما خواهد گذاشت و در اصطلاح چه چیزی بهدست میآوریم ؟
شاید ابتلا به بعضی بیماریها عمر ما را کوتاه کند اما خود ما گاهی با بهوجود آوردن مشکلات بعدی آن را کوتاهتر هم میکنیم. گاهی بعد از بارها آزمونوخطا بالاخره راه درست را پیدا میکنیم؛ راهی که بتواند حس بهتری به ما بدهد.
با بررسی روی بسیاری از بیماریهای سخت نتیجه گرفته شد کسانی که هنگام بیماری شروع به غر زدن و اعتراض میکنند خیلی زودتر از بین میروند تا کسانی که پس از مدتی آن را میپذیرند و با شرایط موجود کنار میآیند. در واقع وقتی مشکلات را میپذیریم چشمانمان هم شروع به گشوده شدن میکنند. ضمن اینکه در هر مشکلی باید سهم خودمان را بپذیریم نه اینکه فقط دیگران را مقصر بدانیم.
به مشکلات فرصت بده
همه ما اگر از مشکلات فرار نکنیم میتوانیم از آنها تجربهای کسب کنیم. ولی وقتی میترسیم اجازه نمیدهیم مشکلات ما را بزرگتر کنند. باید بپذیریم بخشی از واقعیت زندگی تجربه همین بیماریها و مشکلات است که هیچ گریزی هم از آنها نیست. ولی اگر نتوانیم آنها را بپذیریم و بخواهیم منکر چنین واقعیاتی شویم یعنی میخواهیم از خود زندگی فرار کنیم